نگاهی به پسر میکنم نگاهی به مادر .میگم با این روش انتظار دارید ترک کند ؟
میگویید پنج بار هم بردیم کمپ فایده نداشته الانم میخواستم ببرم کمپ گفتم اینجا هم یه سر بیائییم .
می گوید مسئولان کمپ می گویند متادون خوب نیست و این دکتر ها دروغ می گویند(متاسفانه کمپ های ترک اعتیاد اینجا زیر نظر کسانی که قبلا معتاد بوده و مدتی است پاک هستند اداره می شود و بهزیستی اینجا با اینها مجوز می دهد یک بار :20:30 ماجراهای کمپ ها را نشان می دادیکی از کمپ ها مال این ولایت بود)اونجا دارو نمیدن و میزننشون زود خوب میشن.
در مورد هزینه با منشی بحث میکند گرچه هزینه ما 1/3 کمپ است بازم شاکی است پسرش میخواهد هزینه یک ماه را کامل بدهد که مادرش مانع می شود و با صدای بلند میگوید شاید مردی چرا همه پول را با هم بدیم.
منشی :میگوید:اگه مرد ما هزینه را بهتون بر میگردونیم
به اتاقم می آیند به مادره می گویم روش تربیت و رفتارتون با این بچه غلطه؟
می گوید آبروی ما را برده و دوباره شروع می کند که ما خیلی واسه این کار کردیم و خرج کردیم و...اگه جواب نداد میبرمش کمپ
از بهداری زندان خارج می شوم که مردی را می بینم که با سرعت به طرف بهداری در حال دویدن است (از زندانیان نیمه باز)نزدیک می شود صورتش و دستهایش سفید رنگ شده و پارچه ای روی صورتش است و مدام می گویید دکتر به دادم برس
به بهداری بر می گردم .صورتش و دست ها پر رنگ است و موهایش سوخته که خوشبختانه سوختگی زیادی نیست .علت را می پرسم میگوید رنگ کاری می کردیم رنگ روی سرم ریخت گفتند با بنزین بشور تا رنگ ها پاک شود .پاک که نشد هیچی توی سر و صورتم پخش شد اومدم سیگارمو روشن کنم کله ام هم آتیش گرفت
دریچه
زندانی را دارم معاینه می کنم می پرسم مشکلت چیه؟
میگه دریچه ام می سوزه؟
میگم:دریچه چی؟دریچه کجا؟
میگه:قلبم
میگم:کدومشون؟
میگه مگه چندتا دریچه داره قلب ؟