مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
همه کارها براي تاسيس شرکتم داشت طبق برنامه پيش مي رفت که ناگهان يک مشکل
غير منتظره پيش آمد. از اين که چنين مشکل غيرمنتظره اي تمام برنامه ريزي ام
را خراب کرده بود ناراحت بودم؛ کم کم از راه اندازي شرکت منصرف شدم؛ اما
وقتي ماجرا را با دوستي در ميان گذاشتم و گفتم که از بد حادثه چنين شده و
حتي يک پارتي براي حل مشکلم ندارم، او حرف هايي زد که به کل، نظرم را تغيير
داد؛ چيزهايي گفت که باعث شد دوباره شروع کنم، بجنگم و از مشکلات نترسم.
آن دوست گفت: «يک روز سوراخ کوچکي در يک پيله ظاهر شد. شخصي نشست و چند
ساعت به جدال پروانه براي خارج شدن از سوراخ کوچک ايجاد شده در پيله نگاه
کرد. سپس فعاليت پروانه متوقف شد و به نظر رسيد تمام تلاش خود را انجام
داده و نمي تواند ادامه دهد.
آن شخص تصميم گرفت به پروانه کمک کند و با
قيچي پيله را باز کرد. پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما بدنش ضعيف و
بال هايش چروک بود. آن شخص باز هم به تماشاي پروانه ادامه داد چون انتظار
داشت که بال هاي پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت
کنند. هيچ اتفاقي نيفتاد! در واقع پروانه بقيه عمرش را به خزيدن مشغول بود و
هرگز نتوانست پرواز کند.
چيزي که آن شخص با همه مهربانياش نمي دانست اين
بود که محدوديت پيله و تلاش لازم براي خروج از سوراخ آن، چاره اي بود که
خدا براي ترشح مايعاتي از بدن پروانه به بال هايش قرار داده بود تا پروانه
بعد از خروج از پيله بتواند پرواز کند. گاهي اوقات تلاش تنها چيزي است که
در زندگي نياز داريم. اگر خدا اجازه مي داد که بدون هيچ مشکلي زندگي کنيم
فلج مي شديم، به اندازه کافي قوي نبوديم و هرگز نمي توانستيم پرواز کنيم.»