به گزارش حوزه
دانشگاه باشگاه خبرنگاران، ابراهيم همت روز ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ ه.ش در شهرضا و در خانوادهای مستضعف و متدین به دنیا آمد. وي درسایه محبتهای پدر و مادر وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش و استعداد فوق العادهای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.
هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل به دست میآورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجهای میکرد. او با شور و نشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری میبخشید.
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث میشد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سورهها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن را کاملاً فرا گیرد و برخی از سورهای کوچک را نیز حفظ کند.
حقي كه از ابراهيم ضايع شد
در سال 1352 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد. زمان اعلام نتایج نام ابراهیم در صدر اسامی ذخیرهها قرار داشت و پس از پایان مهلت ثبت نام و انصراف برخی از دانشجویان وي مشمول پذيرش در دانشگاه شد؛ اما در کمال تعجب نام وي در ميان پذيرفته شدگان نبود و اين در حالي بود که نام افرادي که رتبه آنها پس از ابراهيم بود، در ليست قبوليها قرار گرفته بود.
اعتراض کتبی ابراهيم مبني بر ضايع شدن حق وي به جايي نرسيد. چرا که صاحب منصبان ذينفوذ و معاند مخالف حضور وي در آموزشعالي بودند، لذا اعتراضهاي وي راه به جایی نبرد و حقش ضایع شد.
عدم موفقیت ابراهیم در ورود به دانشگاه نتوانست خللی در اراده او به وجود آورد و در همان سال پس از قبولی در امتحانات ورودی دانشسرای تربیت معلم اصفهان، برای تحصیل عازم این شهر شد.
بعد از اتمام تحصيل در دانشسراي تربيت معلم، عليرغم ميلي باطنياش براي خدمت رژيمي که با اصولش مخالف بود، به سربازی رفت.
ابراهیم در دوران سربازيش نيز از اشاعه افکار ديني خود دست بر نداشت و سربازان همفکر خود را تشويق به روزهداري و اقامه نماز ميکرد تا جايي که سربازان را براي خوردن سحري به آشپزخانه پادگان ميبرد و زماني که فرمانده لشکر که شخصي به نام "ناجی" بود از اين کار ابراهيم مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. ابراهيم همت در خاطرات خود مينويسد "اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می کردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بیخبران فرمان میدهند تا حرمت مقدسترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم."
ابراهيم همت پس از پایان دوران سربازی به زادگاهش برگشت و به تدريس در روستاها مشغول شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. وي در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام(ره) بیشتر آشنا شد و به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشههای انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا کند.
با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت و به تعليم جوانان شهرضايي پرداخت، وي همچنين با حوزه علمیه قم ارتباط برقرار کرد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت و آمد می کرد.
آشنايي ابراهيم با علماي قم وي را به يک سخنران مذهبي که در مساجد و محافل خصوصي به تقبيح رژيم ميپرداخت تبديل کرد تا جايي که ساواك نسبت به وي حساس شده و به تعقيب او پرداخت، محمد ابراهيم به همين دليل از شهرضا فرار كرد به فيروزآباد فارس رفت ولي به دليل اينکه در آنجا نيز از دست پيگيريهاي ساواک در امان نبود، به ياسوج و بعد دوگنبدان و اهواز فرار کرد.
موج انقلاب اسلامي كه بالا گرفت ابراهيم به منظور کشاندن مردم به خيابانها و انجام تظاهرات عليه رژيم دوباره به شهر خود بازگشت؛ وي در یکی از راهپیماییهای پرشورمردمی، قطعنامهاي مبني بر انحلال ساواک را قرائت کرد که به دنبال آن فرمان ترور و اعدام وي توسط فرماندار نظامی اصفهان، که همان سرلشکر "ناجی" بود، صادر شد.
همت از مناطق محروم تا پاوه
ابراهيم يکي از موسسان كميته انقلاب اسلامي در شهرضا بود که در سال 1358 با كمك دوستانش سپاه شهرضا را پايه گذاري كرد، وي در اواخر همين سال به عنوان معلم، در مناطق محروم كشور حضور يافت و به جهت سوابق فرهنگيش مسئول روابط عمومي و تبليغات سپاه در پاوه شد و به كمك کُردهاي بسيجي نشريهاي به نام "پيام پاوه" را راه اندازي کرد و چندي بعد مسئوليت سپاه پاوه را بر عهده گرفت.
فرماندهاي که در 26 سالگي فاتح خيبر شد
ابراهيم همت در دي ماه 1360 و در 26سالگي ازدواج كرد و به خوزستان رفت تا در سازمان دهي و آموزش يگانهاي رزمي سپاه در جنوب، همکاري كند. در آنجا در كنار حاج احمد متوسليان و حاج محمود شهبازي تيپ 27 محمدرسول الله را پايه گذاري كرد.
او در عمليات بيت المقدس در آزاد سازي خرمشهر سهم بسزايي را ايفا کرد و بعد از عزيمت حاج احمد متوسليان به لبنان، مسئوليت وي را به عهده گرفت و به فرماندهي لشگر 27 محمدرسول الله ارتقاء يافت و عملياتهاي رمضان، محرم، والفجر مقدماتي و والفجر1 تا 6 را فرماندهي كرد. لشكر 27 حضرت رسول با فرماندهي ابراهيم همت در عمليات خيبر، جزاير مجنون و طلائيه را تصرف كرد و مقاومت مثال زدني را در تهاجم بيامان دشمن در تاريخ دفاع مقدس رقم زد.
همت اسوهاي براي جوانان هم سن و سالش بود
او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوهای برای دیگران بود که جز خدا به چیز دیگری نمیاندیشید و براي رسيدن به هدف متعالی و کسب رضای خدا و حضرت احدیت عاشقانه شب و روز تلاش کرد و به گفته همرزمانش سختترین و مشکلترین مسؤولیتهای نظامی را با خوشرويي و آرامش خاطر در کمال اشتياق به انجام رساند.
همت چگونه عند ربهم يُرزقون شد؟
شهید همت در جریان عملیات خیبر همرزمانش را به مقاومت در برابر دشمن و حفظ مناطق تصرف شده توصيه ميکرد و از آنان ميخواست مناطقي که با زحمت از دشمن پس گرفته شده بود را با جان و دل حفظ کنند و همواره ميگفت: "يا همه این جا شهید میشویم و یا جزیره مجنون را نگه میداریم." اين روحيه رزمآوري وي همرزمانش را تشويق ميکرد تا مردانه با تمام توان در برابر دشمن ایستادگی کنند.
وي در ۲۴ اسفند سال ۶۲ در عمليات به منظور شناسايي و بررسي وضعيت دشمن به خط مقدم رفته بود که گلوله توپي در کنارش به زمين خورد که باعث شد ابراهيم همت به همراه معاونش شهید اکبر زجاجی، دعوت حق را لبیک گفته و به لقاءحق برسند.
فرازي از وصيتنامه شهيد همت
به نام خدايي که نامش هرگز از وجودم دور نيست و پيوسته آرزوي وصالش را در سر داشتم و سلام بر حسين(ع) سالار شهيدان اسوه و اسطوره بشريت.
مادر گرامي و همسر مهربانم پدر و برادران عزيزم!
درود خدا بر شما باد كه هرگز مانع حركتم در راه خدا نشديد؛ چقدر شماها صبوريد و خودتان ميدانيد كه من چقدر به شهيدان عشق ميورزيدم، غنچههايي كه (كبوتراني كه) هميشه در حال پرواز به سوي ملكوت اعلايند و الگو و اسوههايي كه معتقد به دادن جان براي گرفتن بقا و حيات ابدي و نزديكي با خداوند. چرا كه "ان الله اشتري من المومنين"
من نيز در پوست خود نميگنجم،چرا که گمشدهاي دارم و خويشتن را در قفس محبوس ميبينم و ميخواهم از قفس به در آيم، اما سيمهاي خاردار مانعاند.
من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي دارد متنفرم.
گزارش: مصطفي قلي زاده
انتهاي پيام/