به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ،«بوسیدن روی ماه» فیلمی است که با دستمایههای یک ملودرام سوزناک هوشمندانه برخورد کرده و مخاطب را به جای اشکهای لحظهای، با بغضی در گلو از سالن سینما بدرقه میکند.
هشتمین فیلم سینمایی همایون اسعدیان در مقام کارگردان همچون فیلم قبلی او؛ «طلا و مس» وامدار طرح اولیهای از منوچهر محمدی است که از معدود تهیهکنندههای صاحبتفکر و دغدغهمند سینمای ایران است.
«بوسیدن...» یک خطی سادهای دارد از همراهی دو مادر چشمانتظار که بعد از 20 سال خبری از فرزند یکی از آنها میرسد و این سرآغاز اتفاقات فیلم است. اتفاقاتی که با تکیه بر جنس خاص این قصه و فیلم، درونی هستند و به این ترتیب است که کلیت فیلم در بسط همین یک خطی میگذرد تا با حرکت در عرض این موقعیت کلیدی، آنچه محوریت مییابد کشمکشهای درونی قهرمان باشد.
کشمکشهای زنی که مسیر گذشتن از خود و ترجیح دادن دوستش بر خود را در سکوت با کمترین واکنش بیرونی طی میکند. انتخاب چنین قهرمانی طبعاً راههای ممکن برای ترسیم منحنی خط سیر قهرمان را محدود و معدود میکند؛ راهی برای تصویر کردن چگونگی رسیدن قهرمان از نقطه الف به ب.
در کنار این ویژگی درونی که قهرمان قصه را خاص و نزدیک شدن به دنیای او و درونیاتش را با محدودیت مواجه میکند، از وجه بیرونی هم قهرمان به گونهای خاص شده است.
احترامسادات پیرزنی است که به جهت موقعیت و فیزیک ظاهری نسبتی دور با تصویر عام یک قهرمان دارد. زنی ریزنقش که وقتی بین مردمان شهر راه میرود بین آنها گم و ناپیدا میشود و در سن و موقعیتی قرار دارد که نمیتوان از او انتظار کنشی قهرمانانه با تکیه بر نشانههای معمول و کلیشهشده قهرمانها داشت؛ یک زن- مادر سنتیِ خانهدار که بارِ یک چشمانتظاری تاریخی را بر دوش میکشد.
اما همین زن وقتی بعد از 20 سال نشانهای از حسین مفقودالاثرش میرسد، این موقعیت عام را تبدیل میکند به موقعیتی خطیر آنهم با تصمیمی تعیینکننده که او را در جایگاه بیچون و چرای قهرمانی متفاوت قرار میدهد.
فیلم برای نزدیک شدن به دنیای درونی کاراکتری که این موقعیت عام را تبدیل به موقعیتی قهرمانساز میکند و در عین حال از نشانههای عامِ قهرمانی بهدور است، یکی از معدود راههای ممکن را انتخاب کرده که همراه شدن با احترام سادات و نگاه کردن از زاویه نگاه او به دنیای اطرافش است.
این چنین است که از رفت و آمدهای روزمره احترام در شهر و مراوده با آدمهای اطرافش از بقال تا سوپور و ... به تدریج تصویری از او و دنیایش شکل میگیرد. زنی که مثل بسیاری هنوز نسبت به جهان اطرافش بیتفاوت و بیتوجه نشده، حواسش به تغییرات و دگرگونیها هست و همه چیز در ذهنش ثبت شده است. از تغییر چهره محله و شهر تا رفتار مشقربون و مردمی که اتفاقات معاصر شهر و سرزمینشان را از یاد بردهاند؛ حتی حادثهای مثل واژگون شدن قایق حامل دانشآموزان دختر در دریاچه پارک شهر.
با شکل گرفتن دنیای ذهنی احترامسادات است که به تدریج میتوان از سکوت، نگاه، لحن و دیالوگهای کوتاه او پی به رابطه عمیقاش با فروغ برد. رابطهای که او را وامیدارد از مسئولان ستاد معراج بخواهد بقایای فرزند شهیدش را به عنوان بقایای فرزند فروغ معرفی کنند تا دوستش چند صباح باقیمانده را با آرامش خاطر زندگی کند.
فیلم برای نزدیک شدن هرچه بیشتر به خودداری احترامسادات و دنیای او، از لحظههای احساسی که پتانسیل تبدیل شدن به صحنههای پر سوز و گداز و تأثیرگذار -به شیوه مستقیم- را دارند، پرهیز کرده و حتی او را در لحظه رویارویی با بقایای حسیناش تنها میگذارد تا این خودداری را نشکند.
به همین دلیل تصویر پیرزنی که میخواهد بعد از 20 سال با بقایای فرزند شهیدش روبرو شود با رفتاری غیر کلیشهای از احترامسادات در ذهنمان میماند؛ او دستی به سر و رویش میکشد تا مطمئن شود ظاهرش برای این دیدار آماده است؟! تصویری که به شکلی عمیق در ذهن مخاطب حک میشود.
این فاصله گرفتن از نشانههای متعارف و معمول و تکیه بر روحیه فردی قهرمان، به کلیت فیلم لحن و شیوه بیانی- تصویری خاص داده تا با فاصله گرفتن از یک ملودرام پر سوز و گداز چه بسا موقع تماشای فیلم اشک مخاطب را درنیاورد اما او را با بغضی راهی خانه کند که همچون گرهی کور در گلو جا خوش میکند و زمان میبَرَد تا سرباز کند.
در حد فاصل شکل گرفتن این بغض تا سرباز کردن آن است که «بوسیدن ...» در مخاطباش رسوب میکند و کند و کاو در لحظهها، حسها و رفتارهای روزمره زندگی قهرمان در ذهن مخاطب حک و ماندگار میشود.