مولایم... هنوز در این فهمم که جمعه ها بها است یا بهانه، ندبه ها نداست یا ناله، هنوزم نفهمیدم غروب جمعه ها دلتنگی است و یا برگی از درخت غربت بی انتهاست، چه بگویم که بعد از هزاران سال باز هم متوجه نشدم که چقدر شهسوار، تک سوار سحر گریز، مونس یتیمان به ما نزدیک است..
دلم می خواهد، پای در بیاورد و بیاید به کوی آشنای، دق الباب کنند خانه
ای که صدایش آشناست و آرام بخش جان و خاضع در حضورت بگوید، عذر می خواهم،
دیگر گناه نمی کنم، مرا به داخل خانه راه ده...
زیاده گویی نمی کنم
آقایم فقط این را فهمیدم که این جویبار، اشکم به دریای بی حد و مرز وجودت
متصل است که گاهی بادها شمیم وجودت را در غایتی دل شکسته به ناخدای دریا می
رساند و مشامم جانم را تازه می سازد و این امیدی است که باز بگویم: الهم
عجل الولیک الفرج.../ز