سوار باره ی نور آن نفس که تاخت علی
فراز قصر ملک آشیانه ساخت علی
سحرگهی که به محراب عشق «برد» نماز
تمام هستی خود را به دوست «باخت» علی
نهاد حسرت یک آه بر دل دشمن
به روی دوست نمایان چو تیغ آخت علی
نسیم رحمت حق تا به خار و گل بوزد
چو مصطفی علم عدل بر فراخت علی
زمام توسن «احساس» را به «عقل» سپرد
عقیل را کف بی مایگی گداخت علی
نفوذ «جاذبه» را از رموز «دافعه» پرس
به مهر بود اگر تاخت یا نواخت علی
نبی و دفتر و نهج البلاغه می گویند
علی شناخت خدا را... خدا شناخت علی .