کارل هوفمان و رودیگر اشمیت از دایره المعارف ایرانیکا بنا به ریشه هند و اروپائی آن معنی خوار کردن را پیشنهاد می کنند و واژه ی سیروس در زبان گفتار یعنی حقیر کننده دشمنان میباشد. در لغت ایلامی نام کوروش به معنی کسی است که علاقه به بخشش دارد. در ایران نام کوروش عموما با عنوان کبیر و یا بزرگ عنوان میشود و در کتاب عهد عتیق از او با نام کوروش یاد شده است. همچنین عده ای از روحانیون مسلمان بخصوص در ایران اعتقاد دارند که ذوالقرنین نام برده شده در قرآن همان کوروش کبیر است اما با توجه به اینکه در قرآن هیچ نشانه ای از ذوالقرنین که بتوان او را با فردی خاص انطباق داد وجود ندارد، به یقین نمی توان در این خصوص سخن گفت و برای مطالعه بیشتر کتاب ذوالقرنین یا کوروش کبیر نوشته ابوالکلام آزاد توصیه می شود .
براساس منابع موجود در کتیبه ها و نیز کتاب های تاریخی کوروش در سال 600 قبل از میلاد و بنا بر روایتی دیگر در سال 576 قبل از میلاد در کشور انشان یا عیلام قدیم متولد شد. براساس منابع موجود در سنگ نوشته های باستانی او فرزند کمبوجیه اول (کامبیز اول) و نوه کوروش اول (سایریس اول) میباشد. کوروش اول نیز فرزند تیسپس (یا چپیش پیش) پادشاه پارس بود که سلطنت را از پدرش هخامنش به ارث برده بود. براساس این منابع هخامنش سلطنت خود را در پارس که منطقه ای در جنوب شرقی ایران امروزی است بنیان گذاشت و تیسپس پس از وی به سلطنت پرداخت. او پس از اندک مدتی موفق شد بر عیلام (انشان) نیز که یک تمدن باستانی و درخشان بود، تسلط یابد و خود را شاه انشان خواند و پس از او نیز تمام شاهان این سلسله تا کوروش کبیر خود را شاه انشان می نامیدند.
در سال 600 پیش از میلاد کامبیز اول به جای کوروش اول به سلطنت نشست و عده ای از مورخین اعتقاد دارند که کوروش دوم معروف به کوروش کبیر نیز در همین سال در انشان متولد شد. اما هرودوت مورخ یونانی و پدر تاریخ در کتابش روایت دیگری از کوروش دارد. هرودوت کوروش را نوه آژیدهاگ (اختویگو) آخرین پادشاه ماد می داند و در کتابش می نویسد که شبی آژیدهاگ در خواب میبیند که از شکم دخترش ماندانا درخت مو روئیده است و تمام مملکت او را فرا گرفته است. او پس از پریدن از این خواب دستورداد تا خواب گذاران این خواب او را تعبیر نمایند. خواب گذاران به او گفتند که نوه تو از ماندانا تو را از سلطنت سرنگون خواهد نمود. آژیدهاگ دستورداد تا بلافاصله پس از تولد فرزند ماندانا طفل او را از وی جدا کرده و به هارپاگ نخست وزیر خود داد تا این طفل تازه به دنیا آمده را بکشد.
هارپاگ نیز کوروش را به یکی از نگهبانان داد تا طفل را به صحرا برده و بکشد. از قضا این نگهبان زنی داشت که در آستانه وضع حمل بود و زمانی که فرزندش به دنیا آمد مرده بود. نگهبان نیز طفل ماندانا را به همسرش داد و وانمود کرد که این طفل آنان میباشد. به این سان کوروش نجات یافت و مدتی به چوپانی و زمانی را به راهزنی پرداخت تا بزرگ شد و با افرادش به جنگ با آژیدهاگ پادشاه ماد رفت. زمانی که آژیدهاگ از زنده بودن آن طفل اطلاع یافت هارپاگ را به یک میهمانی دعوت نمود و در سر سفره هارپاگ مشاهده کرد که سر فرزند خودش در ظرف غذا نهاده شده است. آژیدهاگ که دستور قتل پسر هارپاگ را صادر کرده بود به او دستورداد تا در صدر لشگری به جنگ کوروش برود و او را دستگیر کرده و یا به قتل برساند. هارپاگ نیز که از قتل پسر خویش دلگیر و ناراحت بود خود و لشگرش به اردوی کوروش پیوست و کوروش با این لشگر موفق به تصرف پایتخت گردید اما با آژیدهاگ به نیکی رفتار نمود و خود به جای او به سلطنت نشست..
این داستان که در کتاب هرودوت نقل گردیده است ضمن آنکه با منابع تارخی دارای اختلافات بسیار میباشد به گونه ای به افسانه شباهت دارد چنانکه در داستان هرودوت نام پدر کوروش آژیدهاگ ذکر شده است اما در منابع باستانی مانند سنگ نوشته های هخامنشی نام پدر وی کامبیز اول نوشته شده است. همچنین یک قلعه باستانی به نام قلعه بردی در حوالی مسجد سلیمان قرار دارد که برخی مانند گیریشمن باستان شناس معروف آلمانی اعتقاد دارند کوروش در آن زاده شده است و باتوجه به اینکه خوزستان قسمتی از کشور باستانی عیلام یا انشان بوده است این احتمال غیرممکن نیست.
در خصوص دوره کودکی و اوایل زندگی کوروش کبیر اطلاعات اندکی در دست است زیرا منابع اندکی که در این خصوص وجود داشته است یا نابود شد و یا مفقود گردید. کوروش همسری به نام کاساندان از خاندان هخامنشی برگزید که از او دارای 4 فرزند بود. دو تن از فرزندانش پسر و دو تن دیگر دختر بودند. پسرانش کامبیز دوم و بردیا نام داشتند و یکی از دخترانش آتوسا نام داشت اما در منابع تاریخی نام دیگر دختر کوروش ذکر نگردیده است. کامبیز دوم پس از مرگ پدر به جای او به تخت شاهی نشست و برادر دیگر خود بردیا را کشت. او پس از فتح مصر در راه بازگشت به ایران خودکشی کرد. آتوسا دختر کوروش نیز با داریوش اول ازدواج کرد و ملکه ایران شد. همچنین کوروش دختر دیگری به نام آرتیستون داشت که از کساندان زاده نشد و خواهر ناتنی آتوسا بود .کاساندان و کوروش عشق زیادی به یکدیگر داشتند و کاساندان تا دم مرگ کوروش را بسیار دوست داشت. براساس سنگ نوشته نبونیداس در بابل، زمانی که کاساندان درگذشت تمام مردم امپراطوری هخامنشی به احترام کوروش به عزاداری پرداختند و این عزاداری در بابل به خصوص بسیار مشهود بود و مردم این شهر برای مدت 6 روز (از 21 تا 26 مارس 538) به عزاداری مشغول بودند. آرامگاه کاساندان در پاسارگاد پایتخت امپراطوری پارس قرار داشت. منابع دیگر در خصوص همسر کوروش اطلاعات دیگری ارائه می کنند. براساس این منابع کوروش با دختر آژیدهاگ به نام آمیتیس ازدواج کرد. این احتمال وجود دارد که پس از مرگ کاساندان کوروش با دختری از ماد از خاندان سلطنتی خود ازدواج کرده باشد.
اگر چه کامبیز اول پدر کوروش در سال 551 قبل از میلاد درگذشت اما کوروش از سال 559 قبل از میلاد و قبل از فوت پدرش به جای او به سلطنت نشست. او به مانند دیگر حاکمان هخامنشی یک حکومت مستقل نداشت و حاکمیت مادها را به رسمیت شناخت. حکومت مادها در این زمان تحت پادشاهی آژیدهاگ قرار داشت و با حکومت پارتها در شرق و حکومت لیدیه در غرب و حکومت هخامنشیان در جنوب همسایه بود. براساس نوشته های هرودوت هارپاگ که درجستجوی راهی برای انتقام از آژیدهاگ بود کوروش را به قیام برضد آژیدهاگ فراخواند اما این احتمال نیز وجود دارد که هم آژیدهاگ و هم کوروش از سیاست های آژیدهاگ ناخرسند بوده باشند. از تابستان 553 قبل از میلاد قیام هخامنشیان آغاز شد و نخستین برخورد هخامنشیان و حکومت مادها در اوایل سال 552 قبل از میلاد رخ داد. در سال 549 قبل از میلاد هارپاگ و کوروش ارتشهای خود را به همراه یکدیگر به سوی اکباتان رهنمون ساختند و موفق به تسخیر پایتخت ماد شدند و این پیروزی هائی بر کشور ماد بود. در سال 546 قبل از میلاد کوروش عنوان پادشاه پارس را برخود نهاد و آژیدهاگ را از قدرت برکنار نمود و تمام ممالک تابعه خراجگزار او شدند. آرشام عموی کوروش نیز که پادشاه دولت شهر پارسا بود و خراجگزار ماد بود به تابعیت کوروش گردن نهاد. پسر آرشام به نام هیستاسپس نیز که پسر عموی کوروش بود به عنوان ساتراپ فریگیا برگزیده شد. کوروش با متحد نمودن دو دولت هخامنشی و حکومت ماد - انشان حکومتی یکپارچه ایجاد نمود. آرشام آنقدر زنده ماند تا به قدرت رسیدن نوه خود داریوش کبیر که برای خود لقب شاهنشاه پارس را برگزید، ببیند. پیروزی کوروش بر مادها نقطه آغاز جنگ های او بود.
حمله به لیدیه
تاریخ دقیق حمله کوروش به کشور لیدیه مشخص نیست. اما احتمالا این حمله بین تاریخ 550 که تاریخ پیروزی کوروش بر حکومت ماد و 539 قبل از میلاد که تاریخ حمله به بابل بود رخ داده باشد. عموما سال 547 را سال غلبه کوروش بر کشور لیدیه می دانند. علت این مسئله نیز این است که در کتیبه نبونیداس پادشاه بابل این تاریخ ذکر گردیده است اما این کتیبه امروز موجود نمیباشد. پس از پیروزی کوروش بر حکومت ماد 3 کشور بابل و لیدیه و مصر که از افزایش قدرت پارسیان دچار وحشت شده بودند دست به تشکیل اتحادی سه جانبه برضد پارسیان زدند و جنگ با حمله کرزوس پادشاه لیدیه به شهر پتریا در کاپادوسیا آغاز شد. او پس از محاصره شهر، آن را به تصرف خود درآورد و مردمانش را به بردگی گرفت. در همین زمان پارسیان نیز مردم شهر ایونیا (IONIA) را به قیام برضد حاکم خود کرزوس برانگیختند. براساس منابع تاریخی، کرزوس قبل از آغاز جنگ به نزد کاهن اعظم معبد دلفی رفته و از او پرسیده بود که در صورت بروز جنگ با پارسیان چه اتفاقی رخ خواهد داد و کاهن اعظم در پاسخ گفته بود اگر پادشاه از رودخانه هالیاس عبور کند، پادشاهی بزرگی فرو خواهد ریخت.
کرزوس که تصور می کرد منظور کاهن پادشاهی کوروش است، به جنگ مصمم تر شد. زمانی که دیپلماسی با شکست مواجه شد کرزوس با لشگری به قصد جنگ با پارسیان حرکت کرد و در مسیر خود با اجیر نمودن سربازان بیشتر تعداد نفرات ارتش خود را افزایش داد. نبرد پتریا (PTERIA) یک بن بست نظامی تمام عیار بود و در آن هر دو طرف متحمل تلفات زیادی شدند. صبح روز بعد کرزوس به سوی سارد پایتخت خود عقب نشینی کرد و زمانی که به سارد رسید پیک هائی را به سمت متحدان خود در بابل و مصر روانه نمود و از آنان خواهان نیروی کمکی شد اما کوروش در حالی که زمستان به انتهای خود نزدیک می شد و زمانی که هنوز لشگر متحدان کرزوس به سوی سارد حرکت نکرده بودند، خود را به سارد رساند و پایتخت کرزوس را محاصره کرد. در این نبرد نیروهای طرفین از هیچگونه تناسبی برخوردار نبودند. ارتش پارس متشکل از 30 الی 50 هزار سرباز و ارتش لیدیه متشکل از 100 هزار سرباز بود.
اندکی قبل از آغاز جنگ نهائی تیمبارا (THYMBRA) هارپاگ به کوروش پیشنهاد کرد شتران خود را در صف جلوی ارتش خود قرار دهد تا اسبهای سواره نظام کرزوس از بوی شترها ترسیده و نافرمانی کنند. این استراتژی موثر واقع شد و سواره نظام کرزوس با بی نظمی ناشی از نافرمانی اسبهایش متحمل شکست شد. ارتش کرزوس شکست خورد و خودش نیز اسیر گشت. کوروش شهر سارد را تصرف نمود و پادشاهی سارد را برانداخت. این پیروزی در سال 546 قبل از میلاد رخ داد. براساس نوشته های هرودوت، کوروش کرزوس را نکشت و او را زنده نگه داشت و او را به عنوان مشاور خود منصوب نمود اما براساس نگاشته های کتیبه نبونیداس حاکم بابل، پادشاه لیدیه کشته شد. کوروش قبل از بازگشت به کشور خود یک نفر از اهالی لیدیه به نام پاکتیاس را به عنوان مسئول جمع آوری خزائن و گنجینه های کرزوس برای ارسال به پارس برگزید اما بلافاصله پس از بازگشت کوروش پاکتیاس از محل گنجینه های کرزوس سرباز اجیر کرد و به طغیان برضد ساتراپ (فرماندهان نظامی ایرانی در زمان هخمنشیان را ساتراپ می گفتند) پارسی در شهر تابالوس اقدام نمود.
کرزوس به کوروش توصیه کرد که او می تواند ذهن مردم لیدیه را به وفاداری از کوروش برگرداند. کوروش نیز کرزوس را در معیت یکی از سردارانش به نام مازیار برای خواباندن شورش به لیدیه اعزام کرد. کرزوس از پاکتیاس درخواست کرد تا زنده بماند و فرار کند. به محض ورود مازیار پاکتیاس به سوی ایونیا فرار کرد و تعداد زیادی سرباز مزدور اجیر نمود. مازیار در تعقیب پاکتیاس به همراه ارتش خود وارد سرزمین یونان شد و موفق شد دو شهر ماگنزیا و پیرنه را تحت تسلط خود درآورد. سرانجام پاکتیاس دستگیر شد اما از سرنوشت او اطلاعی در دست نیست. احتمالا او به نزد کوروش فرستاده شد و سپس به اتهام خیانت کشته شد. مازیار به تصرف شهرهای یونانی در آسیای صغیر ادامه داد اما در طول لشگر کشی هایش براثر یک علت ناشناخته درگذشت. کوروش هارپاگ را به آسیای صغیر فرستاد تا پیروزیهای مازیار را ادامه دهد. هارپاگ موفق به تصرف شهرهای لیسیا، سیلیسیا، فوئنیسا گردید. هارپاگ با استفاده از تاکتیک بسیار جدیدی شهرهای یونانی نشین در آسیای صغیر را فتح می کرد. تاکتیک او این بود که با استفاده از تکنیک خاک برداری و شکستن دیوارهای شهر افرادش موفق به شکافتن دیوار شهر می شدند و این روشی بود که یونانیان آن را نمی شناختند. در سال 542 هارپاگ موفق شد فتوحات خود را به اتمام برساند و به پارس باز گردد.
حمله به بابل
در سال 540 قبل از میلاد کوروش به عیلام (شوشیانا) حمله کرد و پایتخت آن شهر شوشا را تصرف نمود. پس از تصرف عیلام جنگ با بابل حتمی الوقوع می نمود. براساس کتیبه های نوشته شده توسط نبونیداس حاکم بابل قبل از آغاز جنگ با پارسیان، دستور داده بود تا تندیس خدای بابل را از خارج بابل به داخل شهر آوردند زیرا او پیش بینی می کرد که در زمستان سال 540 قبل از میلاد جنگ با پارسیان آغاز شود. در اوایل اکتبر 540 قبل از میلاد کوروش به ارتش بابل حمله کرد. این جنگ که به جنگ اوپیس (OPIS) مشهور شد در نزدیکی شهر استراتژیک اوپیس در کنار رودخانه تیگرس (TIGRIS نام یونانی رودخانه دجله) که شهر در جوار آن ساخته شده بود رخ داد. شهر اوپیس در شمال شهر بابل پایتخت کشور بابل قرار داشت. براساس کتیبه نبونید ارتش کوروش پس از حمله به اوپیس با شورش مردم شهر مواجه شد و تمام مردم شهر را از دم کشت. ارتش بابل پس از شکست با بی نظمی عقب نشینی کرد و در 10 اکتبر شهر سیپار بدون جنگ به تصرف کوروش و سپاهش درآمد. به احتمال بسیار کوروش و ژنرالهای بابل وارد مذاکراتی پنهانی شده بود تا با آنان به یک توافق دست یافته و از جنگ و رویاروئی احتراز نماید. نبونیداس که در پایتخت مستقر شده بود در محاصره ارتش پارس قرار گرفت. روز بعد در 11 ماه اکتبر گئوبارا سردار ایرانی به همراه افرادش وارد شهر بابل شدند و بدون مقاومت ارتش بابل وارد کاخ نبونیداس شده و او را دستگیر نمودند. این فتح بدون خونریزی انجام گردید و در جریان آن کسی کشته نشد.
هرودوت ماجرا را به گونه ای دیگر شرح می دهد. براساس نگاشته های هرودوت پارسیان نهری را که یک ملکه بابلی به نام نیتوکریس (NITOKRIS) به منظور جلوگیری از حملات مادی ها ساخته بود، به رودخانه فرات برگرداندند و با ورود آب این نهر به فرات سطح آب این نهر کاهش یافت. قبل از انتقال آب این نهر عمق آب آن به اندازه بیش از قامت یک انسان بود و پس از انتقال آب نهر به فرات عمق آب آن به اندازه ران سربازان ارتش پارس کاهش یافت. ارتش پارسیان با استفاده از این گذرگاه موفق شد شبانه به داخل شهر نفوذ کرده و آن را تصرف نماید. خود کوروش نیز در تاریخ 29 اکتبر همان سال وارد شهر بابل شد و نبونیداس را بازداشت و قوم به اسارت گرفته شده بنی اسرائیل را آزاد نمود.
در کتاب مقدس عهد عتیق نیز در خصوص فتح بابل شرح جالبی نوشته شده است. بر اساس روایات این کتاب، در یک میهمانی شبانه در قصر نبونیداس ناگهان الهام غیبی بر دانیال نبی فرستاده شد و همزمان نیز خطی از آتش بر دیوار قصر سقوط حکومت نبونیداس را پیش بینی نمود.
تا قبل از ورود کوروش به شهر بابل در تمامی جنگ ها وقتی یک پادشاه یا سردار شهری را فتح می کرد، جوی خون به راه می افتاد. سردار فاتح و افرادش اقدام به غارت و قتل اهالی شهر می کردند و در بسیاری از موارد پس از غارت آن دستور می دادند تا شهر را به آتش بکشند. یک نمونه از این شهرها شهر تروی بود که پس از غارت و قتل عام مردمش به دستور آگاممنون فرمانده ارتش یونان به آتش کشیده شد اما کوروش به محض ورود به بابل و در حالی که مردم در وحشت قتل و غارت همگانی بودند، پس از ورود به شهر دستورداد تا مردم شهر به زندگی عادی خود بازگردند و مانع از غارت شهر و قتل اهالی آن شد. این فرمان به دستور او در معبد مردوک قرار داده شد. دستور او که بر روی لوحه ای استوانه ای از گل نگاشته شده بود، در مارس 1879 توسط هرمز رسام که یک دیپلمات انگلیسی و با ملیتی سوری و دارای دین آسوری در حفاری های بلاد الرافدین در عراق امروزی کشف گردید و امروزه دراتاق شماره 55 موزه باستان لندن نگهداری می شود.
قبل از حمله کوروش به بابل پادشاهی بابل متشکل از چند پادشاهی کوچک به علاوه خود ِ بابل بود. این کشورها شامل سوریه، یهودیه (فلسطین امروزی) و کشور پترا بودند. کوروش پس از فتح بابل و تاج گذاری در آن شهر در لوحه ای که ذکرش در سطور بالا نگاشته شد، خود را شاه بابل، شاه سومر و اکد و شاه چهار گوشه جهان نامید. او همچنین بر خلاف دیگر سرداران فاتح از تخریب معبد مردوک خدای بابل خودداری نمود به پیشگاه مردوک نذر و پیشکش تقدیم کرد. کوروش دستورداد تا فرمان او را که بر روی لوحه نوشته شده بود در معبد مردوک قرار دادند. او در این لوحه مردوک را ستایش می کند و نبونیداس را فردی ناپرهیزگار و ناسپاس توصیف نموده است. اگرچه بسیاری این لوحه را اولین حکم در زمینه حقوق بشر می دانند اما مورخین اعتقاد دارند علت خودداری کوروش از کشتار اهالی بابل، تصمیم بلند مدت کوروش برای گسترش حکومت و افزایش مبادلات بازرگانی بود. آنان اعتقاد دارند سیاست های اقتصادی و دورنگری های بلند مدت کوروش موجب عدم کشتار مردم بابل شده است و نه دیدگاه حقوق بشری او. آنچه این نظریه را زیر سوال می برد آزادی قوم بنی اسرائیل که برای مدت 70 سال در اسارت بابلیان بودند توسط کوروش بود.
براساس متون تاریخی زمانی که ارتش بابل تحت فرماندهی بخت النصر به یهودیه (کشور یهودی در فلسطین امروزی) حمله کرد، معبد سلیمان را ویران و قوم اسرائیل را به بردگی گرفت. این بردگان به بابل منتقل شدند و در سخت ترین شرایط تحمیلی توسط بابلیان به زندگی خود ادامه می دادند. در میان آنان یکی از بزرگان دین یهود به نام دانیال قرار داشت که هر شامگاه به درگاه خدا دعا می کرد تا قومش را از ستم قوم بابل نجات دهد. کوروش پس از فتح بابل در تاریخ 29 اکتبر 540 قبل از میلاد در این شهر تاج گذاری کرد و عملا اولین امپراطوری جهان را بنیان گذاشت.
مرگ کوروش
در خصوص مرگ کوروش روایت ها بسیار مغشوش و متفاوت از یکدیگر است. براساس کتاب تاریخی هرودوت که در بسیاری از زمینه ها با یافته های باستان شناسی مغایرت دارد و تناقض های بسیاری در آن دیده می شود، کوروش در جنگ با اقوام ماساژت که قبایل زرد پوستی بودند که در شمال خراسان میزیستند کشته شد. براساس روایات هرودوت قبایل ماساژت در مناطق جنوبی خوارزم و قزیل قوم که امروزه قسمتی از استپ های قزاقستان امروزی است، پس از حمله کوروش به آن ناحیه به جنگ با او پرداختند. اقوام ماساژت اسب سوارانی قابل بودند که بر پشت اسب زندگی می کردند. کوروش برای به دست آوردن قلمرو حاکم این قبایل که یک زن به نام تامیریس (TOMYRIS) بود، به او پیشنهاد ازدواج داد اما تامیریس این پیشنهاد را رد کرد بنابراین کوروش تصمیم گرفت این مناطق را با توسل به زور و نیروی نظامی به چنگ آورد. او با فراهم نمودن قایق ها و کشتی هائی از رودخانه جاکسارتس (سیر دریا) در ماوراءالنهر از این رودخانه عبور کرد. سپس کوروش فرستاده ای به نزد تامیریس اعزام کرد و به او هشدار داد که در صورت عدم اجابت درخواستش باید منتظر عواقب بدی باشد. تامیریس به کوروش پاسخ داد که در میدان جنگ یکدیگر را خواهند دید.
ارتش طرفین در جائی با یکدیگر برخورد کردند که با رودخانه سیر دریا به اندازه یک روز فاصله داشت. به کوروش گفته شد که ماساژت ها با شراب بیگانه بوده و آن را نمیشناسند و از مستی ناشی از خوردن شراب بی اطلاع هستند. کوروش مقدار زیادی شراب و آذوقه را در اردوی خود باقی گذاشت و با افرادش اردوگاه را ترک نمود. فرمانده ارتش تامیریس کسی جز فرزندش اسپارگاپیس نبود. اسپارگاپیس به همراه ارتش خود به اردوگاه کوروش حمله کرد و اردوگاه را پر از مواد غذائی و یک نوشیدنی عجیب یافت. ماساژت ها به سرعت شروع به خوردن و نوشیدن کردند و به مقدار زیاد از مواد غذائی و شراب نوشیدند. زمانی که مستی بر آنان چیره شد کوروش به همراه افرادش به این ارتش حمله کرد. در جریان این حمله اسپارگاپیس به اسارت کوروش درآمد و زمانی که مستی از سرش بیرون رفت و به هشیاری رسید خودکشی کرد. زمانی که به تامیریس اطلاع داده شد که چه اتفاقی افتاده است این تاکتیک کوروش را تقبیح نمود و آن را ناجوانمردانه دانست. او دستورداد تا موج دوم حمله توسط افرادش به نیروهای پارسیان انجام شود و خودش فرماندهی این حمله را برعهده گرفت. در این حمله کوروش کشته شد و ارتشش دچار تلفات زیادی شدند. تامیریس دستورداد تا به انتقام خون پسرش سر از جنازه کوروش قطع نموده و آن را در یک تشت پر از خون فرو برد و خطاب به سر کوروش گفت: تو که از خوردن خون سیر نمی شدی حالا هر چقدر دوست داری خون بخور.
این روایت هرودوت از منظر تاریخنگاران بسیار به افسانه شباهت دارد و مورخ دیگری به جز هرودوت این روایت را تعریف نکرده است. مورخین اعتقاد دارند که این روایت به عنوان یک روایت غیر معتبر توسط هرودوت شناخته می شد اما او این روایت را در کتاب خود آورده است.
کتزیاس دیگر مورخ یونانی داستان مرگ کوروش را در کتاب خود به نام پرسیکا (PERSICA نام این کتاب بر گرفته شده از نام پارس میباشد) به گونه دیگری شرح می دهد. او می نویسد که مرگ کوروش در نتیجه نبرد با ارتشی متشکل از پیاده نظام قبیله دربیسس (DERBICES) و به همراه سواره نظام قبیله سسیتیان (SCYTHIAN) و فیل سواران هندی بوده است. براساس نوشته های او این نبرد در شمال شرقی سرچشمه های رودخانه سیر دریا اتفاق افتاده است.
گزنفون مورخ دیگر یونانی در کتاب خود با نام سیرو پادیا (CYROPAEDIA نام این کتاب برگرفته شده از نام سیر دریا می باشد) مرگ کوروش را کاملا مغایر با دو مورخ دیگر شرح می دهد و ادعا می کند که کوروش در پایتخت کشور خود درگذشته است. با عنایت به اینکه مقبره کوروش در پاسارگاد واقع است شاید بتوان گفت که این ادعا به واقعیت نزدیک تر می باشد.
مورخ دیگری به نام بروسوس نیز ادعا نموده است که کوروش در نبرد با کمان داران قبایل داهائی (DAHAE) در شمال غربی سرچشمه های رودخانه سیر دریا کشته شده است.
واقعیت هرچه که باشد باید گفت نمی توان به قطعیت و یقین درباره چگونگی مرگ کوروش اظهار نظر نمود زیرا با گذشت زمان افسانه هائی گرداگرد حقیقت را فراگرفته است بگونه ای که حقیقت امر دیگر قابل تشخیص نیست. کوروش در سال 530 قبل از میلاد در آرامگاه خود در پاسارگاد به خاک سپرده شد و این مکان امروزه توسط سازمان علمی و هنری و فرهنگی ملل متحد به عنوان میراث بشر شناخته شده است و سالانه پذیرای صدها هزار گردشگر و توریست میباشد. براساس نگاشته های استرابون و آریان دو مورخ عهد باستان اسکندر مقدونی پس از تصرف ایران دو بار از مقبره کوروش بازدید نمود و از او بسیار تجلیل کرد. همچنین بر اساس نوشته های پلوتارک بر فراز مقبره کوروش لوحی قرار داشت که برروی آن نوشته شده بود: ای کسی که از این مکان عبور میکنی، آگاه باش که من کوروش شاه پارسیان هستم بنابراین بر من غبطه نخور زیرا این قسمت از خاک استخوان های مرا پوشانده است. امپراطوری هخامنشی در زمان مرگ کوروش بزرگترین قلمروی بود که بشر تا به آن روز مشاهده کرده بود. این امپراطوری گستره ای از آسیای میانه در شمال و قسمتی از پاکستان امروزی در شرق تا خلیج فارس در جنوب و قسمتی از یونان امروزی در غرب را شامل می شد.
میراث کوروش
پس از مرگ کوروش پسرش کمبوجیه دوم (کامبیز دوم) به پادشاهی برگزیده شد. کامبیز دوم قبل از عزیمت به مصر برای تصرف آن کشور، برادرش بردیا را کشت و سپس به مصر لشگر کشید. او پس از تصرف مصر بر تخت شاهی نشست و خود را فرزند خدایان معرفی کرد اما مدتی بعد گاو مقدس مصریان را کشت. عده ای اعتقاد دارند این کار او به دلیل ابتلا به بیماری جنون و عده ای اعتقاد دارند به دلیل جلوگیری از جهالت مردم و پرستش گاو بوده است زیرا بر اساس اعتقادات کامبیز که یکتا پرست و یزدان پرست بود، گاو موجود مقدسی محسوب نمی شد. زمانی که او در مصر بود یک مغ که برادرش بسیار به بردیا برادر مقتول کامبیز شباهت داشت به توسط آن مغ به کاخ شاهی راه یافت. این فرد که گئوماته نام داشت خود را بردیا معرفی نمود و به تخت سلطنت نشست. زمانی که این خبر به کامبیز رسید از مصر به سوی ایران حرکت کرد اما در سوریه کنونی خودکشی نمود.
پس از مرگ کامبیز و فاش شدن راز گئوماته یک گروه 7 نفره از شاهزادگان هخامنشی در کاخ شاهی اقدام به قتل گئوماته و برادرش کردند و یکی از این 7 نفر با نام داریوش کبیر بر تخت سلطنت نشست. داریوش که یکی از عمو زادگان کوروش محسوب می شد پس از رسیدن به قدرت به بسط کشور پارس اقدام نمود و در نبردی به نام ماراتن با ارتش یونان به جنگ پرداخت اما شکست خورد. اگرچه امروزه این مسئله که ارتش ایران در این جنگ شکست خورده باشد توسط تعدادی محل تردید قرار گرفته است.
ارتش پارس در زمان داریوش تا شبه جزیره بالکان پیش روی کرد و پس از مرگ داریوش پسرش خشایار شاه به قدرت رسید. خشایار شاه با لشگری انبوه که تاریخ تا به آن روز نظیرش را ندیده بود به یونان حمله کرد و اگرچه در جنگ سالامین شکست خورد اما موفق شد آتن پایتخت یونان را به تصرف خود درآورد. در جریان این لشگر کشی آتن آتش گرفت و تا به امروزه این کشمکش که ایرانیان به عمد آن را آتش زده اند و یا خیر ادامه دارد. امپراطوری هخامنشی در سال 331 قبل از میلاد با حمله اسکندر مقدونی سرنگون شد و داریوش سوم آخرین شاه آن بود. اگرچه باز هم عده ای اعتقاد دارند یورش اسکندر به ایران فاقد هرگونه حقیقت تاریخی است.
امپراطوری هخامنشی با تصرف مصر در افریقا و تصرف مناطقی از بالکان عملا تبدیل به تنها امپراطوری دنیا شد که در سه قاره جهان آن روز دارای قلمرو بوده است و اگرچه بعدها رومیان نیز این امکان را به دست آوردند که در هر سه قاره جهان آن روز گسترش قلمرو دهند اما هخامنشیان اولین امپراطوری بودند که در هر سه قاره نفوذ کردند. داریوش کبیر در زمان حیات خود دستور ساخت تخت جمشید یا پرسپولیس را صادر کرد و با بنای کاخ های با شکوه آن را به عنوان پایتخت هخامنشیان برگزید و خود را شاهنشاه (شاه شاهان) نامید. شکوه این شهر آنچنان بود که سفرای خارجی و بازرگانان دیگر کشورها پس از ورود به آن دچار شگفت زدگی فراوان می شدند. همچنین داریوش در کتیبه ای برای ایران دعای بسیار جالبی دارد که حتی امروزه نیز توسط ایرانیان بسیار به آن ارجاع داده می شود. او در این کتیبه برای ایران این چنین دعا می کند: خداوند این کشور را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد.
استاد محسنیان راد در کتاب ایران جهانی در 4 کهکشان اثبات می نماید که در زمان داریوش و پس از او ایرانیان با استفاده از علائم نوری که از فراز برج های احداث شده در کنار راه شاهی فرستاده میشد، اطلاعات را مخابره می کردند. براساس نوشته های او افزایش وسعت امپراطوری پارس موجب شد داریوش به انتقال سریع اطلاعات در قلمرو خود احساس نیاز کند و برای بر طرف نمودن این نیاز سیستمی ابداع نمود که ایرانیان بر فراز کوه ها و تپه ها و نیز برج های ساخته شده در مسیر راه شاهی آتش هائی با نورهای قرمز و سفید روشن می کردند که هر آتش با رموز خاص و از قبل تعیین شده پیام را به آتش بعدی می رسانده و به این ترتیب این پیام در مدتی اندک به دست داریوش می رسیده است. براساس نگاشته های هرودوت که به پدر تاریخ مشهور شد ایرانیان از لحاظ فرهنگی آنچنان در اوج قرار داشتند که هرگز دروغ بر زبان نمی آورند. هرودوت می نویسد: همچون ایرانیان راست بر اسب بنشین و راست بگو.
این جمله اثبات میکند که ایرانیان نه فقط در هنگام اسب سواری شق ورق بر اسب می نشستند بلکه مردمانی راست گو بودند. علاوه بر این هرودوت مینویسد که ایرانیان ملتی راستگو و یونانیان ملتی دروغگو بودند. داریوش کبیر همچنین دستور ضرب سکه ای به نام دریک را صادر نمود که بعدها اعراب نیز با اندکی تغییر نام آن را به درهم تبدیل نمودند و یونانیان نیز با اندکی تغییر دراخما را برای واحد پولی خود برگزیدند و تا قبل از ایجاد پول واحد اروپائی موسوم به یورو واحد پولی یونانیان درخما نام داشت که بر گرفته از نام سکه دریک هخامنشی میباشد. همچنین یک نمونه از لوحه کوروش که برای ممانعت از بردگی مردم بابل و غارت آن شهر صادر شده بود، امروزه در سازمان ملل متحد به عنوان نخستین منشور حقوق بشر نگهداری می شود و روز 29 اکتبر توسط سازمان ملل به عنوان روز جهانی کوروش (CYRUS DAY) اعلام گردیده است. آنچه مسلم است این است که امروزه نسل جوان به تمدن درخشان هخامنشیان و شاهانی مانند کوروش و داریوش اقبال زیادی نشان داده است و مباحثی مانند زیر سوال بردن حمله اسکندر به ایران و شکست ایرانیان در ماراتن و آتش زدن شهر آتن بسیار رایج گردیده است و این مسئله نشانه بارزی از اعتقاد نسل جوان به تاریخ هخامنشی است و نسل جوان ایرانی امروزه هخامنشیان را به عنوان بنیان گذار اولین امپراطوری جهان و نیز بنیان گذار سیستم پست و صادر کننده اولین حقوق بشر تاریخ می شناسند.