امشب
شب قدر است و من بی قدر، دربه در بدنبال قدر. بی قدری من به اندازه ی
گناهانم سنگین است و به اندازه ی غفلتم وسیع. امشب مقدر می کنند عافیت را
برای کسانی که قدر خود را دارند و قدر امشب را می دانند، پس خدایا عافیت
جسم و جان و ایمان را مقدرم کن.
امشب
اشک می شوید چشم و دل را، امشب آخرین فرصت و اولین رخصت یکسال است. امشب
هر گلی یا گلی بزنیم به سر خودمان زده ایم. امشب شب قرآن است، شب کتاب
خدا، شب نماز و شب دعا؛ امشب شب تفکر است و حسابرسی و انابه؛ امشب شب خضوع
است و خشوع.
امشب شب بخشیدن است و بخشیده شدن؛ امشب شب شفا است و شب رجا؛
ای خدای شب قدر! امشب به میزان بی مقداریم، قدرم بخش؛ خدایا این شب را شب
حیات خوبی ها و شب ممات بدی هایم قرار ده؛ خدایا شبت آن قدر قشنگ است که ای
کاش هرگز تمام نمی شد. خدا خدا خدا، گویی امشب پرده را کنار زده ای و
روبرویمان نشسته ای؛ انگار خدای بزرگ واقعا به پایت افتاده ایم؛
خدایا از تو می خواهم آن نگاه مهربانت را همیشه بر من بدوزی اگر چه بدجنس و اهل فسقم. خدایا از تو می خواهم بهشت عطوفتت را درک کنم نه دَرکِ عقوبتت را. خدایا سلول سلولم تو را می خواند و می خواهد که از سلول نفس نجاتم دهی. خدایا عشقت را مدام در جام جانم لبریز کن تا همیشه بنوشم آنچه را که امشب می نوشانیم.
خدایا امشب شبیست که فرشته ها بد و خوبت را ناز می خرند و نیاز
می دهند؛ خدایا در این شب بقایم را بگیر و فنایت را نصیبم کن. خدایا نمازِ
ناز و نیاز را روزی هر روز و شبم کن و حیات را نصیبم کن چه به عافیت و چه
به شهادت؛
خدایا از حضورت هرگز غایبم نکن که تلخی غیبت از حضورت را عمریست چشیده ام اگر چه شیرینی حضورت را نیز لایق خود نمی دانم، ولی خدایا! امشب شب قدر است و می دانم که بی قدرو اندازه می بخشی حتی بی مقداری چو من را.