به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، وبه نقل از وبلاگ مصباح نام ديگر چشمان توست،
امانتی بود که برادر بزرگش به او سپرده بود؛
پس حق داشت همیشه نگرانش باشد؛
مثل چشمانش از او محافظت کند؛
نگذارد یک مو از سر او کم بشود؛
آخر...
خیلی دلش می‌خواست قد کشیدنش را بیند؛ مرد شدنش را.
عمو بود و همین یادگار برادر...
و امروز نگرانیش بیشتر شده بود؛
از همان لحظه که برادرزاده دست نوشته‌ای از پدرش را برای عمو آورد...
□□□
حالا عمو نگاه می‌کرد به برادرزاده که چقدر مرد شده بود؛
چقدر قد کشیده بود؛
که طعم عسل چقدر به دهانش مزه کرده بود.
فقط مانده بود چگونه تا حرم برگرداند این برادرزاده را...
برچسب ها: وبلاگ ، مصباح ، چشمان
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.