به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران بجنورد،وي از آغاز جواني به سرودن شعر پرداخت چون ولادتش در ماه آذر بود، «آذري» تخلص ميكرد.
نام پدر وي را اسماعيل پاشا بغدادي، علي بن مالك و رضاقلي خان هدايت، عبدالملك ذكر كرده است.
در كتاب منتخب جواهرالأسرار، كه در سال 840 هجري از جواهر الأسرار شيخ آذري برگزيده شده و ضميمة اشعه اللمعات جامي به چاپ رسيده. نام پدر اين شاعر، علي ملك آمده است.
او از اميران سربداران بيهق بود. از اين رو، نسبت او را بيهقي نيز گفتهاند. پدرش علي ملك بن حسن توسي بيهقي در زمان حكومت سربداران، صاحب اختيار اسفراين بود. نسبت آذري از سوي ديگر به معين الدعوه احمد بن محمد زمچي هاشمي مروزي ميرسد.
لقب او در برخي تذكرهها، نورالدين و در بعضي ديگر فخرالدين و جلالالدين آمده است. بنا به گفته گوپاموي هندي: «آذري نوربخش بزم سخن آفرين و صاحب طبع دلپسند بود… در اوايل در دولت سلطان شاهرخ تيموري سروده كه مطلعش اين است
چيست آن آبي كه تخم فتنه بر ميافكن خسرو گردون ز سهم او سپر ميافكند
شفيق هندي نيز معترف است كه: «آذري در بدايت حال در سر كار شاهرخ مرتبه بلند يافت و به منصب ملك الشعرايي سرافراز گرديد..»
آذري در سن 16 سالگي در سال 800 ه.ق در قراباغ همراه دايي خود، كه قصه خوان امير تيمور گورگان بود، به خدمت امير تيمور راه يافت. او با ميرزا اُلُغ بيگ در ايام طفوليت، به نشاط كودكي بازي ميكرد و سمر و حكايات، چنان كه رسم اطفال است، براي وي ميگفت. در سال 853 هجري نيز، كه اُلُغ بيگ خراسان را گشود و در اسفراين فرود آمد، آذري به خدمت وي رسيد. شيخ آذري، زمان امير عبداللطيف، فرزند الغ بيگ را نيز درك كرد هنگامي كه امير عبداللطيف به حكومت عراق ميرفت، در اسفراين به خانه شيخ آذري فرو آمد و شيخ، او را نصايحي چند فرمود و امير، كيسهاي زر پيش پاي شيخ نهاد، كه او از گرفتن آن امتناع ورزيد.
طبع بلند و مقام شيخ آذري سبب شد تا دولت و ارباب مُلك، طالب صحبت او گردند و همواره به خدمت شريفش التجا آورند، چنان كه در سال 855 هجري، سلطان محمد بايسنقر ميرزا به وقت عزيمت عراق به زيارت شيخ به اسفراين آمد و شيخ، او را به قانون عدل و انصاف نصيحت كرد و شاهزاده را اعتقادي عظيم به شيخ دست داد و فرمود بدره زر پيش شيخ نهادند. شيخ مال قبول نكرد و فرمود:
زر كه ستاني و برافشانياش هم به از آن نيست كه نستانياش
مولانا مجاهد هندي، كه يكي از طالبان علم و دانش آن روزگار بود، در آن مجلس حاضر بود، يك مشت زر از آن مال برداشت و گفت: اي شيخ! اين مال را تو به زور بر خود حرام كردي، و خدا برمن حلال كرده است. مجاهد، زر را بي مجاهده بيرون برد و سلطان زمان از آن حالت، خندان و شادان شد
سپس وي به حلقه مريدان شيخ محيي الدين توسي غزالي (م. 830 ه.ق) در آمد و 5 سال در خدمت او به تحصيل علوم حديث و تفسير پرداخت. هنگامي كه شيخ غزالي به سفر حج ميرفت، با او همسفر شد.
چون شيخ محيي الدين در سال 830 در حلب درگذشت، آذري از مريدان شاه نعمتالله ولي شد و از آن شيخ كامل، اجازه ارشاد و خرقه گرفت و دو نوبت پياده حج گزارد، و يك سال مجاور كعبه ماند. در مدتي كه آذري در مكه، مجاور خانه خدا بود، كتاب سعي الصفا را درباره تاريخ كعبه و آداب مناسك حج نوشت،
پس از بازگشت، عازم هندوستان شد. در كتاب شام غريبان (تذكره شعراي فارسي كه از ايران به هند آمده بودهاند) مسطور است كه، سلطان محمد جونا (= جونه) والي گلبركه دهلي، نبيره خضرخان، پنجاه هزار دينار در صحبت اول به آذري عطا كرد و او نپذيرفت به سبب آن كه به شكرانه آن زر بنا به رسم آن ديار، تعظيم و تكريم ميخواستند، و اين بيت را سرود
من تَركِ هند و جيفه چيپال گفتهام باد بروت جَوَنه به يك جو نميخرم
سپس قصد دكن كرد و به سلطان احمد شاه بهمني پيوست و نبوغ ادبي خويش را با
شركت در «مديحه صلات» با سرودن قصايد غرّا به معرض نمايش گذاشت و نزد او
خدمت و احترام و اعتبار بسيار يافت و «ملك الشعراي، دربار او شد.
محمد قاسم فرشته در تاريخ خود مينويسد كه: شيخ حسب الحكم سلطان احمد، سرودن منظومهاي را به نامبهمن نامه در تاريخ شاهان اين خاندان آغاز كرده بود و هنگامي كه شرح وقايع اين كتاب به زمان احمد شاه رسيد، آن را بر شاه عرضه كرد و رخصت خواست كه به زادگاه خود، اسفراين خراسان باز گردد. احمد شاه به سبب ارادتي كه به شيخ آذري اسفرايني داشت، كوشيد او را از رفتن منصرف كند، و چنان كه تذكرهنويسان نيز نوشتهاند به او گفت: مرا از فوت سيد محمد گيسو دراز، كُلفتي عظيم روي نموده و وصال تو دافع (يا رافع) مواد غم و الم است. مپسند كه به فراق تو نيز مبتلا گردم (يا گرفتار شوم). شيخ چون اين قسم التفات از پادشاه ديد، ماندن در هندوستان را ترجيح داد، به مصداق اين بيت:
چشم مسافر چو بر جمال تو افتد عزم رحيلش بدل شود به اقامت
شيخ آذري فرزندان خويش را از ولايت (اسفراين) طلب كرد. اتفافاً در آن ايام، قصر دارالاماره شهر «بيلد» به اتمام رسيده بود. او اين دو بيت را به اين مناسبت گفت:
حبّذا قصر مشيّد كه ز فرط عظمت آسمان سُدّهاي از پايه اين درگاه است
آسمان هم نتوان گفت كه ترك ادب است قصر سلطان جهان، احمد بهمن شاه است
و ملا شرف الدين مازندراني، كه از مريدان شاه نعمت الله ولي بود و به خوشنويسي مشهور و معروف زمان، آن را به خط جلي نوشت و سنگ تراشان تلنكي، كه در تقليد سحر آفرينند در سنگهاي بزرگ و كنده، بالاي دروازه نشاندند، چنانچه روزي چشم شاه بر آن افتاده از شاهزاده علاء الدين پرسيد كه اين شعر از كيست؟ عرض نمود، از نتايج طبع شيخ آذري است.
شاهزاده فرصت يافت و به عرض شاه رسانيد كه شيخ به مقتضاي «حُبُّ الوطن من الايمان»، اراده ولايت دارد كه حضرت اگر رخصت فرمايند، نيمه ثواب حج اكبر كه كردهام پيشكش ميكنم، شاه از اين معنا بيش از پيش شكفته گرديد و در ساعت به احضار شيخ فرمان داد و به خزانهچي حكم كرد كه چهل هزار تنكه سفيد، كه هر تنكه يك توله نقره باشد، جهت شيخ حاضر سازد. چون چشم شيخ بر آن مال افتاد، گفت: «لا يَحمِلُ عطاياكم الّا مَطاياكُم». شاه خنديد و گفت: بيست هزار تنكه ديگر به جهت خرج راه و وجه كرايه حمل آن حاضر گردانند. چون وقت كار رسيده بود، در همان مجلس خلعت خاصّه و پنج غلام هندي به شيخ آذري عنايت كرده، اجازه بازگشت به ولايت اسفراين را به شيخ آذري ارزاني داشت.
شيخ آذري اين دو بيت مشهور غضايري رازي را كه در حق ممدوح خود سلطان محمود غزنوي گفته بود، بر زبان آورد:
صواب كرد كه پيدا نكرد هر دو جهان يگانه داور دادار بينظير و همال
و گرنه هردو جهان را كف تو بخشيدي اميد بنده نماندي به ايزد متعال
سرانجام شيه آذري به وساطت شاهزاده علاءالدين و با تعهد اتمام بهمن نامه اجازه بازگشت گرفت و عازم خراسان شد. او تا وقتي كه زنده بود، برخي اوقات عزيز را به گفتن بهمن نامه صرف ميكرد و قسمتهايي از آن را به دارالخلافه دكن به هندوستان ميفرستاد، آذري با دكن همواره در ارتباط بود، در سال 855 ه.ق شيخ آذري، مقتداي سلطان علاءالدين پسر سلطان احمد بهمني بود و در ايام شاهزادگي با او الفت بسيار داشت و براي وي از اسفراين عريضه طولاني مشتمل بر انواع سخنان مؤثر ارسال ميداشت و سلطان از مطالعه آنها متأثر گشته، از شراب خوردن توبه نصوح فرمود.
آذري تحقيقاً در حدود سال 836 هجري از هندوستان به ايران بازگشت و به اسفراين آمد و پاي قناعت در دامن همت كشيد و از سياحت عالم مُلك به تماشاي عالم ملكوت، سر به جيب تفكر فرو برد و سي سال بر سجاده طاعت نشست. اين بيت بيانگر درد دوري او از زادگاه خويش است:
به نيم ساعت هجر «آذري» نميارزد هزار سال گرش در جهان بقا بخشند
آذري، عارفي مجرد، عالي همت و كم التفات به دنيا و همواره طالب صحبت و همنشيني اهل الله بود. وي در فضيلت و علوم ظاهر و باطن آراسته و در طريقت و مجاهدت، صادق و استوار بود. هنگامي كه از هند به اسفراين رسيد، بقعهها و رباطهاي بسيار ساخت و املاك بسياري بر آنها وقف كرد تا پارسايان و نيازمندان و زايران و طالبان علم از آن بهرهمند شوند. او سرانجام در 82 سالگي درگذشت و در مدرسهاي در شارستان اسفراين، نزديك دروازه شمالي، كه خود ساخته بود، مدفون شد. بنا به گفته محمد معصوم شيرازي: «شيخ املاك خود را در حال حيات وقف نمود. بر بقعهاي كه ساخته و در آن جا مدفون است واليوم بر سر روضه شيخ، رونق درس و روشنايي و فرش مرتب و زوار را بدان لنگر التجاست و سلاطين و حكام، احسان بسيار درباره مجاوران مينمايند و از تكاليف مسلم دارند.» به گفته مرحوم نفيسي، آذري همه دارايي خود را وقف قبر خويش كرد و از وقفيات وي طلاب در آن جا درس ميخواندند. خواجه احمد مستوفي در تاريخ فوت آذري، اين قطعه را سروده و ماده تاريخ فوتش را «خسرو» نوشته است:
دريغا آذري شيخ زمانه كه مصباح حياتش گشته بيوضو
چراغ دل به مفتاح حياتش به انواع حقايق داشت پرتـــــو
چو او ثانيّ خسرو بود در شعر از آن تاريخ فوتش گشت «خسرو» (866 ق)
امير عليشير نوايي تاريخ وفات آذري را «خروس» ضبط كرده است:
فصيح زمان، توسي آن شاعري كه بودش ز بكر معاني عروس
چو طوطي برفت اين عجب طرفهاي كه تاريخ شد فوت او را «خروس» (866 ق)
در كتاب شام غريبان چنين مسطور است: «از بزرگي منقول است كه فرمود كه حضرت محمد (ص) را در خواب ديدم كه با اصحاب به جايي ميروند و خواستم تا از سبب توجه استفسار نمايم. حضرت خود متوجه شده فرمودند به زيارت آذري ميروم براي صله بيتي كه در مرثيه فرزندم گفت. بيت اين است:
سوراخ ميشود دل ما چون گل حسين هر جا كه ذكر واقعه كربلا رود
:
محتشم كاشاني از آذري اسفرايني در سرودن تركيب بند مشهورش قابل بررسي است
مقبره شيخ آذري در قسمت شمالي شارستان شهر اسفراين كهن واقع است و موقوفاتي دارد. در گذشته در جلو مقبره باغي عظيم كه بيش از چهل درخت كهنسال از گذشته ايام باقي بود و مردم اقصي نقاط اسفراين به زيارت شيخ ميآمدند و به وي توسل ميجستند. بنا به گفته مرحوم غلامرضا برزگر (1284 ـ 1377) از بزرگان و نويسندگان و معمران اسفراين، تا سال 1307 از محل عايدات موقوفات شيخ آذري، ساختمان آرامگاه وي را مرمت ميكردند. حتي در سال 1310 مكاتباتي توسط اداره فرهنگ سابق مبني بر تعميرات اساسي انجام شد و نقشهاي نيز تهيه گرديد، اما سودي نبخشيد. نگارنده در مقالهاي به تاريخ 24/ 7/ 1368 در روزنامه خراسان
اشاره به موقوفات وي، از اداره كل ميراث فرهنگي خراسان و اداره اوقاف اسفراين، مرمت مقبره او را تقاضا كردم اما متأسفانه تعميرات انجام نشد و بر اثر كم توجهي، سارقان به اميد يافتن اشياي عتيقه، مقبره اين مداح اهل بيت را شكافتند و ويران ساختند./س