به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، این غزل را تقدیم میکنم به همه زنان و مردانی که جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند تا من و تو امروز در سایه امنیت و آسایشی که به یمن جانبازیهای آنان فراهم آمده، روز و روزگار بگذرانیم؛ زنان و مردانی که امروز در کنج آسایشگاهها خاطرات خاکستریشان را مرور میکنند.
بهشت منظره ای بود در مقابلشان
دو گام هم کم تر بود حد فاصلشان
در آستانۀ مقصد زمین دوباره کشاند
از آسمان آنها را به سوی منزلشان
دوباره نقل زمین بود و اقتضائاتش
و مشکلات همان بود با دلایلشان
چه سرنوشت غریبی: دوبار کشته شدند
میان همهمۀ جنگ و کنج منزلشان
به پاس آنکه نوشتند از ترانه و گل
به غیر دشنه و دشنام نیست حاصلشان
اسیر خشم عدویند و ناسپاسی دوست
فقط خدا می داند چه رفته بر دلشان
هنوز بر سر پیمان عشق پابندند
اگرچه می خواهد روزگار عاقلشان
قصیدۀ بشکوه تمام هستی را
سروده اند و کسی نیست تا دهد صله شان
نداشتند و ندارند از خسان طلبی
نبوده است به جز با خدا معامله شان
مخور دریغ سلامت به ظاهر آنها
که نقص ظاهرشان کرده است کاملشان
اگر به پای بریده اگر به سر بروند
به مقصد ملکوت است سیر محملشان
میان آنها با ما تفاوتی است عظیم
از آب و خاکی دیگر سرشته شد گلشان