به گزارش مجله
شبانه باشگاه خبرنگاران، سجاد پیروز پیمان در آخرین یادداشت از وبلاگ لشکر25، خاطره ای خواندنی از سرلشکر شهید طوسی به زبان سردار کمیل آورد و نوشت:
توصیفی از احوال شهدای اطلاعات و عمليات می كرد و هر چند لحظه یکبار، آهی از سر فراغ و جدایی می كشيد و به قول ما مازندرانی ها "نوازش می داد” یا اینکه برای شان "مویه خوانی” می کرد.
اشاره: سردار کمیل، "مشاور عالی فرماندهی کل سپاه"، خاطره ای آموزنده و تکان دهنده از دوست شهیدش، سرلشکر شهید محمدحسن طوسی "قائم مقام لشکر25 کربلا" بدین شرح بیان می دارد:
يک روز بعد از پایان عمليات والفجرهشت، شهیدطوسی تویوتا را روشن کرد، حرکت کردیم به سمت اهواز.
در حال طی کردن مسیر اروندکنار – آبادان، بودیم. فضایی معنوی و روحانی در خلوت من و شهیدطوسی ایجاد شده بود، یاد دوستان و یاران شهیدمان می افتادیم. نامشان را می بردیم و به حال آنها غبطه می خوردیم.
تو همين حال وهوا سير می كرديم. شهيد طوسی از فراغ دوستانش خيلی نارحت بود، احساس دلتنگی اش با نفس کشیدن های عمیق و چهره غم انگیزش مشخص می شد.
من هم، همینطور نام دوستان را یکی یکی می بردم؛ اشک دور چشمانمان حلقه زده بود.
شهید طوسی با صدایی لرزان و با بغضی بی درمان، لب به سخن گشود و یادی از دوستان شهیدش در واحد اطلاعات و عملیات کرد:
- "نصيرائی" شهيد شد؛ "مرشدی" شهيد شد؛ "بهاور" شهيد شد؛ "معصومی" شهيد شد؛
توصیفی از احوال شهدای اطلاعات و عمليات می كرد و هر چند لحظه یکبار، آهی از سر فراغ و جدایی می كشيد.
و به قول ما مازندرانی ها "نوازش می داد" یا اینکه برای شان "مویه خوانی" می کرد.
بیش از حد ناراحت بود تا حالا او را این گونه ندیده بودم.
تو همین حال و هوا بوديم که شروع كرد به سرزنش کردن خودش. از جاماندگی از قافله ی دوستان شهیدش ناراحت بود و دائماً خودش را سرزنش می کرد. من که حالش را اینگونه دیدم، گفتم:
- «تو هم انشاءالله شهيد می شی، همه ما آرزو داريم به شهادت برسيم. دیر یا زود تو شهید می شی، من هم شهید می شم. همانجا دعا کردم:"خدايا از شهدا دورمان نكن"»
شهيدطوسی گفت:
- «بیشتر برای زمان بعد از شهادتم، ناراحتم.»
متوجه حرفش نشدم، با تعجب گفتم:
- «بعد از شهادت كه نارحتی نداره!»
گفت:
- «برای ما داره. "نصيرائی" را ديدی؟ "مرشدی" را ديدی؟ "بهاور" را ديدی؟"معصومی" را دیدی؟»
چند تن دیگر از شهدا را نام برد و گفت:
- «ديدی اين بچه ها چقدر بچه های مظلوم، چقدر بچه های پركاری بودند، چه كارهای بزرگی توی جبهه كردند. تو خودت در جبهه شاهد بودی و ديدی که آنها چقدر زحمت كشيدند و چه از خودگذشتگی های بزرگی را انجام دادند و چه نخوابی ها، چه سختی ها و مجروحيتهائی را كه متحمل نشدند. وقتی آنها شهيد شدند، فقط در همان محدوده ی محل، روستا و یا شهرشان تشيیع شدند. هیچ كسی آنها را نمی شناخت و آنگونه که سزاوارشان بود از آنها تجلیل نشد. آنها گمنام و ناشناخته ماندند و شخصيت و زحمات شان برای مردم ناگفته ماند.»
به فکر فرو رفتم، با خود گفتم: یعنی چه این حرف ها؟! چرا طوسی باید ناراحت و نگران بعد از شهادتش باشد؟!
گفتم:
- حالا چرا باید ناراحت باشی؟
گفت:
- «از آنجائیکه من فرمانده این بچه ها بودم، مردم و مسئولین مرا می شناسند. ناراحتم و می ترسم از آن روزی که وقتی من شهید بشوم، تشییع جنازه ام شلوغ شود، صدا و سیما وارد شود، مسئولین بیایند، برایم تبلیغات کنند. کل استان اعلامیه پخش کنند. این است که برای بعد از شهادتم هم ناراحتم. من خودم را شرمنده نصيرائی، مرشدی، بهاور و معصومی و ديگر شهدایی که واقعاً زحمت کشیدند و نامی از آنها نیست، می دانم. من خودم را كوچكتر از آنها می دانم. تلاش و زحمت اصلی به عهده آنها بود ولی چون که من مسئول بودم، از من تجلیل می شود. من خودم را شايسته و سزاوار نمی دانم. آنها هستند که باید تجلیل بشوند.»
شهيد طوسی با این اعتقادی که داشت ، خدا به او عنايت كرد و بعد از شهادتش، مفقود ماند و تشيیع نشد. مدتها از زمان شهادتش گذشت، آن چيزی كه دوست داشت، اتفاق افتاد و دوستان شهیدش در واحد اطلاعات و عملیات شناسایی شدند و از آنها تجلیل شد تا اینکه بعد از 8 سال در سال 1374 پیکر پاک سرلشکر دلیر اسلام شهید محمدحسن طوسی به همراه هفتاد و چند تن از شهدای مازندران تشییع شد.