به گزارش
سرويس بين الملل باشگاه
خبرنگاران به نقل از"ميدل ايست آنلاين"؛ پروفسور فلاينت لورت استاد امور بين الملل دانشگاه پنسيلوانيا و عضو سابق شوراي امنيت ملي و هيلاري من لورت استاد ارشد دانشگاه امريکن، با انتشار مقاله اي در پايگاه اينترنتي ميدل ايست آنلاين، ديدگاه هاي خود را در خصوص مذاکرات مسکو مطرح کردند و از سران واشنگتن خواستند، براي آنکه بيش از اين جايگاه و موقعيتش در انظار جهانيان تضعيف نشود، با ايران به توافق برسد.
همانطور که چندين دهه قبل، در دهه 70 واشنگتن نتوانست از پس چين برآيد و سرانجام مجبور شد، پکن را به عنوان يک قدرت نوظهور به رسميت بشناسد، اين بار هم مجبور است ايران را به عنوان قدرتي نوخاسته بپذيرد.
در اين مقاله آمده است؛ از وقتي که مذاکرات هسته اي با ايران دوباره در آوريل آغاز شد، مقامات آمريکايي مکررا هشدار دادند که اجازه نخواهند داد "ايران با زمان، بازي کند"، در حقيقت اين آمريکا است که "با زمان بازي مي کند".
برخي ها معتقدند که؛ باراک اوباما سعي دارد با استفاده از ديپلماسي مسئله هسته اي را اداره کرده و مانع حمله اسرائيل به اهداف هسته اي ايران در طول سال انتخابات رياست جمهوري آمريکا بشود.
در واقع، دولت اوباما براي دستور کار مهلک تر "زمان مي خرد". زمان براي ايجاد اختلال در برنامه هسته اي تهران؛ زمان براي اجراي تحريم ها تا بستري براي تغيير رژيم در ايران مهيا شود و زمان براي ايالات متحده و شرکاي اروپايي و عرب سني و ترکيه تا با سرنگوني دولت بشار اسد در سوريه، جمهوري اسلامي را تضعيف کند.
آنتوني بلينکن، مشاور امنيت ملي "جو بايدن"، معاون باراک اوباما در ماه فوريه، تلويحا به اين نکته اشاره کرد و گفت: "سياست دولت در قبال ايران "خريد زمان" و ادامه دادن اين مسئله تا آينده است و اگر بتوانيم اين کار را انجام دهيم، مسائل عجيبي در اين فاصله اتفاق مي افتد".
ميشل فلورنوي يک مقام سابق پنتاگون _که اکنون مشاور ستاد انتخاباتي باراک اوباما است_ در ماه جاري ميلادي به مخاطبان اسرائيلي خود، گفت؛ از نظر دولت بسيار مهم است که قبل از حمله به ايران به سراغ اقدامات ديپلماتيک برود تا در مشروعيت اقدام نظامي، خللي وارد نشود.
نيويورک تايمز، اخيرا گزارش داده است که "باراک اوباما از اوايل ماه هاي آغاز رياست جمهوري اش، به طور مخفيانه دستور حملات پيچيده عليه سيستم هاي کامپيوتري ايران را که وظيفه کنترل تاسيسات مهم غني سازي اورانيوم را برعهده دارند، صادر کرد و اولين استفاده پايدار از تسليحات سايبري آمريکا را بشدت گسترش داد".
اگرچه او مي دانست اين اقدام کشورهاي ديگر، تروريست ها و هکرها را قادر مي سازد حملات سايبري عليه ايالات متحده را توجيه کند. اسرائيل _که مقامات اطلاعاتي آمريکا مي گويند از ترور دانشمندان ايراني و ديگر حملات تروريستي در ايران حمايت مي کند_ در اين برنامه (حمله سايبري) نيز دست اسناد طبقه بندي شده وزارت خارجه آمريکا که توسط ويکي ليکس منتشر شد، نشان مي دهد که اوباما و تيمش از همان آغاز دوران رياست جمهوري او، ديپلماسي را اساسا به عنوان ابزاري براي جلب حمايت بين المللي جهت اتخاذ تحريم هاي سخت تر عليه تهران، از جمله محدوديت هاي شديد در صادرات نفت ايران_ مي ديده اند.
** هدف از اين تحريم ها چيست؟ اوايل سال جاري، مقامات دولت واشنگتن به روزنامه واشنگتن پست گفتند؛ هدف آنها اين است که مردم ايران را به مخالفت با دولتشان وادارند. اگر اين مسئله باعث شود تهران خواسته هاي آمريکا مبني بر تعطيل کردن فعاليت هاي هسته اي اش را بپذيرد، بسيار خوب است و اگر خشم مردم منجر به سرنگوني جمهوري اسلامي شود، بسياري از دولتمردان آمريکا از آن استقبال مي کنند.
اندکي پس از آغاز ناآرامي هاي سوريه، تيم باراک اوباما خواستار سرنگوني بشار اسد شدند و خشم خود را از آنچه که مرگ هزاران بيگناه سوري بدست نيروهاي امنيتي سوريه مي خواندند، ابراز کردند. اما بيش از يک سال است که آنها روي بعد ديگري از موقعيت سوريه تمرکز کرده اند.
آنها محاسبه کرده اند که سقوط يا حذف بشار اسد ضربه محکمي به موقعيت منطقه اي تهران وارد مي کند. در واقع، به همين دليل است که واشنگتن از شورشيان سوريه درحمله به نيروهاي دولتي، حمايت مي کند و در عين حال از طرح هاي ميانجيگري در درگيري هاي داخلي اين کشور که ممکن است جان افراد بسياري را نجات دهد، اما باعث سقوط اسد نمي شود، حمايت نمي کند.
مقامات وزارت خارجه آمريکا، ماه گذشته ميلادي در ديدار با مخالفان (اپوزيسيون) ايران، اولويت هاي سياست باراک اوباما در قبال ايران را به اين ترتيب عنوان کرد.
"برنامه هسته اي، اثرات آن بر امنيت اسرائيل و راه هايي براي تغيير رژيم ايران". با در نظر گرفتن چنين اهدافي، تيم باراک اوباما بجز "بازي با زمان" در مذاکرات هسته اي، چه کار مي تواند بکند؟
دوتن از مقامات سابق وزارت خارجه ايران که در ماه هاي اول رياست جمهوري اوباما در مورد موضوع ايران کار مي کردند، تائيد کرده اند که دولت "هرگز به موفقيت ديپلماسي اعتقاد نداشت" و هرگز در مورد آن جدي نبود.
درخواست اينکه ايران فعاليت هاي هسته اي خود را متوقف کند و وقتي تسليم نمي شود، فشارها را افزايش دهيم، هيچ دستاوردي براي جايگاه آمريکا در خاورميانه نخواهد داشت.
قدرت هاي غربي 10 سال است که سعي کرده اند، با ايران مذاکره کنند تا فعاليت هسته اي خود را کنار بگذارد. در هيچ مقطعي ايران حاضر نشده از حق مسلم خود در برخورداري از توانمندي چرخه سوخت از جمله غني سازي اورانيوم دست بکشد.
تحريم ها و تهديدات نظامي فقط اراده ايران مستحکم کرده اند. با وجود تمام فشارهاي واشنگتن و تل آويو، تعداد سانتريفيوژهاي ايران طي 5 سال گذشته از کمتر از هزار دستگاه به بيش از 9 هزار دستگاه افزايش يافته است.
با اين وجود، تهران بارها پيشنهاد کرده است که در ازاي به رسميت شناخته شدن حق غني سازي اش، نظارت شديدتر و شايد محدود کردن فعاليت هاي هسته اي اش را مي پذيرد.
شفاف سازي بيشتر در ازاي به رسميت شناختن حق غني سازي، اين تنها مبناي ممکن براي انعقاد قراردادي ميان تهران و واشنگتن است. اين دقيقا همان رويکردي است که ايران در مذاکرات اخير پيش روي غرب قرار داده است.
رد اين پيشنهاد فقط شکست ديپلماتيک و سست شدن جايگاه آمريکا در سطح منطقه و جهان را تضمين مي کند.
جورج دبليو بوش، غني سازي تحت محافظت در خاک ايران را نپذيرفت. در واقع، او گفت؛ مادامي که ايران تمام برنامه غني سازي خود را متوقف نکند، هرگز با ايران مذاکره نمي کند. اين کار فقط ايران را به پيگيري برنامه هسته اي اش ترغيب کرد.
نظرسنجي ها نشان مي دهد؛ ايران با به چالش کشيدن اوامر ديکتاتور وار آمريکا حمايت مردم منطقه را براي موضع هسته اي اش، کسب کرده است.
برخي از تحليلگران برجسته احزاب دمکرات و جمهوريخواه، مدعي هستند؛ برخلاف جورج بوش، باراک اوباما از همان اوايل آغاز دوران رياست جمهوري اش آماده پذيرش غني سازي محافظت شده (کنترل شده) در خاک ايران بود و وقتي دولت او در عمل حاضر به پذيرش غني سازي کنترل شده، نشد همان تحليلگران اين مسئله را به فشارهاي کنگره و اسرائيل نسبت دادند.
درحقيقت، اوباما و تيمش هرگز به طور جدي غني سازي را قابل قبول تلقي نمي کردند؛ بلکه رئيس جمهور (اوباما) در اوايل حکومتش، شخصا تصميم گرفت حملات سايبري بي سابقه اي را عليه تاسيسات غني سازي ايران که تحت نظارت آژانس بين المللي انرژي اتمي بودند، به راه اندازد.
تيم او در برابر يک رويکرد واقع گرايانه اش مقاومت کردند، نه به اين دليل که انعقاد قراردادي در مورد پذيرش غني سازي اورانيوم براي امنيت آمريکا مضر خواهد بود، بلکه به اين دليل که پذيرفتن غني سازي، واشنگتن را وادار مي ساخت در خصوص موضع خود در قبال جمهوري اسلامي و در سطحي وسيع تر، در مورد راهبرد متزلزل تسلط بر خاورميانه، دست به ارزيابي تازه دقيق بزند.
اين گزارش در ادامه، وضعيت فعلي ايران را با موقعيت چين در اوايل دهه 70 ميلادي مقايسه کرده و نوشته است؛ "به رسميت شناختن حق ايران در غني سازي اورانيوم، مستلزم به رسميت شناختن ايران به عنوان يک موجوديت مشروع داراي منافع ملي مشروع و يک قدرت منطقه اي است که سياست خارجي خود را مطيع واشنگتن نمي داند (همانطور که به عنوان نمونه، دولت آمريکا مرتبا از مصر در زمان انور سادات و حسني مبارک، انتظار داشت).
اين به معني کنار آمدن با جمهوري اسلامي ايران است، به همان ترتيب که ايالات متحده با جمهوري خلق چين _يک قدرت مستقل در حال ظهور ديگر_ در اوايل دهه 70 ميلادي کنار آمد.
سياست آمريکا در قبال ايران در يک وضعيت ابهام آميز گير کرده است، مشابه همان چيزي که به مدت دو دهه در قبال چين بود. پس از آنکه انقلابيون چين در سال 1949 قدرت را بدست گرفتند".
واشنگتن تلاش کرد چين را منزوي کرده، تحت فشار بگذارد و نهايتا نظم سياسي اين کشور را که از طريق جنبش هاي مردمي به وجود آمده بود و با تمام وجود سعي داشت پس از مدتهاي طولاني "زندگي تحت سلطه غرب"، استقلال ملي را بازگرداند، سرنگون کند. اين رويکرد در مورد چين موثر واقع نشد و در ايران هم بعيد به نظر مي رسد، کارگر باشد.
در يکي از ابتکارات مهم تاريخ ديپلماتيک آمريکا، نيکسون (رئيس جمهور وقت آمريکا) و هنري کيسينجر، سرانجام اين واقعيت را پذيرفتند و سياست آمريکا در قبال چين را با واقعيت هماهنگ کردند.
متاسفانه سياست واشنگتن در قبال ايران، هنوز رئيس جمهوري مانند نيکسون را به خود نديده و دولت هاي جانشين نيکسون، از جمله اوباما_ بيهوده مقاومت مي کنند حقيقت اين است که اوباما مي توانست در ماه مي سال 2010، يک قرارداد هسته اي را با ايران منعقد کند. در آن تاريخ برزيل و ترکيه با ايران موافقت نامه اي امضاء کردند تا اورانيوم کمتر غني شده ايران به خارج منتقل شود و در عوض براي رآکتور تحقيقاتي تهران، سوخت دريافت کند.
اين توافقنامه تمام شرايطي را که اوباما در نامه خود براي لولا داسيلوا رئيس جمهور برزيل و اردوغان نخست وزير ترکيه مطرح کرده بود، داشت. اما اوباما آن را نپذيرفت، زيرا اين توافقنامه حق غني سازي ايران را به رسميت مي شناخت. (دنيس راس مشاور اوباما و معمار سياست ايراني آمريکا اوايل سال جاري اين موضوع را تائيد کرد).
دولت اوباما از سال 2010 به بعد، حاضر نشده در موضع خود تجديدنظر کند و در نتيجه اين موضوع در مسير يک شکست ديپلماتيک ديگر حرکت مي کند.
از آنجايي که دولت ها در خاورميانه نماينده نگراني ها و خواستهاي مردم خود هستند، آنها همچنين _مانند مصر و عراق_ در مقابل اختلافات راهبري با ايالات متحده کمتر سر خم مي کنند.
اين امر باعث مي شود واشنگتن کاري را بکند که تمريني براي آن نداشته، يعني پيگيري ديپلماسي راستين با کشورهاي مهم منطقه، براساس بده و بستان واقعي و هماهنگ با منافع دوجانبه.
مهمتر از همه اين است که؛ سقوط جايگاه آمريکا، مستلزم توافق با جمهوري اسلامي است (همانطور که احياء جايگاه واشنگتن در اوايل دهه 70، مستلزم توافق و سازش با جمهوري خلق چين بود).
اما بجاي اين کار، سه سال و نيم پس از جورج بوش، جانشين او همچنان اصرار دارد که ايران بايد تسليم واشنگتن شود، در غير اين صورت مورد حمله قرار مي گيرد.
با اين کار، اوباما آمريکا را به مسيري مي برد که در اولين سالهاي دوره رئيس جمهوري جديد، منجر به يک جنگ ديگر در خاورميانه خواهد شد و لطمه اي که جنگ با ايران به جايگاه راهبردي آمريکا وارد خواهد آورد، به حدي خواهد بود که عراق در مقايسه با آن خيلي جزئي به نظر مي رسد.