حجت الاسلام سید محمود نبویان؛
حجت الاسلام سید محمود نبویان؛
حجت الاسلام سید حمود نبویان از شاگردان برجسته آیت الله مصباح یزدی و از
اساتید موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) است. وی در جریان انتخابات
نهمین دوره مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه تهران کاندیدا شد و با رای
بالایی از تهران به مجلس راه یافت.
وی که از شاگردان آیت الله جوادی
آملی نیز هست، در مقابله با جریان روشنفکری و تجدیدنظر طلب بارها از سران
این جریانات برای مناظره دعوت کرده و با بسیاری از شاگردان عبدالکریم سروش
مناظره کرده است.
نبویان از مهمترین منتقدان وضعیت فعلی در دانشگاه
های کشور است و بارها برای اصلاح روند موجود سخنرانی کرده است؛ اسلامی سازی
دانشگاه ها یکی از اصلی ترین موضوعاتی است که وی هم اکنون در کمیسیون
آموزش و تحقیقات مجلس ریاست کمیته تخصصی آن را برعهده دارد. با وی درباره
راهکارها و نحوه اسلامی سازی دانشگاه ها به گفتگو نشستیم که بخش نخست این
گفتگو به شرح ذیل است؛
آقای نبویان در ابتدا لطفا بفرمایید که چرا باید به دنبال اسلامی سازی دانشگاه ها رفت؟
نبویان: انقلاب اسلامی ایران، بیش از آنکه یک انقلاب سیاسی باشد، انقلابی فرهنگی است، یعنی انقلاب در باورها و ارزشها است.
نفی
هر نوع فرهنگ مادی و حاکم کردن فرهنگ اسلامی، هدف اساسی انقلاب اسلامی
ایران است و تحقق چنین هدف عالی ای نیازمند تحول بنیادی در فرهنگسازان
جامعه ما به ویژه دانشگاههای ما است که علاوه بر تاثیر یادشده، این فرهنگ
سازان نقشی بسیار مهم و تام در پرورش اغلب مدیران کشور را دارند.
دانشگاه های ایران بدون کم و کاست کپی برداری شده از غرب هستند
متاسفانه
دانشگاههای ما بدون "هیچ تغییری” به صورت کامل و با همان فرهنگ مادی
"سکولار” از غرب وارد ایران شده و میتوان گفت که تقریبا در تمام جهات خود،
کپیبرداری شده بدون کم و کاست از دانشگاههای غرب است، بدون اینکه به
وضعیت خاص فرهنگی و فکری کشور ایران اسلامی توجهی شود.
توجهی اندک
به روح حاکم بر فرهنگ مدرن و سکولار غرب روشن میسازد که دانشگاه و علوم
برخاسته از چنین فرهنگی، مطلوب فرهنگ الهی و اسلامی و جامعه مسلمان ما
نیست، و نمیتواند اهداف انقلاب اسلامی را محقق سازد.
اندیشه مدرن
که امروزه بر تمامی ابعاد زندگی بشر سیطره پیدا کرده است، اندیشهای است که
در اصطلاح، یک اندیشه «این دنیایی» است. اگرچه واژه «مدرن» در لغت به
معنای جدید، امروزین یا "امر بالفعل” و "حاضری” است که به جای امر موجود در
گذشته نهاده شده است، اما در اصطلاح به اندیشهای اطلاق میشود که با نفی
هرگونه باورهای ماورای طبیعی، صرفا دنیای مادی و تسلط بیشتر بر آن از طریق
عقل ابزاری خود را هدف خود قرار داده است.
به عبارت دیگر، ماهیت
اصلی اندیشه مدرن آن است که به هیچ روی تحت تأثیر آموزههای دینی نبوده و
از هر گونه قیود و اندیشه دینی رها و آزاد است.
در واقع انسان
مدرن، انسانی است که برخلاف انسان دینی که هر امری را از یک سو به خداوند و
از سوی دیگر به معاد مرتبط و متصل میسازد، تیغی به دست گرفته و از یک طرف
اتصال خودش را با مبدأ قطع کرده و از طرف دیگر رابطهاش را با معاد بریده
است. در دیدگاه انسان مدرن آنچه که شایسته توجه و هدف تلاشهای نظری و عملی
انسان میتواند واقع گردد، همین دنیای مادی است و بس.
بنابراین، روح اصلی اندیشه مدرن این دنیایی بودن یعنی "سکولار بودن” است.
سکولار به چه معناست؟
نبویان:
واژه سکولار در مباحث مدرنیته، به معنای "دنیوی” است و مراد از سکولار،
امری است که به صورت کامل از امور سنتی و دینی بریده شده و محدود به دنیای
مادی و طبیعی حاضر است.
در این مفهوم، دنیایی (سکولار) متضاد با کل
معنی مقدّس است؛ یعنی متضاد با معزّز و منزّه است. بنابراین فرهنگ، هنگامی
دنیایی و سکولار است که پذیرش آن بیشتر مبتنی بر ملاحظات عقلی و سودگرایانه
باشد تا بر حرمت و تکریم.
واژه سکولاریسم نیز که روح فرهنگ مدرن
است، در لغت به معنای دنیاگرایی، روح و تمایل دنیوی داشتن است و در اصطلاح
مباحث مدرنیته به معنای سیستمی از فلسفه اجتماعی یا سیاسی است که تمام
اَشکال ایمان مذهبی و نیز شخصیت های مذهبی را رد میکند و با پذیرش معنای
لغوی، کاملاً دنیاگرا و دارای روح و تمایل دنیوی است.
بنابراین، دین
در تمام انواعش و سکولاریسم در تمام وجوهش، دو راه مختلفی در معنا دهی و
ارزش بخشی به همه اشیا، تحت یک نظام منسجمی از باورها، ارزش ها و اعمال
محسوب میشوند.
سکولاریسم و دین، دو گونه کاملاً متفاوت از تجدید و
بازیابی حقیقت هستند؛ زیرا تکیهگاه هر یک برای سامان بخشیدن به بیسامانی
تجربیات بشر و جهان طبیعی با دیگری متفاوت است.
چنانکه از نظر
سکولاریست ها جهانی که در آن زندگی میکنیم خود سرچشمه نهایی ارجاع است و
همه چیز را میتوان با استناد به دنیا توجیه و کشف کرد و دنیا با استناد به
خودش قابل فهم و کنترل است؛ اما از نظر اهل دین، زندگی در این جهان، اگر
چه قابل فهم و عقلیاب است، ولی این فهم با استناد و ارجاع به حقیقتی
متعالی سامانپذیر است.
"هولیوک” معتقد است که سکولاریسم حرکتی است
که قصد دارد تا زندگی، رفتار و سلوک انسان را بدون توجه به خداوند و آخرت
سامان دهد و از آنجاییکه دین، مدعی تنظیم شناخت ها و رفتارهای انسان از
طریق ارتباط با خداوند و جهان آخرت است، در مقابل سکولاریسم قرار میگیرد و
این دو (یعنی دین و سکولاریسم) در طول تاریخ ـ مخصوصا از رنسانس به این سو
ـ به صورت دو رقیب سرسخت ظاهر شدهاند و همیشه، رشد سکولاریسم با افول دین
و رشد دین با افول سکولاریسم همراه بوده است.
در حقیقت، سکولاریسم
معتقد است که دولت، اخلاق، آموزش و پرورش و… همه باید از دین، مستقل شوند و
هیچ حوزهای نباید متأثر از دین و آموزههای دینی شود.
ارتباط میان اسلام و دانشگاه و در سوی دیگر سکولاریسم و دانشگاه در چیست؟
میتوان
سکولاریسم را به معنای دقیق کلمه در مقابل دینداری قرارداد، و به همین جهت
است که در قرن نوزدهم، اندیشمندان عرب واژه "دهریه” را معادل لغت
سکولاریسم در زبان عربی به کار بردهاند و امروزه نیز از واژه «عَلْمانیه»
(به فتح عین) استفاده میکنند و در توضیح آن گفتهاند که این لغت، منسوب به
«العَلْم» به معنای عالَم است، و در مقابل دین قرار دارد.
عَلْمانیون
به افرادی اطلاق میشود که به نحو گستردهای عقل را در امور گوناگون، حاکم
میکنند و بدون تقید به دین و منابع دینی، صرفا مصلحت عمومی مردم را وجهه
نظر خود قرار میدهند.
نبویان معتقد است که علوم برخاسته ازفرهنگ سکولار نمیتواند مطلوب اندیشه عقلانی اسلام باشد
بنابراین،
سکولاریسم به معنای نفی دین و آموزه های دینی از تمام حوزههای معرفتی
بشر ـ اعم از معرفتهای نظری و عملی ـ است. به عبارت دیگر، دین حق دخالت در
تحلیلها و تفسیرها و نیز تصمیمگیریهای انسان را ندارد. و انسان صرفا بر
اساس عقل حسابگر خود و مناسبات دنیای مادی، میتواند تفسیری برای یک پدیده
ارائه کرده و بر اساس آنها تصمیمگیری کند.
حالا ارتباط سکولاریسم
با دانشگاه و دانشگاهیان اینجا روشن می شود؛ از این رو، نمیتوان علوم
تجربی ـ از قبیل فیزیک و شیمی ـ دینی و نیز علوم انسانی دینی و اسلامی
داشت. اقتصاد، مدیریت، روانشناسی، سیاست، فلسفه،… نمیتوانند با توجه به
نظریات دینی، تفسیر و تحلیل شوند، اخلاق فردی و اجتماعی را بر اساس دستورات
و آموزه های دینی نباید تبیین کرد، بلکه تنها منبع تحلیل و تفسیر این
علوم، همین دنیای مادی است و بس و دیگر هیچ جایی برای اسلام در دانشگاه
باقی نمی ماند.
آیا پروژه سکولار کردن دانشگاه ها اینقدر جدی است؟
نبویان: بله، به اعتقاد برخی حتی امروزه سکولاریزاسیون، در سه حوزه سیاسی، معرفتی و شخصی نیز وارد شده است.
"سکولار
کردن سیاست، به این معنی که دولت در وضع قوانین و تشکیلاتش توجهی بسیار کم
و یا هیچ توجهی به دین ندارد”؛ ” سکولاریزاسیون در حوزه معرفتی به معنی
نفی دین در حوزه شناخت و معرفت است”
بر اساس این دیدگاه، خداوند به
عنوان خالق جهان، هیچ جایگاهی در این جهان ندارد و دین نیز هیچ حقیقتی را
به ما نمیدهد. در این نظر، آنچه که به جای دین مینشیند و بیانگر حقیقت می
باشد، علم تجربی است و حتی خود دین نیز به عنوان یک پدیده طبیعی، باید
مورد بررسی قرار گیرد. از این رو، رهبران فکری جامعه، عالمان علوم تجربی،
فلاسفه، هنرمندان و… خواهند بود.
"سکولاریزاسیون در حوزه شخصی نیز
مربوط به رفتار و اعتقادات شخصی است. به این معنی که شخص در اعتقادات و
رفتارهای فردیش، توجهی به دین ندارد.”
علت اینکه اساتید حوزه و دانشگاه بر تحول در علوم انسانی تأکید دارند، همین حمله غرب برای سکولار کردن جامعه ایران است؟
نبویان:
بله؛ با عنایت به فرهنگ سکولار و ارزشهای آن، روشن میشود که علوم
برخاسته از این فرهنگ نمیتواند مطلوب انسان و اندیشه عقلانی اسلام باشد
لذا ضرورت تحول و بازبینی در علوم انسانی موجود در دانشگاه ها آشکار
میشود.
به همین جهت است که بنیانگذار جمهوری اسلامی، امام
خمینی(ره) در ابتدای انقلاب، با توجه به نقش ویژه دانشگاه در فرهنگ جامعه
ایران اسلامی و نیز پرورش مدیران کشور، آن را مبدأ همه تحولات کشور دانستند
اما به علت وضعیت غیر اسلامی آن در ابعاد گوناگون، با اعلام انقلاب
فرهنگی، قریب به دوسال و نیم، دستور تعطیلی دانشگاههای کشور را صادر
کردند؛ معنای تعطیلی دانشگاهها جز این نبود که دانشگاهای موجود، با انقلاب
اسلامی ایران و اهداف آن سازگار نیست.
رهبر معظم انقلاب نیز در
سخنرانیهای متعدد، به "تعارض معارف و علوم انسانی” ارائه شده در دانشگاه
با اندیشههای اسلامی اشاره کردهاند.
علوم انسانی موجود در دانشگاهها برای برآوردن نیازهای مادی انسانهای سکولار موجود در یک فرهنگ مادیگرای صرف تنظیم شده است
علوم
انسانی موجود در دانشگاهها براساس اندیشه غیر دینی و سکولار و برای
برآوردن نیازهای مادی انسانهای سکولار موجود در یک فرهنگ مادیگرای صرف
تنظیم شده و از اینرو، نمیتواند پاسخگوی نیازهای انسان موجود در یک
فرهنگ انسانی الهی ایران اسلامی باشد.
با توجه به اینکه محتوای علوم
موجود در دانشگاهها، "سکولار” و مبتنی بر "مبانی ضددینی” بوده و صرفا در
صدد رفع نیازهای مادی و شهوانی بشر است، نمیتواند الگوی مناسبی باشد تا
براساس آن ساختارهای کشور را تنظیم و اسباب پیشرفت کشور را فراهم کنیم.
با این اوصاف، تحول در علوم انسانی و اسلامی کردن دانشگاه ها باید از کجا آغاز شود؟
نبویان: ابعادی که باید در دانشگاهها مورد توجه قرار گرفته و اسلامی شود، به سه دسته تقسیم می شود.
تغییر
متون سکولار و ضددینی در علوم انسانی و تولید نرمافزار اسلامی از
مهمترین ابعادی است که باید در این مرحله مورد توجه قرار گیرد. روشن است
که این بخش نیازمند برنامهریزی دقیق بوده و رسیدن به هدف مذکور، امری است
که به تلاش نخبگان حوزوی و دانشگاهی معتقد به اسلام در طول چند دهه وابسته
است.
"بازآموزی اساتید دانشگاهها”، مرحله بعدی در این عملیات است
چرا که بدون داشتن اساتید آشنا و معتقد به اندیشه اسلامی- به ویژه در مورد
اساتید علوم انسانی- نمیتوان امیدوار به تحول در فرهنگ جامعه و نیز پرورش
مدیران صالح و متناسب با نظام اسلامی بود.
بازآموزی و تربیت فکری و
اخلاقی دانشجویان کشور نیز مرحله سوم این فرآیند است به نحوی که آشنا کردن
دانشجویان کشور با اندیشه اسلامی و اهداف نظام اسلامی از امور ضروری است
ولی در عین حال دروس معارف در دانشگاهها نیاز مزبور را مرتفع نمیسازد.
متاسفانه ظواهر دانشگاههای کشور مذکِّر شیطان است
البته
تغییر در ظواهر دانشگاهها نیز مرحله چهارم از فرآیند تحول در علوم انسانی
و اسلامی کردن دانشگاه هاست چرا که متاسفانه ظواهر دانشگاههای کشور، به
گونهای نیست که مذکِّر ایمان و توجه به خداوند باشد، بلکه شاید بتوان گفت
که مذکِّر شیطان است.
شما این پیشنهادات را مطرح کردید اما راهکار عملیاتی در این حوزه چیست؟
نبویان:
رسیدن به تحول در ابعاد بیان شده نیازمند برنامهریزی دقیق، ترسیم اهداف و
راهبردهای عملی دستیابی به آن اهداف است. از اینرو، نسبت به هر یک از
موارد بیان شده باید تبیین درستی انجام شود.
البته از ضروریترین کار در تحقق دانشگاه اسلامی، تغییر متون موجود در زمینه علوم انسانی است.
اما قبل از بیان راهکارها لازم است تصویر درستی از علمدینی داشته باشیم؛ از اینرو، مراد از علم دینی را توضیح میدهیم.
در محل بحث، سه واژه داشته که باید روشن شود: علم، دین، و علم دینی.
۱- علم
گرچه
علم، مفهومی بدیهی و بینیاز از هرگونه تعریف حقیقی بوده و بلکه ارائه
تعریف حقیقی از آن ممکن نیست، امّا برای آن معانی مختلف اصطلاحی ذکر شده
مراد از علم، در این بحث، یعنی مجموعه مسائلی که پیرامون "امر واحد” بحث میکنند.
۲- دین
برای
دین در لغت و اصطلاح، معانی گوناگونی ذکر شده است، اما جهت عدم اطاله بحث،
صرفا به ذکر دو معنای اصطلاحی عام و خاص آن اشاره میکنم.
- معنای
عام: مجموعهای از احکام عملی مبتنی بر بایدها و نبایدهای خاصی که
برخاسته از نظامی از باورهای خاص است. در این معنای عام، دین شامل ادیان
توحیدی و غیر توحیدی و حتی مارکسیسم و سکولاریسم نیز میشود، و به همین
معنا نیز در قرآن کریم بکار رفته است: «لکم دینکم و لی دین».
-
مجموعهای از احکام عملی مبتنی بر بایدها و نبایدهای خاصی که برخاسته از
نظام خاصی از باورهای بوده و از طریق وحی به پیامبران ارسال شده است. در
این معنا، دین شامل ادیان توحیدی مانند اسلام میشود، و ادیان غیر توحیدی
از شمول آن خارج است.
مراد از دین، در این بحث، معنای دوم بوده و مقصود از آن "اسلام” است.
- علم دینی
پس از روشن شدن دین و علم، باید مراد از دینی یا اسلامی شدن علم را توضیح دهیم.
اسلامی و دینی شدن علم به چهار معنای قابل تصور است؛
معنای اول: تغییر در مبانی علوم و تصحیح آنها
هر
علمی مرکب از قضایایی است که در آنها، محمولات برای موضوعاتشان اثبات
میشوند.اما اثبات محمولات برای موضوعات در هر علم، نیازمند مقدماتی است که
این مقدمات در نهایت به اصول و تصدیقاتی بر میگردد، که صحت آنها –در صورت
بدیهی نبودن- باید در علم دیگر به اثبات برسد. به چنین مقدمات تصدیقیه،
«مبادی تصدیقیه»، «اصول موضوعه و متعارفه» و در اصطلاح جدید، «پیشفرض»
گفته میشود.
برای نمونه تمامی علوم تجربی بر اعتماد به روش تجربه به عنوان ابزار معرفت استوار هستند (مبنا و پیشفرض معرفتشناختی).
پوزیتویستها معتقدند که علم با مشاهده آغاز و سپس از طریق استقراء به تعمیم مناسب خود میرسد.
به
دیگر سخن، آنچه که با مشاهده بدست میآید، گزارههای جزئی هستند در حالی
که نظریات مورد قبول در علوم تجربی، کلی میباشند، از اینرو، جای این سوال
هست که اگر علم بر تجربه بنا شده باشد، چگونه میتوان از امور قابل مشاهده
جزئی به قضایای کلی رسید؟ پاسخ آنها آن است که علم با مشاهده آغاز میشود و
سپس از طریق استقراء، به تعمیم مناسب رسیده و گزارههای کلی که معرفتهای
تجربی از آن تشکیل شده است، به دست میآید.
اما سوال اساسی آن است
که خود این اصل چگونه قابل توجیه است؟ به عبارت دیگر، بر فرض که بپذیریم،
مشاهده به منزله نخستین گام، مجموعه مطمئنی از گزارههای مشاهدهای در
اختیار ما میگذارد، اما به چه دلیلی برهان استقرایی منتهی به معرفت علمی
قابل اتکا و یا شاید درست میشود؟
روشن است که استقراء هیچگاه
نمیتواند نتیجه یقینی را به بشر ارائه دهد، یعنی نه منطقا قابل توجیه است و
نه به لحاظ تجربی قابل دفاع است، بلکه مشتمل بر دور است، یعنی نمیتوان
صحت نتایج استقرائی را براساس چند استقرای منتهی به نتیجه درست، تبیین کرد.
از این رو، در نتایج استقرایی احتمال خطا موجود است و به همین جهت است،
که در علوم تجربی، شاهد تغییرات گسترده در عرصه تئوریها و مواجهه با
خطاهای گوناگون هستیم.
اعتماد افراطی به حس و تجربه در علوم تجربی
موجب گشت که برای بسیاری این اعتقاد حاصل شود که آنچه با حس و مشاهده قابل
درک نیست، وجود نیز ندارد؛ برای نمونه، بسیاری از فیزیکدانان مانند
«هایزنبرگ» معتقد بوده اند که واقعیتی ورای تجربه وجود ندارد و شاید به
همینخاطر است که حتی در علوم انسانی مدرن، علمی نتوان یافت که «روح مجرد»
برای انسان را پذیرفته باشد و براساس آن تئوریهای خود را سامان داده باشد.
اصلاح مبانی معرفتشناختی و هستیشناختی لازمه تحول در علوم انسانی
علوم
تجربی و علوم انسانی بر دوش مبانی معرفتشناختی و هستیشناختی متعددی
استوار است و تا آن مبانی تصحیح نشود، نمیتوان انتظار دستیابی به نتایج
صحیح و قابل اعتماد را داشت.
برای نمونه، یکی از مبانی هستیشناختی در علوم تجربی، قانون اول حرکت است که گالیله آن را مطرح کرده است.
اگر
مثلاً خودروی شما با سرعت پنجاه مایل در حرکت باشد و شما موتور آن را
خاموش کنید، سرعت آن کم شده و به تدریج متوقّف میشود. بنابراین، برای این
که این خودرو به همان سرعت خود باقی باشد، لازم است که به طور مداوم نیرویی
به آن خودرو وارد شود. این امر مورد تأیید همه مشاهدات متعارف مربوط به
اجسام بوده است.
ارسطو نیز تصوّر میکرد که این امر یک قانون طبیعی
است و به عنوان قانون طبیعی سرتاسر قرون وسطی تا عصر گالیله پذیرفته شد.
همین قانون را در مورد سیّارات و ستارگان به کار می بستند. آنها دائماً در
آسمان در حال حرکتند. بنابراین، نوعی نیرو باید آنها را به جلو براند یا
به طرف خود بکشاند. اعتقاد همگان این بود که ارواح یا فرشتگان، آنها را به
دنبال خود میکشند. حتّی عالمان بر همین فرض بودند که نیروی محرّکی لازم
است. از این رو، دکارت پیشنهاد می کرد که فضا مملو از گرداب های اثیری است
که سیّارات را به دوران میاندازد. آنچنان که در گرداب نیروی آب، اجسام
شناور را به همراه خود به چرخش در میآورد.
امّا گالیله برعکس آن
فکر می کرد. قانون اوّل حرکت به ما می گوید که هیچ نیرویی لازم نیست تا
شیئی را با سرعت یکنواخت به حال حرکت نگاه داریم.
این قانون بیان
می کند که یک جسم حالت سکون یا حرکت یک نواخت در خطّ مستقیم را همیشه
ادامه می دهد مگر هنگامی که نیرویی برآن وارد شود. تا آنجا که به وضع یک
جسم در حالت سکون مربوط می شود، این قانون با فهم متعارف سازگار است. اگر
جسمی در حالت سکون باشد، همیشه در حالت سکون باقی میماند مگر این که
نیرویی آن را از مکانش به سوی جلو براند یا به سوی خود بکشاند.
امّا آنچه این قانون در باره جسم در حال حرکت بیان میکند، انقلابی است بزرگ.
این
قانون می گوید اگر خودرویی با سرعت پنجاه مایل در ساعت حرکت کند، با
موتور خاموش به حرکت مستقیم در مسیر مستقیم خود با سرعت پنجاه مایل برای
همیشه ادامه خواهد داد، مگر این که نیرویی برآن وارد شود تا آن را از حرکت
باز دارد و این نیرو همان اصطکاک است و اگر نیروی اصطکاک نباشد، خودرو هرگز
از حرکت باز نمیایستد.
نظریه گالیله آغازگر انحراف بشر از یکتاپرستی
این
نظریه تغییر مهمی در نگرش به پدیده ها و حوادث عالم طبیعت ایجاد کرد. بر
اساس این نظریه، فرض وجود خداوند فقط برای لحظه اوّل پیدایش جهان و حرکت
اجسام و سیارات ضرورت داشت، ولی بقای این جهان بدون وجود خدا و دخالت او
نیز به راحتی قابل تبیین بود.
موجوداتی که در این لحظه در جهان پدید
می آیند و نیز تبدیل و تبدّلاتی که در جهان رخ می دهد، بدون فرض وجود
خداوند و صرفا با اعتماد به پدیده های مادّی و طبیعی قابل تبیین است.
براین اساس، یک چرخش کامل پدید آمد. تا قبل از گالیله و نیز علوم جدید سعی
می شد تا جهان با تئوری های دینی تبیین شود. ولی از آن زمان، با فرض عدم
نیاز به خداوند، در بقای موجودات و "به گوشه راندن خداوند” به لحظه پیدایش
جهان، تبیین های دینی حوادث نیز رخت بربست.
ولی در فلسفه اسلامی،
بطلان چنین ادعایی به اثبات رسیده است، اینکه علت، صرفا در حدوث معلول موثر
است، اما در بقای آن دخالتی ندارد، سخنی است باطل و محال است که علت
حقیقی، در بقای معلول دخالت نداشته باشد. در علوم انسانی نیز، همه آنها
مبتنی بر تعریف خاصی از انسان هستند.