به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ،تا حالا شده یکی جلوی شما اشک تمساح بریزه؟ یا شما جلوی یکی اینکارو بکنید؟ اونوقت چه عکس العملی نشون دادید؟ من که خیلی عصبانی میشم. واقعا نفرت دارم از اینکار. اصلا چه معنی میده مرد گریه کنه؟
طرف هموطن افغان بود. نگهبان یه مجتمع مسکونی٬ دوتا اتاق محقر بهش داده بودن تا با خانواده رحل اقامت گزینش کنه. اونوقت کنگر خورد و لنگر انداخت. نشون به اون نشون که الان یکسال میشه نتونستن رحل اقامتی که افکنده بود رو جمع کنن. به هر دری میزنن به دیوار میخورن. اوایل یه مدت میگفت همسرم دیالیز میشه چی میخواین از جون ما! بعد همسرش به رحمت خدا رفت و منتظر بودن تا با کمتر شدن تالمات جسمی و روحی٬ بره و جای دیگه بساط کنگر و لنگر راه بندازه٬ اما سروکله یه همسر دیگه پیدا شد. معلوم نبود از کجا! مدیر مجتمع به شدت عصبانی میشه که دیگه چی میخوای از جون ما! کار به درگیری میکشه٬ نگهبان چترباز کتک میخوره٬ چیزی که شدیدا دنبالش بود. به سرعت شکایت میکنه و برای دادخواهی به سراغ ما و سامانه قضایی میاد.
تا اینجای قضیه رو خودم میدونستم. طرف مقابلش اومده بود و قبلش همه چیو کف دستم گذاشته بود. موعد گذرنامه این مستاجر سمج تموم شد و دیگه موندنش غیرقانونی بود. اما صاحبخونه بی تجربگی کرد و عجله به خرج داد. حالا هم طرف قصد داره قبل از رفتن لااقل یکیو تلکه کنه تا سربلند به ولایت خودش برگرده. یه روز زمستونی اومد پیشم. مثل ابر بهار گریه میکرد. یکی اگه نمیدونست فکر میکرد عزیزشو از دست داده. از شدت ابراز احساسات نمیتونست خوب حرف بزنه. بریده بریده حرف میزد.
ــ چی شده؟
ــ ریختن تو خونه من و کتکم زدن. یه جای سالم تو تنم نیست. اصلا رحم نکردن بهم. من بدبختم. به نون شب محتاجم. زنم نارسایی کلیه داره و دیالیز میشه٬ هر ماه کلی خرج و مخارج داروهاش میشه. جلوی چشم زن و بچه م با مشت و لگد افتادن به جونم...
ــ مطمئنی خونه خودت بوده که ریختن توش؟
ــ .... (گریه امان نمیده)
ــ این همسر جدیدت هم دیالیزی از آب دراومده؟ مگه چند سالشه؟
از خصوصیات اشک تمساح یکی اینه که خیلی زود بند میاد. مثل همینجا که طرف یهو ساکت میشه و بهم خیره میمونه. منظورش اینه که من از کجا اینارو میدونم. اما به روی خودم نمیارم. بهتره که ندونه من از کجا میدونم. اینطوری در یک وضعیت ناپایدار قرار میگیره و ازم حساب میبره٬ حداقل اشک تمساح نمیریزه. دقت که میکنم میبینم دریغ از یک قطره اشک! حتی چشمش تر نشد. فقط ادای گریه کردن درآورد. این دیگه حتی اشک تمساح هم نیست. شاید بشه گفت تیریپ تمساح!
اما من یه مورد سراغ دارم که طرف واسم اشک تمساح ریخت و خیلی دلم براش سوخت. با وجود اینکه میدونستم این اشک تمساحه. تازه کلی هم واسش خسارت تعیین کردم. میدونید چرا؟ چی؟ رشوه گرفتم؟ نه! طرف آه در بساط نداشت. اونوقت چرا باید دلم براش میسوخت؟ هان؟ اشک تمساح ریختم که کسی بهم شک نکنه؟ نه بابا! شما هم که همش بهم مشکوکین. یک کمی مثبت اندیش باشین!
طرف پارسال تصادف کرد و استخوان گیجگاه و گونه راستش شکست. عصب صورتی (Facial) هم در اثر تروما آسیب دید و نصف صورتش فلج شد. تحت عمل جراحی جااندازی قطعات شکسته و ترمیم عصب قرار گرفت. یه مدت پیش که دیدمش فلج صورتش برطرف شده بود٬ اما یه اتفاق نادر افتاد. میدونید چیه؟ عصب صورتی علاوه بر تامین حس و حرکت بخشهایی از صورت دو تا عملکرد عمده داره. یکی اینکه شاخه ای به غده اشکی میده تا در ترشح اشک نقش داشته باشه٬ دوم اینکه شاخه ای هم به غده بزاقی میفرسته تا باعث ترشح بزاق بشه. حالا در نظر بگیرید که به هر دلیل عصب صورتی آسیب دیده و حین ترمیم جای دو تا سوکت عوض شده. اونوقت وقتی طرف داره غذا میخوره به جای بزاق٬ اشکش مثل ابر بهار جاری میشه. تازه اینکه خوبه٬ کافیه بوی غذا به مشامش برسه یا حتی به ترشی لیته و هفت بیجار فکر کنه تا اشک شوق تو چشمش جمع بشه. به این عارضه میگن "سندرم اشک تمساح" یا "crocodile tear syndrome"
اما مشکل من این بود که اصلا در کتابهای مرجع ما چنین اصطلاحی تعریف نشده بود و طبعا خسارتی هم بابت اون در نظر نگرفتن. البته نمیشه بهشون ایراد گرفت. من که اولین بار بود با چنین پدیده ای مواجه شدم٬ همکارام هم تا حالا مورد مشابه ای نداشتن. مجبور شدم خودم دست به اجتهاد بزنم. یعنی اومدم خسارت ناشی از آسیب یکطرفه عصب صورتی رو با خسارت اشکریزش مداوم از یک چشم جمع کردم و یه ملغمه ای درست شد که پاش حساب کردم. خدا ازم بگذره٬ کی میخواد این نونی که ما درمیاریمو بخوره!
اصلا حس خوبی نیست. اینکه آدم هر وقت بخواد چیزی تناول کنه٬ کلی گریه و مویه راه بندازه. دائم مجبور باشه اشکشو پاک کنه تا ببینه داره چی میخوره. میبینید ما از چه مواهبی برخورداریم که ازش بیخبریم. من اگه جای اون بودم ترجیح میدادم چیزی نخورم تا اینکه اشک تمساح بریزم. البته نمیدونم چقدر دوام میاوردم. احتمالا یه وعده غذا رو بیخیال میشدم. بعدش از فرداش با قلبی آکنده از اندوه و چشمانی اشکبار در غم از دست دادن یار٬ شکمی از عزا در میاوردم.