نوشته زير از وبلاگ شخصي نقي مختاري دولت آبادی انتخاب شده است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران دولت ابادي نوشت:
مطلبي که مي نويسم مدتي پيش برايم اتفاق افتاد فرصت نشده بود بنويسم اما دير نوشتنش را هم خالي از لطف نمي دانم . يکشنبه هفتم خرداد بود طبق معمول به عنوان خبرنگار بايد در جلسه دادگاه فساد مالي شرکت مي کردم . جلسه دوازدهم بودم . متهم رديف اول را آورده بودند تا آخرين دفاعيات را از او اخذ کنند . از شانس ما جلسه خيلي طولاني شد.  ۱۲ ساعت طول کشيد . از  ۹ صبح تا ۹ شب . متهم آمد اسم برخيها را برد که با آنها در ارتباط بوده است . درباره ۳۰ فقره رشوه توضيح داد . بر اساس اظهاراتش فقط ۲۴ ميليارد تومان به رئيس يک شعبه بانک  داده است. خرج همسرش ماهانه ۱۰ ميليون تومان بود ... جلسه دادگاه تمام شد . خسته که نه جنازه بودم .  انتهاي خيابان معلم خودروي پرايدم را پارک کرده بودم بايد به سمت منزل در ميدان راه آهن حرکت مي کردم . انتهاي خيابان معلم دو زن ميانسال چادري دست هايشان را بلند کردند. ميدان سپاه ميدان سپاه . فهميدم که مدتي است منتظر تاکسي هستند و گيرشان نيامده است. سوارشان کردم. هر دو صندلي عقب نشستند . يکي از آنها زن ۵۰ ساله اي بود . ناليد که چه زمانه اي شده هيچکس ما را سوار نمي کند. گفت اومدم خانه پسرم که به تازگي ازدواج کرده است و مستاجر است الان بايد برگردم منزل گفت عروسمان که خانه ما نمي آيد من بايد بعضي وقتها از سر کار که بر مي گردم به آنها سر بزنم ... رفتم ميدان سپاه يکي از خانمها پياده شد ... از همان خانم ۵۰ ساله پرسيدم مسيرتان کجاست . گفت بايد بروم خيابان شکوفه .. شکوفه برايم اسم ناآشنائي نبود .. گفتم مسيرم دور مي شود اما تا ميدان شهدا مي تونم ببرم . گفت مي خواهد دربستي بگيرد و از من خواست اگر مي توانم ببرمش . پرسيدم دفعه قبل دربستي چقدر دادي اين مسير را گفت هفت هزار تومان .  طي طريق مي کرديم . گفت: ۲۷ ساله بودم که شوهرم فوت کرد و من ماندم و سه تا بچه ... مي گفتم در اين مدت ۲۳ سال اين ور اون ور کار کرده و بچه هايش را بزرگ کرده است . گفت الان هم در يک رستوران کار مي کنم براي ماهي ۴۰۰ تومان . پرسيدم خانه داريد گفت نه مستاجريم در يک اتاق ۱۳ متري ... گفت براي يک اتاق ۱۳ متري دو ميليون پول پيش داده و ۲۰۰ هزار تومان هم اجاره مي دهم . ۱۲ سال است در اين خانه زندگي مي کنم . صاحب خونه ام خيلي آدم خوبي است و گرنه من با اين پول هيچ جا نمي توانم اجاره کنم. حرفش را تائيد کردم گفتم: من که يک کارمندم ۱۸ تومان پول پيش داده ام و ماهي ۱۲۰ تومان اجاره براي خونه ۵۵ متري مي دهم . تو بخواهي از اين خونه پابشي خونه گيرت نمياد . حرفم را تصديق کرد. پسرش دبيرستاني بود و دخترش هم ديپلمه . گفت : دخترم دانشگاه شهرستان قبول شد اما نزاشتم بره . پيش خودم تصور کردم يک پسر جوان دبيرستاني و يک دختر ديپلم و اين زن ۵۰ ساله در يک اتاق ۱۳ متري چطور مي توانند زندگي کنند ... راستي تا چند سال پيش ۴ نفر در اين خانه ـ‌ ببخشيد اتاق ـ زندگي مي کردند که يکي از آنها ازدواج کرده و رفته است . به ياد اون جمله اش افتادم که مي گفت : عروسم خونه ما نمياد. تلويحا به من گفت که خب کجا بياد !؟ خودم را معرفي کردم و گفتم خبرنگارم ازش خواستم شماره اش را به من بدهد چرا بعضا با برخي مسئولان رو در رو مي شوم براي کمک معرفي کنم. شماره را در گوشيم ذخيره کردم  ... فکر کرد مي خواهم تصويرش را در تلويزيون نشان بدهم گفت : تو را خدا آقا من آبرو دارم . من هم فهماندمش که قرار نيست تصويرش در تلويزيون پخش شود . عزت نفسش برايم عجيب بود هي خدا را شکر مي کرد که تن سالم دارد و مي تواند کار کند . انتهاي خيابان شکوفه يا همان دروازه دولاب رسيده بوديم ... با اشاره او وارد کوچه اي شدم رفتم دوباره چند تا کوچه و پس کوچه رسيديم به يک خيابان فرعي . شب بود و اسامي کوچه ها يادم نموند ... پياده شد و با اصرار مي خواست پول بدهد من هم گفتم که براي پول سوار نکرده ام ... از جيبش دراورد يک اسکناس ۵ هزار توماني که حداقل اين را بگير... گفتم من شغلم مسافر کشي نيست ... پياده شد و برايم دعا کرد ... جوون بحق امام زمان ع ... چه راحت مرا به ياد امام زمان انداخت احساس کردم نفس و دعايش واقعي است ... حرکت کردم به سمت خانه و توي راه پول خوريهاي دادگاه را مرور مي کردم و ايضا رفاه طلبيها و اشرافيگريهاي برخي آقايان ... تقريبا يک ماهي از اين ماجرا گذشت بعضي وقتها پيش خودم فکر مي کردم که اگر فرد خيري پيدا کنم بروم پيشش و ازش بخواهم به اين زن کمک کنند. حتي به اين فکر کردم که آيا نمي توان برايش مسکن مهر جور کرد؟ ... مدتي گذشت ... پنجشنبه هشتم تير ميدان شوش بودم با گوشي ام داشتم پيامکي مي فرستادم که ناگهان ديدم يک نفر گوشي مرا از دستم کشيد . اول فکر کردم يک  نفر دارد شوخي مي کند! تا برگشتم موتور سواري را ديدم که ديگر از کنار من عبور کرده بود و زيگزاگي در خيابان يک طرفه خلاف به سمت ميدان راه آهن حرکت کرد و در چشم به هم زدني از مقابل چشمانم دور شد. پسر جوان ۲۰ تا ۲۲ ساله به نظر مي رسيد . آستين کوتاه با موهاي سيخ شده ... گوشي ۱۶۵ توماني که پارسال خريده بودم رفت به همراه کلي شماره و عکس و فیلم . شماره آن زن شاکر و دعا گو هم رفت ... رفتم پيش پليس شکايت کردم و پرونده به  پليس آگاهي براي رديابي ارسال شد ... اميدوارم اين موتورسوار تک سر نشين ـ اگر قرار است بازداشت شود ـ  جزو کساني نباشد که در خانه ۱۳ متري زندگي مي کنند ...  
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
Iran (Islamic Republic of)
1ولایتی
۲۲:۲۸ ۲۹ تير ۱۳۹۱
سلام
خدایی باید خداروشکر کنیم که تنی سالم داریم،