رفت و اومد . گفتم : برو اتاق تزریقات تا بهیارمون بیاد وصل کنه .
بعد از 5 دقیقه دوباره برگشت . گفت دکتر بچم زنگ زد ، از بیرون اومده ، مونده پشت در . من برم در و باز کنم واسش . میشه عصری بیام ؟
گفتم : آره ، راحت باش .عصری هم درمانگاه بازه . کیسه سرم و آمپولشو گذاشت رو میز مطب جلوم . گفت پس اینا گرو باشن تا من عصری برگردم !!!
گفتم : خانم لازم نیست ،الان ببرین با خودتون ، عصری بیارین .
گفت : وا !!! از کجا معلوم من عصری برگردم ؟! همیشه یه چیزی پیش خودت گرو نگه دار ...