دانشگاه باشگاه خبرنگاران،
در سالروز صدور فرمان مشروطيت حجتالاسلام احمد راهدار از اساتيد حوزه و
دانشگاه در يادداشت خود به بررسي ابعاد نهضت مشروطه پرداخت. در اين يادداشت
آمده است: يکي از روشهاي شايع تحريف تاريخ اين است که افراد غير همسطح با
يکديگر مقايسه و همسطح پنداشته شوند مثلاً کلام علي (ع) و معاويه درباره
يک موضوع با يکديگر مقايسه شود که در اين مسأله، رأي علي (ع) چنين و رأي
معاويه چنان است و حقيقت اين باشد که معاويه در جايگاه مقايسه با علي (ع)
نباشد متأسفانه اين روش تاريخ نگاري در نهضت مشروطه روش غالب است.
تاريخ
معاصر ايران را بايد بر محور تطور حضور دين در سياست فهم کرد. چرا كه همه
تحولات مهم تاريخ معاصر ايران تابع متغيري از حضور جريان ديني در سياست
بوده است.
نهضت مشروطه نيز از اين قاعده مستثني نيست. نهضت مشروطه
نهضتي است که عالمان ديني آن را به منظور برقراري عدالت به راه انداختند و
حضور مردم در اين نهضت تابع حضور عالمان ديني و انديشه ورزي آن ها درباره
مسايل و مشکلات اين نهضت بوده است.
پس تاريخ نگاري نهضت مشروطه بايد
تاريخ نگاري حضور ديانت (که مرجعيت و روحانيت شيعه آن را نمايندگي ميکرده
است) در سياست تلقي شود و بر اين اساس همه افراد و جريانات عصر مشروطه
بايد به ميزان ارتباطشان با مسأله تلاقي ديانت و سياست مورد توجه
تاريخنگاري اين عصر قرار بگيرند.
با مراجعه به تاريخ نگاريهاي
مشهور عصر مشروطه ـ از جمله تاريخ مشروطه ايران (احمد کسروي)، حيات يحيي
(يحيي دولت آبادي)، تاريخ مشروطيت ايران (سناتور ملکزاده) و تاريخ بيداري
ايرانيان (ناظم الاسلام کرماني) درمييابيم که تاريخ نگاري مشروطه، قاعده ي
تاريخ نگاري شايسته معاصر ايران که بر محور تلاقي ديانت و سياست بايد
نگاشته شود را رعايت نکرده است.
به گونهاي که ميتوان با مسامحه
اين تاريخنگاري را بر محور تلاقي روشنفکران غربگرا و سياست دربار ايراني و
به عبارت ديگر؛ بر محور تلاقي غرب با سياست دربار ايراني تفسير کرد.
در
اين تاريخ نگاري هرچند سخن از عالمان و بلکه تمامي جريان ديني به ميان
آمده است، اما نکته اينجاست که اين سخن، در حاشيه ي سخن از روشنفکران، غرب و
دربار ايراني قرار گرفته است به عبارت ديگر؛ مناسبات جريان ديني در تاريخ
نگاري عصر مشروطه نتوانسته محور تحليلهاي تاريخي قرار بگيرد به گونهاي که
جريان ديني به تابع متغيري از جريان روشنفکري تبديل گشته است.
اين
رويکرد در تأييد اين ديدگاه روشنفکري اتخاذ شده است که باور دارد نهضت
مشروطه نهضتي روشنفکري است که جريان ديني در مقطعي توانسته بر آن موجسواري
کند.
اين در حالي است که اگر تاريخ نگاري مشروطه بر محور تلاقي
ديانت و سياست نگاشته ميشد، جريان روشنفکري، غرب و دربار به تابع متغيري
از مناسبات ديني در اين عصر تبديل ميشدند و اين ديدگاه اثبات ميشد که
نهضت مشروطه نهضتي ديني است که در مقطعي جريان روشنفکري توانسته بر آن موج
سواري کند.
يكي از اشتباهات تاريخ نگاري نهضت مشروطه، تقليل آن به
چند فرد شاخص در چهار جبههي مشروطه خواه (كه خود به دو گروه ديني و
روشنفكري تقسيم ميشود)، مشروعه خواه، دربار و سفارت است.
اين بسيار
طبيعي است كه جريانها را با افراد شاخصشان از يكديگر متمايز كنند، اما
بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه جريانها هرگز به افراد تقليل نمييابند.
كمترين
انحرافي كه در تقليل جريانها به افراد رخ ميدهد، تنزل سطح جريانها و به
عبارتي، نحيف شدن آنها است به عنوان مثال؛ در نهضت مشروطه، جريان مشروعه
خواهي به شخص شيخ شهيد (شيخ فضلا... نوري) و جريان مشروطه خواهي به اشخاصي
چون سيدعبدالله بهبهاني و سيدمحمد طباطبايي تقليل داده شده است.
چنين
تقليلي در نهضت مشروطه باعث ميشود تا صبغه ديني بودن آن ضعيف جلوه داده
شود و اين شبهه روشنفكري كه «خاستگاه نهضت مشروطه انديشه هاي روشنفكرانه
بوده كه جريان ديني بر موج آن سوار شده»، تقويت شود.
اين در حالي
است كه تعداد عالمان شاخص ديني كه در هر دو جبهه مشروطه خواهي و مشروعه
خواهي حضور داشته اند، بسيار زياد است تا جايي كه تعداد آنها بيش از يكصد
نفر است كه در گستره جغرافيايي پهناوري از نجف اشرف تا اقصي نقاط بلاد
ايران پخش بوده اند.
عالمان بزرگي از جمله شيخ فضل الله نوري،
ملامحمد آملي، قربانعلي زنجاني، ميرزا حسن مجتهد تبريزي، سيدمحمد خمامي،
ميرزا ابوطالب زنجاني، سيداحمد طباطبايي، شيخ محمدعلي رستمآبادي، سيداحمد
رضوي (اديب پيشاوري)، حاجآقا احمد مجتهد عراقي (فرزند آيت اللَّه حاجآقا
محسن عراقي)، حاج آقا نوراللَّه مجتهد عراقي، حاجي آقا علي اكبر بروجردي
و... در جبهه مشروعه خواهي و عالمان بزرگي از جمله سيدجمال الدين افجهاي،
شيخ محمدباقر بهاري، ميرزا يحيي امام جمعه خويي، ميرزا حبيبالله كاشاني،
سيداسماعيل صدر، آقانجفي اصفهاني، حاج آقا نورالله اصفهاني، شيخ مرتضي
آشتياني، شيخ محمدابراهيم محلاتي، شيخ محمدباقر اصطهباناتي (شهيد رابع)،
سيدعبدالحسين لاري و... تنها برخي از عالمان بزرگ در جبهه مشروطه خواهي
هستند.
اين در حالي است كه دو مرجع بزرگ، سيدمحمدكاظم طباطبايي يزدي
و آخوند ملامحمدكاظم خراساني نيز به ترتيب در دو جبهه مشروعه خواهي و
مشروطه خواهي حضور داشته اند.
توجه به اين نكته كه در نهضت مشروطه،
عالمان ديني از مراجع تقليد نجف گرفته تا مجتهدين بلاد حضور پررنگ داشته
اند، به ضميمه اين مطلب كه جامعه ي آن موقع ايراني جامعهاي كاملا ديني و
پيرو مرجعيت ديني بوده، به خوبي نشان ميدهد كه تا چه ميزان متدينين درگير
با اين مسأله و تأثيرگذار در آن بودهاند تا جايي كه با مسامحه ميتوان گفت
همه شهرهاي مهم آن روز جامعه ي ايراني اعم از تهران، تبريز، رشت، مشهد،
شيراز، اصفهان، زنجان و... با محوريت جريان ديني ـ اعم از مشروطه خواه يا
مشروعه خواه ـ در نهضت مشروطه حضور چشمگير داشته اند.
اگر روزي نهضت
مشروطه به شكل تفكيكي درباره شهرهاي مختلف ايران نوشته شود و تاريخ نگاري
مشروطه شهرهاي ايران صورت گيرد، به وضوح درخواهيم يافت كه ابعاد اين نهضت
تا چه اندازه گسترده و در عين حال، ديني و معطوف به آرمانهاي اسلامي بوده
است.
نهضت مشروطه بزنگاه و تلاقي انديشهي سياسي غرب با فقه سياسي
شيعه است و حتي ميتوان آن را نوعي خفيف از تلاقي فلسفه سياسي غرب با فلسفه
سياسي شيعه دانست.
عصر مشروطه، عصر ورود و بلکه هجوم انديشههاي سياسي غرب به ايران استعالمان
بزرگ شيعه در اين عصر با نوشتن رسائل فقه سياسي ـ که تعداد آنها قابل توجه
و نسبتا زياد است ـ تلاش کردند تا باب نوعي ديالوگ و گفتوگو با غرب را در
حوزه انديشههاي سياسي باز کنند.
آن ها حتي رسائلي نوشتند که در
آنها گفتگوي فرضي ميان دو نماينده سنت و تجدد صورت گرفته بود. به نظر
ميرسد شروع اين ديالوگ و گفتگو بسيار خوب و منطقي است، اما متأسفانه از آن
جا که در ادامه، انديشههاي سياسي غرب جاي خود را به رفتارهاي سياسي و
بلکه دخالتهاي سياسي غرب در ايران ميدهد، باب گفتگو تا حدودي بسته ميشود و
حتي عالمان بزرگ شيعه نيز به جاي نظريه پردازي سياسي به مبارزه عملي سياسي
با غرب مشغول مي شوند.
مبارزه عملي سياسي با غرب باعث شد تا انديشه
سياسي شيعه درباره مشروطه ـ نظامي سياسي که تا حدودي توسط عالمان شيعه در
آن تصرف صورت گرفته بود و شکل تصرف شده آن در آن شرايط تاريخي ميتوانست
موجد نظامي موجه در ايران باشد ـ تکامل نيابد البته، داغ بودن بحث مشروطه
از طرفي و درگيري عملي مردم با مباحث و مسايل مربوط به آن، مانع از فراموش
شدن اين بحث توسط علما ميشد، اما انگار علما در بستري ديگر از مبارزه
افتاده بودند و فرصت انديشهورزي سياسي تا حدودي از آنها گرفته شده بود از
اين رو، آن ها مجبور بودند به شرح و بسط عرضي انديشههاي قبلي در اين خصوص
اکتفا کنند به گونه اي که از يک مقطع خاص در نهضت مشروطه به بعد، کمتر شاهد
نگارش رسائلي توليدي در اين خصوص هستيم به عبارت ديگر؛ انديشه ورزي در
نهضت مشروطه تا يک مقطعي توليدي و تکاملي و از آن پس، غيرتوليدي شد و به
جاي تکامل، صرفا تورم يافت.
«انديشه هاي تکاملي» باعث تغيير نگاه و
نياز انسانها ميشوند و «انديشه هاي تورمي» حداکثر ميتوانند پاسخگوي
نيازهاي موجود افراد باشند و نميتوانند نيازهاي آنها را عوض کنند.
نهضت
مشروطه آنقدر مهم بود که ارزش آن را داشته باشد که انديشه هاي توليدي
درباره آن زود متوقف نشود. اما متأسفانه به دليل تحولاتي که اتفاق افتاد ـ
به ويژه شهادت شيخ فضل الله نوري ـ موتور آن از تحرک افتاد و ديگر شاهد
حرکتي رو به جلو نيستيم.
اين در حالي است که اگر نظريه پردازي
درباره انديشه مشروطه متوقف نميشد، حکومت رضاشاه با همه ي اختناق و ابهت
ظاهري که داشت نميتوانست دوام بياورد و بالاخره در برابر انديشه ها تسليم
ميشد به عنوان مثال، اگر انديشهورزي درباره اصل علماي طراز اول که در
متمم قانون اساسي وارد شده بود ادامه پيدا ميکرد، اين امکان وجود داشت که
حتي در عصر رضاشاه، اين اصل تبديل به «نهاد» بشود؛ اتفاقي که در عصر جمهوري
اسلامي افتاد و اصل مذکور تبديل به نهاد شوراي نگهبان شد.
نهضت مشروطه به ويژه از آن حيث که به مباني عدالتخانه برميگشت، نهضتي کاملا ديني در برابر استبداد داخلي بودبه
عبارت ديگر مشروطه با همه مشکلات و نواقص نرم افزاري که داشت، به عنوان
راهي براي خروج از بن بست استبداد قاجاري حرکتي رو به جلو محسوب ميشد و
آثار مثبتي که ميتوانست در پي داشته باشد آنقدر زياد بود که به فراتر از
اصلاح مسألهي استبداد ختم ميشد.
با برپايي مشروطه، نظام حقوقي،
نظام اداري، نظام مالي، نظام عسکري، نظام سياسي و نظام اجتماعي سامان
مييافتند از همينرو بود که از مدت ها قبل از مشروطه، حتي در دربار قاجاري
نيز از شخص ناصرالدين شاه گرفته تا برخي وزيران و صدراعظمهاي وي ميل به
اصلاح نظامات، ايجاد شده بود.
اگر مقاومتي هم در برابر برپايي
مشروطه توسط دربار شد، بيشتر به اين علت بود که رهبري اين اصلاحات (عالمان
ديني) از دربار بيرون قرار گرفته بود و آنها بيم آن داشتند که پايان اين
اصلاحات، از دست دادن کامل قدرتشان باشد.
با تمام مخاطراتي که مشروطه
ميتوانست براي دربار قاجاري داشته باشد، بالاخره مظفرالدين شاه بدان تن
داد و فرمان مشروطيت را صادر کرد اما گويي که صدور اين فرمان زودهنگام بود و
عنصر ايراني يا لااقل روشنفکراني که خود را نمايندگان اين عنصر خطاب
ميکردند، هنوز آمادگي لازم براي دريافت اين اعطاء را نداشتند.
تا جايي که شايد اشتباه نباشد اگر اعطاء مشروطه به ايرانيان را با اعطاء آزادي به زنان در غربِ قرن 18 مقايسه کرد.
زنان که قرنها در غرب استثمار شده بودند، ناگاه فرياد آزاديشان را از مجلس لردهاي انگليس شنيدنداين
اعطا آنقدر مهم و غيرمنتظره بود که آنها فراموش کردند حتي براي لحظهاي از
خودشان بپرسند که چه کساني و چرا به آنها چنين موهبتي را عطا ميکنند؟
آنها
بيمحابا به خيابانها و ادارات ريختند و... حداقل دو قرن طول کشيد تا
آنها دريافتند که چرا به خيابان کشيده شده اند، اما ديگر دير شده بود و بر
دوش آن ها بار زيادي از کارهاي اداري و سازماني گذاشته شده بود و بهاي آن
نيز از دست دادن خانواده، شوهر، فرزند و هر خصلت زيبا و ارزشمند زنانگي
بود.
در مشروطه نيز نخستين چيزي که عايد مردم ميشد، آزادي بود که
از قِبَل قانوني شدن امور نصيب آنها ميشد اما انگار آنها نتوانستند از اين
آزادي به خوبي بهره ببرند. آن ها هنوز بهرهاي از آزادي به دست آمده نبرده
بودند که معني آزادي با ولانگاري و هرزهگري و افراطيگري و حتي قانون شکني
خلط شد.
آزاديخواهان به نام آزادي آن چنان عمل ميکردند که عين
قانون شکني بود. حرمت ها و حريم ها شکسته شد، ساختارها ناديده گرفته شد،
عرف و سنت به هيچ گرفته شد و... افراط در مشروطه خواهي تا آنجا پيش رفت که
در نهايت، دو بار مشروطه آسيب ديد؛ يکبار با به توپ بسته شدن مجلس توسط
محمدعلي شاه و يک بار با کودتاي سيد ضياء و نهايتا روي کار آمدن رضاشاه. از
قضاء، در هر دو بار مردم ـ که از افراط مشروطه طلبان آزاديخواه خسته شده
بودند ـ خوشحال شدند، اما نيز در هر دو بار، بهاي اين خوشحالي چيزي جز فدا
شدن اصل مشروطه نبود.
خلاصه اينکه افراط در مشروطه باعث از ميان رفتن اصل آن شد.
منبع : سوره انديشه