به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، كاكلي، نماينده دادستان تهران روز گذشته مقابل هيئت قضات شعبه ۱۱۳ دادگاه
كيفري استان تهران ايستاد و كيفرخواست را توضيح داد. او گفت: سحرگاه ۲۸
خردادماه سال گذشته يكي از رفتگران شهرداري هنگام جاروزدن كوچه ابوالحسني
در خيابان محمودي با جسد مرد ميانسالي كه با ضربات چاقو كشته شده بود،
روبهرو شد و مأموران پليس را باخبر كرد. لحظاتي بعد كه مأموران كلانتري
۱۰۶ نامجو در محل حاضر شدند، زن ميانسالي كه متوجه حضور پليس شده بود، از
خانهاش خارج شد و به مأموران گفت كه مقتول شوهر اوست.
اين زن
توضيح داد: شوهر ۴۹ساله ام كه حسن نام دارد، ديروز براي انجام كاري از خانه
بيرون رفت و حالا با جسد او پشت در خانهمان روبهرو شدهام.
مأموران
هنگام تحقيق از اين زن متوجه آثار خراشيدگي روي دستهايش و همچنين رد خوني
از خانه مقتول تا كنار جسد شدند، پس از بازرسي از خانه مقتول آثار خون روي
ديوارهاي خانه نيز مشاهده شد. ماموران به دستور بازپرس ويژه قتل، زن ۴۵
ساله را كه فريده نام داشت، بازداشت كردند.
فريده در اولين بازجوييها
به قتل شوهرش اقرار كرد و گفت: مدتي قبل پسر جواني به خواستگاري دختر ۱۶
سالهام كه مهسا نام دارد، آمد اما شوهرم با ازدواج آنها مخالفت كرد. دخترم
وقتي با مخالفت پدرش مواجه شد تصميم به قتل او گرفت و از من خواست به او
در قتل پدرش كمك كنم. من هم موافقت كردم و با كمك هم مرتكب قتل شديم.
نماينده
دادستان تهران متهمان را گناهكار دانست و براي آنها درخواست مجازات قانوني
كرد. سپس مادر مقتول به عنوان وليدم به جايگاه آمد و گفت: من براي عروس و
نوهام درخواست قصاص دارم. چند ماه بود كه ميخواستم پسرم را ببينم، اما
عروسم مانع ميشد تا اينكه او را به قتل رساند. من حتي موفق نشدم جسد پسرم
را ببينم، به خاطر همين از هر دوي آنها شكايت دارم.
قاضي محمدسلطان
همتيار سپس فريده را به جايگاه دعوت كرد. او اتهام خودش را قبول كرد و
گفت: از كاري كه كردهام، خيلي پشيمان هستم. هر شب در زندان كابوس ميبينم و
به بيماري اعصاب و روان دچار شدهام. او ادامه داد: دخترم سه خواستگار
داشت كه شوهرم با درخواست هر سه نفر آنها براي ازدواج با مهسا مخالفت كرد.
وقتي شوهرم به من گفت به سومين خواستگار هم جواب منفي بدهم، دخترم حرفهاي
من و پدرش را شنيد. بعد هم به من گفت اگر تصميم پدرش عوض نشود، خودكشي
ميكند يا از خانه فرار ميكند. مهسا كه خيلي عصباني بود، به من گفت
ميخواهد پدرش را به قتل برساند و از من خواست به او كمك كنم، من هم قبول
كردم.
قاضي از متهم سؤال كرد: آيا علت مخالفت شوهرت با ازدواج آنها
را سؤال كردي؟ متهم جواب داد: خير. فرصت نشد تا از او دراين باره سؤال كنم
يا با هم حرف بزنيم. قاضي سؤال كرد: چرا از شوهرت سؤال نكردي؟ متهم جواب
داد: اشتباه كردم.
قاضي سؤال كرد: مگر شما خوشبختي دخترت را نميخواستي؟
متهم
جواب داد: بله. اين همان چيزي بود كه هميشه آرزوي آن را داشتم. هر مادري
آرزو دارد كه خوشبختي دخترش را ببيند. قاضي سؤال كرد: مگر خواستگار دخترت
چه ويژگي داشت كه به مرگ شوهرت راضي شدي و سرانجام به خواسته خودت هم
نرسيدي؟ متهم سكوت كرد.
قاضي سوال كرد: آيا با شوهرت اختلاف داشتي؟
متهم جواب داد: سالها بود كه در رفتار زناشوييمان اختلاف داشتيم. سپس
ادامه داد: يك روز قبل از حادثه مقداري مرگ موش خريديم و من آن را در غذاي
شوهرم ريختم، اما شوهرم از آن غذا نخورد. شب بعد اما مقداري قرص خواب را در
شربت آلبالو ريختم و به او دادم. شوهرم بعد از خوردن شربت مسموم شد و
خوابش گرفت و به طبقه بالا رفت. وقتي خوابش سنگين شد مهسا به من گفت زمان
موعود فرا رسيده است.
من ترسيدم و از مهسا خواستم از اين كار منصرف
شود، اما او اصرار كرد و من راضي شدم. بعد هم چاقو را برداشتم و با هم به
طبقه بالا رفتيم. مهسا بالشي برداشت و به من گفت چه كسي بالش را جلوي دهان
او نگه ميدارد؟ چند بار بالش را دست به دست كرديم تا اينكه سرانجام مهسا
بالش را جلوي دهان پدرش گرفت و من با چاقو به او سه ضربه زدم. همان لحظه
شوهرم از خواب پريد و وحشتزده به ما نگاه كرد. وقتي ايستاد، ديوار به خون
آغشته شد. به مهسا گفت تو چرا اين كار را ميكني؟ مهسا گفت من براي رسيدن
به پسر مورد علاقهام اين كار را ميكنم. شوهرم ناگهان به روي زمين افتاد و
مهسا با چاقو چند ضربه ديگر به او زد، اما او همچنان نفس ميكشيد. مهسا
پتو را جلوي دهان پدرش نگه داشت تا اينكه خفه شد. بعد هم نيمههاي شب جسدش
را داخل پارچه پيچيديم و پشت در خانهمان گذاشتيم.
سپس نوبت به
مهسا رسيد تا از اتهام خودش دفاع كند. او كه در طول جلسه با شانههايي
لرزان به حرفهاي مادرش گوش ميداد، وقتي مقابل هيئت قضات ايستاد گفت: همه
بدبختيهاي من در زندگي به گردن مادرم است. مهسا توضيح داد: من قبول دارم
كه در قتل پدرم شركت داشتم. من تنها دختر خانواده بودم و پدرم مرا خيلي
دوست داشت، اما گاهي مقابل من فيلمهاي مبتذل نگاه ميكرد و اين موضوع مرا
عصباني ميكرد. وقتي پدرم با سومين خواستگارم مخالفت كرد علت را از مادرم
پرسيدم.
مادرم گفت پدرت تحقيق كرده و متوجه شده كه پسر جوان معتاد و
صاحب زن و فرزند است، اما من حرفش را باور نكردم چرا كه آن پسر را دوست
داشتم و تصميم گرفتم تا پدرم را به قتل برسانم.
در اين لحظه مهسا به
هيئت قضايي گفت: ميخواهم مطالبي را بيان كنم كه در روند رسيدگي به
پروندهام تأثير دارد اما بايد به صورت غيرعلني باشد. سپس قاضي همتيار
براي لحظاتي جلسه را غيرعلني اعلام كرد. پس از آن مهسا در ادامه اعترافاتش
گفت: وقتي از مادرم خواستم در قتل به من كمك كند، او بدون درنگ با خواسته
من موافقت كرد.
شب حادثه وقتي او را با شربت مسموم كرديم، به طبقه
بالا رفتيم. پدرم در خواب عميق بود كه من بالش را جلوي دهانش گذاشتم و از
مادرم خواستم كار را تمام كند. مادرم هم سه ضربه چاقو به او زد. پدرم
ناگهان از خواب پريد و شروع به التماس كرد تا او را نكشيم. وقتي پدرم روي
زمين افتاد به طرف مادرم رفتم و چاقو را از او گرفتم و چند ضربه ديگر به او
زدم، اما او هنوز نفس ميكشيد. بعد هم پتويي جلوي دهانش گرفتم تا اينكه
كشته شد. سرانجام جسد او را در پارچهاي پيچيديم و پشت درخانه گذاشتيم.
بعد
از دفاع مهسا وكلاي متهمان در جايگاه حاضر شدند و از آنها دفاع كردند.
قاضي همت يار بعد از شنيدن آخرين دفاع متهمان با اعضاي دادگاه وارد شور شد
تا رأي نهايي را صادر كند.