با کدام دل بنویسم؟وقتی پیکر نیمه جان برادران آتش نشانم داشت میسوخت،دل من آتش گرفته بود.
قبل از اینکه آنها بسوزند،من دلم سوخته بود
دیگر دلی نمانده تا بخواهم دلنوشته بنویسم
برادر جان بر کفم،مرا ببخش که صدایم می زدی و من از داخل شهرم با همان دل آتش گرفته ام صدایت را می شنیدم و کاری از دستم بر نمی آمد
مرا ببخش که دارم برای دخترم خرید عید میکنم ولی دختر زیبایی نو با آن چشمان معصوم هنوز چشم براهت هست
مرا ببخش.....
صداقت و اراده ای چون کوه عزمی چون فولاد کوله بارشان بود در مسیر شهادت و ازهمه مهمتر ولایت مداری ایشان و گذر از مسیر شهدای جنگ تحمیلی . خداوند با شهدای کربلا و جنگ تحمیلی و بالاخص امام شهدا مهشورشان فرماید . انشاء الله خانواده های معظم شهدا تسلیت
دخترم گریه نکن. نگاه کن... کم کم پدرها دارند از ماموریت سختشان برمیگردند
دخترم پاشو، صدای بابا از میان خرابه ها می آید. منتظر توست. اشک هایت را پاک کن. نگاه کن... ساعت هاست همه دنبال اویند. حالا یکی یکی برمیگردند...
به لباس های سوخته اش نگاه نکن، به کلاه شکسته و دستکش های پاره اش نگاه نکن، به کپسولش که آن طرف تر افتاده نگاه نکن، به اشک های همرزمانش نگاه نکن، اشک شوق است از دیدار رفقایشان، به چهره اش نگاه نکن، شاید او را نشناسی... اما او تو را خوب میشناسد...
نگاه کن... همه برای آمدنشان بیدارند،. ساعت هاست....
دخترم بخواب... پدرت آنجاست. در رؤیای قشنگت. همان پدر سالم و خندان
نگاه کن چه با شکوه از دل خروار ها آوار پرواز میکند... به آسمان دلت. بخواب دخترم شاید بابا فقط آنجا باشد، در خوابت، قلبت...فقط آنجا
زیبایی اراده و جانفشانی آتش نشان قهرمان در آخرین پنج شنبه دی ماه سال 95 خیابان جمهوری تهران برای حفط جان و مال مردم شریف ایران در کوهی از آتش و آواری از آهن دیگر بار تمام خاطرات سخت سال های حماسه و ایثار مردان سخت کوش این دیار را جلوهگر نمود.در تداوم حرکت به سوی آرمان های بزرگ آن امام همام و شهدای گران قدر آن بزرگ مرد ایران همین بس که تلاش آتش نشان ساده و دل پاک که نیتش دفاع از حرم در آن سوی مرزها بود در شجاعانه ترین حالت ممکن در حریم آتش وآوار پلاسکو جاودانه گردید.
میسپاریمت به دست آن خدا
که گلچین کرد شما را ، از بین ما
جز آهن بیرحم بالای سرت نیست
ايشالا تن خودت سلامت باشه دختر کوچولو
+بفرمائید
-قلبمان آتش گرفته،کجائید؟
یک حادثه برد ازمیان تاب وتوانش را
یارای آن را نیست تادرد دلم گویم
بایدقلم، بنویسداین درد نهانش را
شهرم شده تب داراز یک اتفاق سخت
یک فاجعه، غمبارکرده مردمانش را
درزیرآواری زسیمان و گِل وآهن
تقدیرمدفون کرده سی(30) آتشنشانش را
تصویرهای جانگدازی پیش روی ماست
طاقت ندارد آدمی شرح وبیانش را
یک سو زنی دراظطراب و شیون وناله
آیا دوباره بیند او شوی جوانش را؟
سوی دگر بابای یک آتشنشانی که
لرزانده باراین مصیبت زانوانش را
و....
.
.
.
.
گمنام بودآتشنشان اما دگر زین پس
درآسمان جوئیم مانام و نشانش را
دنیا محل آزمون آدمیزادیست
پس داده او باسرفرازی امتحانش را
تندیس میسازند از او درشهرمن اما
من تا ابد درسینه دارم یادمانش را
خدا صبر بده
شادی روحش صلوات
قبل از اینکه آنها بسوزند،من دلم سوخته بود
دیگر دلی نمانده تا بخواهم دلنوشته بنویسم
برادر جان بر کفم،مرا ببخش که صدایم می زدی و من از داخل شهرم با همان دل آتش گرفته ام صدایت را می شنیدم و کاری از دستم بر نمی آمد
مرا ببخش که دارم برای دخترم خرید عید میکنم ولی دختر زیبایی نو با آن چشمان معصوم هنوز چشم براهت هست
مرا ببخش.....
دخترم پاشو، صدای بابا از میان خرابه ها می آید. منتظر توست. اشک هایت را پاک کن. نگاه کن... ساعت هاست همه دنبال اویند. حالا یکی یکی برمیگردند...
به لباس های سوخته اش نگاه نکن، به کلاه شکسته و دستکش های پاره اش نگاه نکن، به کپسولش که آن طرف تر افتاده نگاه نکن، به اشک های همرزمانش نگاه نکن، اشک شوق است از دیدار رفقایشان، به چهره اش نگاه نکن، شاید او را نشناسی... اما او تو را خوب میشناسد...
نگاه کن... همه برای آمدنشان بیدارند،. ساعت هاست....
دخترم بخواب... پدرت آنجاست. در رؤیای قشنگت. همان پدر سالم و خندان
نگاه کن چه با شکوه از دل خروار ها آوار پرواز میکند... به آسمان دلت. بخواب دخترم شاید بابا فقط آنجا باشد، در خوابت، قلبت...فقط آنجا
با غم انگیزترین حالت تهران, چه کنم
امثال متوسلیان جانبازان ازادگان...