تصور کنید نوجوان 18 سالهای را که با رنج و مشقت فراوان و به کمک موسسات کمک آموزشی و غیره از سد کنکور گذر کند و در یکی از رشته های علوم انسانی مانند جامعهشناسی نیز پذیرفته شود. ساختار دانشگاهی ما خیلی سریع او را با نظریههای جامعه شناسی مواجه میکند بدون اینکه به او بگوید جامعهشناسی چیست و چه تاریخی دارد. دانشجوی هجده ساله ما که هم اکنون در مقطع لیسانس جامعهشناسی تحصیل می کند به مخاطبی شبیه است که از اواسط ماجرا به روایت جامعهشناسی ورود کرده است. درک جامعهشناسی برای او نه درکی تاریخی است و نه درکی به روز. بدین معنی که او نه تنها نحوه آغاز و پیدایش دانشی به نام جامعهشناسی را درک نمیکند بلکه از سیر تطور و تحول نظریات و پیدایش مکاتب گوناگون آن نیزفهم درستی پیدا نمیکند و سر انجام با نظریات متأخر و اندیشمندان معاصر رشته تحصیلی خود نیز آشنا نمیشود. فلذا این رشته تحصیلی علوم انسانی برای او به معنی واقعی کلمه "بی سر و ته" جلوه می کند.
سخن از تحول در علوم انسانی و بومیسازی و اسلامیسازی سخن دیگری است و مواجهه صحیح با همین علوم انسانی رایج سخنی دیگر. ما هنوز با همین علوم انسانی رایج غربی نیز مواجههای درست نداشتهایم و به درکی کلی از آن نائل نیامدهایم آن وقت اراده تحول بنیادین در علوم انسانی داریم. البته که تحول، آن هم تحول بنیادین در علوم انسانی لازم است ولی لازمه آن شناخت وضعیت موجود است. ما چه چیزی را میخواهیم تغییر دهیم؟ از چه وضعیتی می خواهیم به وضعیت مطلوب برسیم؟ اگر می خواهیم از وضعیت فعلی علوم انسانی عبور کنیم باید آن را بشناسیم. این شناخت مستلزم این است که نگاه به علوم انسانی از همان ابتدا نگاهی کلی باشد و تاریخمندی آن نیز لحاظ شده باشد. عجیب است که دانشجوی علوم انسانی نباید فلسفهعلم به طور عام و فلسفهعلوم انسانی به طور خاص بخواند و عجیبتر اینکه فلسفه علم به مثابه یک فلسفه مضاف که لازمه ورود به هر رشته علمی است خود به یک رشته مجزا مبدل شده است. اساساً فهم واقعی و یافتن معنا حاصل روایتگری درست است. وقتی روایت صحیحی از نحوه پیدایش و تطور و وضعیت کنونی علوم انسانی به دانشجوی هجده ساله لیسانس ارائه نمیشود او چگونه می خواهد در آینده نقشی تأثیرگذار در تحول و ارتقای علوم انسانی داشته باشد؟
علوم انسانی رایج یا از جنس حقیقت است یا از جنس باطل. به عبارت دیگر یا معرفت است یا جهل. اگر علوم انسانی رایج از جنس حقیقت است و ایجاد معرفت میکند پس تجدید نظر در آن فاقد موضوعیت است. آن دسته از متفکران که ترجیح میدهند به جای اسلامیسازی، از واژه بومیسازی استفاده کنند بر این نظر اند که علوم انسانی غربی به کل باطل نیست ولی در اقلیم و جغرافیا و فرهنگ و تمدن دیگری معرفت زاست و به درد شرایط بومی ما نمی خورد. به نظر می رسد این سخن دچار نوعی نسبیگرایی معرفتی است و تنها درصدد است در عرض علوم انسانی موجود و چه بسا با استفاده از روش های همان علم، تنها با تغییراتی در مضامین و موضوعات دست به ایجاد علوم انسانی بومی بزند. اما اعتقاد به مفهومی به نام علوم انسانی اسلامی (آن هم اسلامی که مدعایی جهان شمول و زمان شمول دارد) مستلزم این است که علوم انسانی غربی را جهل بدانیم. در واقع ما وقتی از علوم انسانی اسلامی سخن میگوییم از علوم انسانی واقعی حرف میزنیم و ادعا میکنیم که اساساً علوم انسانی واقعی همین است و آنچه تا به حال به نام علوم انسانی، رایج بوده جهل و خرافه ای بیش نبوده است. اگر دستگاه های متولی تحول در علوم انسانی چنین دیدگاهی به علوم انسانی غربی دارند باز هم از شناخت علوم انسانی رایج غربی بی نیاز نیستند. چرا که برای شناخت واقع باید وهم را نیز شناخت و برای زدن حرف حق باید از باطل نیز آگاه بود. بر این مبنا طرح علوم انسانی اسلامی به تعبیر برخی اساتید، شرق شناسی وارونه نیست بلکه در واقع جهل شناسی است. ما علوم انسانی را در کلیت آن و با تاریخ آن می آموزیم تا باطل و جهل را بشناسیم و با شناخت جهل به معرفت نائل شویم.
گذشته از همه اینها نظام آکادمیک ماعلیالخصوص در علوم انسانی از نوعی سانسور روشنفکرانه و یا به عبارت بهتر مخفیکاری آکادمیک نیز رنج میبرد. البته از این نظام غربزده انتظار نمیرود که به عنوان مثال از آثار متفکر و نویسندهای به نام "مرتضی آوینی" در سیلابس درسی بهره جوید ولی چرا نظرات بسیاری از متفکران غربی که گویی به مذاق اساتید ما خوش نمی آیند مورد بی توجهی واقع می شود؟ بروید از دانشجویان ارتباطات و مطالعات فرهنگی بپرسید چند نفرشان با آثار امثال "نیل پستمن" آشنایی دارند. برای شناخت علوم انسانی رایج غربی باید آن را به تمامیت شناخت و از آن عبور کرد.
اخیراً از زبان یکی از اعضای شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی خبری شنیده شد با عنوان "حذف گرایشها از دوره کارشناسی رشتههای علوم انسانی." به گفته سید صدر الدین شریعتی بسیاری از گرایشات موجود در مقطع کارشناسی تنها در پنج تا یازده واحد با هم اختلاف دارند و مسلم است که با اختلاف پنج تا یازده واحدی متخصص تربیت نمیشود. بنا به تصمیم این شورا از این پس تخصصی شدن و ورود به گرایش های تخصصی در مقطع کارشناسی ارشد صورت میگیرد. کلیت این تصمیم گرچه صحیح است اما همچنان محافظهکارانه است. چرا که با همان منطق میتوان پرسید اگر قرار نیست در مقطع لیسانس علوم انسانی متخصص تربیت شود و دانشجو در این مقطع باید بیشتر معطوف به دروس عمومی و کلیات باشد چرا در واحدهای درسی مقطع کارشناسی تغییرات عمیق تری صورت نگیرد؟ صرف اصلاح پنج تا یازده واحد درسی و جایگزینی آن با چند واحد دیگر، علوم انسانی را از بی سر و ته بودن در نمی آورد.
اساساً شناخت انسان و جامعه نمی تواند شناختی تکهپاره و از هم گسیخته باشد چرا که اقتصاد و فرهنگ و فلسفه و روح و روان و ادبیات و جامعه وهنر و تاریخ از هم جدا نیستند. نگارنده، چندی پیش در جمعی دوستانه در گروه تعلیم و تربیت پژوهشکده ایتان (شبکه تحلیلگران تکنولوژی ایران) پیشنهاد تأسیس رشته ای در مقطع لیسانس با عنوان " علوم انسانی " را ارائه کرده بود. به این معنی که دانشجوی هجده ساله گذر کرده از کنکور برای ورود به علوم انسانی و گرفتن تخصص در این زمینه ابتدا در مقطع لیسانس در رشته ای فراگیر و میان رشته ای به نام " رشته علوم انسانی " تحصیل نماید. این میان رشته میتواند با بازنگری جدی در سرفصلهای موجود، کلیتی از فلسفه، فلسفهعلم، فلسفهعلوم انسانی، تاریخ عمومی، تاریخ علم، تاریخ ایران و تاریخ اسلام، ادبیات و هنر، اقتصاد، آشنایی با ادیان، آشنایی عمومی با علوم اسلامی حوزوی و مکاتب عرفانی و ... باشد.
جالب است که هم اکنون در رشتههای فنی - مهندسی نیز میان رشته ای با نام "رشته علوم مهندسی" وجود دارد که در دانشگاه تهران در مقطع لیسانس دانشجو می پذیرد. حتی در رشتههای فنی نیز واقعیت این است که فارغ التحصیل این رشتهها هنگام ورود به محیط صنعت و کار باید درکی کلی و شناختی فراگیر از تمامی رشتههای مهندسی داشته باشد. شاید جا داشته باشد به تجربه مشابهی که کانون اندیشه جوان (وابسته به پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) در این زمینه داشته است نیز اشاره ای شود. کانون اندیشه جوان در سال گذشته با اجرای طرحی تحت عنوان "دانشگاه موازی" در صدد بر آمد تا در راستای پر کردن خلأ های موجود در علوم انسانی دورهای چهار ترمی برگزار نماید و با برگزاری اردوها و کلاسهایی آموزشی و با دعوت از اساتید بارز و صاحب نام در رشتههای گوناگون برای عده معدودی از دانشجویان مستعد علوم انسانی کلیتی از مباحث تاریخ و فلسفه و فلسفه علم و عرفان و آشنایی با کتب مقدس و ... برگزار کند. گرچه این تجربه هنوز در ابتدای راه است ولی نشان از احساس نیازی دارد که باید مورد توجه واقع شود. اینکه دستگاه های عریض و طویل دولتی، هنوز درباره علوم انسانی به چنین نیازی پی نبرده اند جای تعجب دارد.