کاش می شد ناتوانی دستانش را در دست گرفت و آن ها را بوسید و در گوشش زمزمه کرد که، ای بانو تو نه بی بی مجید و مادر پوراحمد که مادر ایرانی...

باشگاه خبرنگاران، در کوچه پس کوچه های خاطرات که قدم می زنی، می بینی اش که به صلابت در آغوش حجاب پیچیده، گام برمیدارد به خشم که حق تو را باز پس بگیرد از ظلمی که در مدرسه به تو شده، که من و تو همان مجید خاطره های دوریم و پرویندخت یزدانیان، مادر مهربان برای ما گرچه فقط آرزوهایمان را زاییده و بزرگ کرده باشد. پشت دار قالی تار و پود مادرانگی را دانه دانه می بافد و با مهربانی دستانش احساس را در فیروزه فام سفال زندگی می ساید.

فریاد مهربانی، لبخند خشم، اشک شوق، خنده ی غم، تیزبینی و نیک اندیشی، نجابت و وقار چهره ی زن ایرانی در چارچوب صورت آینه وار او نمایان بود.

هنر و احساس در هم آمیخته میهمان چشمانمان بود وقتی که دستان گرم مادر نداشته مان را از طنین آهنگین صدای او در دست می فشردیم.

کاش در هنگامه ی غروبش، در روزهای از پا نشستن این بزرگ بانو، فرصتی بود برای مهرورزی برای جبران عشقی که او از قاب تصویر نثار دل های ما می کرد.

کاش می شد ناتوانی دستانش را در دست گرفت و آن ها را بوسید و در گوشش زمزمه کرد که، ای بانو تو نه که بی بی مجید و مادر پوراحمد که مادر ایرانی.../ی2

یادداشت از روشنک عباسی.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار