به گزارش وبگردی باشگاه خبرنگاران وبلاگ قلم و دفتر در آخرین پست خود نوشت:
سال 1364 با جمعي از فرماندهان به محضر حضرت امام(ره) شرفياب شده بوديم. آن روز سالروز ولادت امام رضا(ع) بود. هر عزيزي ميرسيد، در صف اول مينشست. جايي در صف سوم روزي من شد.
آن روزها ما عمليات بزرگي نداشتيم. شرايط سختي حاکم شده بود و ناگزير به عملياتهاي کوچک و محدود بسنده کرده بوديم. در آن جلسه، برادر «محسن رضايي» فرمانده وقت سپاه گزارشي خدمت حضرت امام عرض کرد و امام در چند جملهاي با اين مضمون فرمود كه: «عزيزان من! هر شب به دشمن هجمه کنيد و خواب را از چشم دشمن بگيريد. به دشمن امان ندهيد.»
شايد تصور كنيد كه اين فرمايش فقط دربارهي دفاع مقدس بود؛ نه. امروز در عرصه جنگ نرم هم بهترين راهبرد پيش روي ما همين است؛ دشمنشناسي، هر شب به دشمن هجمه بردن، خواب را از چشم دشمن ربودن و امان ندادن.
در همان جلسه، عزيزي را ديدم كه در صف اول نشسته و شانههايش ميلرزد. چهرهاش از پشت سر قابل تشخيص نبود. رنگ لباسش قدري با يونيفرم ما تفاوت داشت و موي سرش کوتاه بود. ما آن روزها کلاه نداشتيم، ولي او کلاهي هم بر سر گذاشته بود. با بيانات امام شانههايش ميلرزيد و داشت بهنوعي عشقبازي ميكرد. من به حال او غبطه خوردم و پيش خود گفتم، خدايا! اين کجاست و ما کجاييم. چه احوال خوشي دارد.
حقيقتاً غبطه خوردم، ولي هنوز نميدانستم كيست. يکلحظه نيمنگاهي به اطراف انداخت. ديدم عجب! اين کسي نيست غير از برادر شهيدم، «عباس بابايي»، فرمانده عمليات نيروي هوايي ارتش مقتدر جمهوري اسلامي ايران. جلسه كه تمام شد، رفتم جلو و با اين عزيز بزرگوار معانقه کردم. خبردار شدم كه اسمشان براي زيارت خانه خدا درآمده و بايد همراه همسر محترمشان براي حج تمتع شرفياب شوند، ولي به همسرشان گفتهاند، شما برويد و حج بهجا آوريد، من هم انشاءالله در جبهه حج بهجا خواهم آورد. شما برويد مکه، من هم ميروم جبهه.
اين اتفاق افتاد و همسرشان عازم مکه شدند. شهيد بابايي هم عازم جبهه شدند و روز عيد قربان، هنگام انجام عملياتهاي پيدرپي و پشتيباني از رزمندگان اسلام، هواپيمايشان مورد اصابت قرار گرفت و در راه خدا به شهادت رسيدند.
کسوتها مهم نيستند. کي دانشگاهي است، کي سپاهي، کي بسيجي و... نه؛ نيتها مهمند و اينکه در اين مسير غفلت نکنيم تا شايد فردا، انشاءالله شرمندهي شهدا، امام شهدا و نايب برحق امام زمان حضرت آيتالله امام خامنهاي نباشيم.