قرآن عظیم

قادر نبي زاده در وبلاگ يک مترجم نوشت:بچه‌هایی هم بودند که به واسطه من با قرآن آشنا شدند که برای همیشه به آن افتخار می‌کنم و آن را راهی برای نجات خودم می‌دانم.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، اول چند نکته را عرض کنم:

۱) این نوشته را برای دل خودم می‌نویسم.

۲) مدیون پدر و مادر و همه کسانی هستم که ذره‌ای از نور قرآن را در وجودم کاشتند گرچه نامی از آنان در اینجا نباشد.

۳) من تنها شاگردی کوچک در محضر قرآن بودم و امید دارم قرآن تا ابد یاریگرم باشد.

***

بچه که بودم مانند هر بچه دیگری، پدر و مادرم تلاش می‌کردند تا (من و برادرم) چیزهایی بیاموزیم. به کلاس قرآن و خوشنویسی و نقاشی می‌رفتیم. کمی‌ بعدتر کلاس زبان انگلیسی را هم رفتیم. دوران راهنمایی که بودیم، سوره‌های کتاب قرآن مدرسه (مثل سوره جمعه، حجرات، واقعه و …) را حفظ می‌کردم. معلم قرآن‌مان در تبریز به من گفت که حتما در مسابقات قرآن شرکت کنم. من هم رفتم و شرکت کردم در رشته قرائت. هیچی نشدم. از من که پرسید چه کردم توضیح دادم و او هم گفت که منظورش حفظ بود نه قرائت. این بود نقطه عطفی در زندگی من.

استعداد حفظ در من کشف شده بود. اما نیاز به یک محرک داشتم. مادرم با سرعتی مثال‌زدنی شروع به حفظ قرآن کرد و ۵-۶ صفحه از سوره بقره را حفظ کرده بود که احساس می‌کردم دارم تحقیر می‌شوم. احساس خوبی نداشتم. این بود که شروع کردم به حفظ. پدرم هم نمی‌‌دانم از کجا نشانی یک کلاس قرآن را یافت و من و برادرم را برد آن‌جا. یک مربی جوانی داشت به نام آقای محمدتقی رضایی ارجمند. روز اولی که او را دیدم فکر نمی‌کردم که روزی شیفته او شوم. بالاخره هر هفته جمعه‌ها بعدازظهر می‌رفتیم کلاس و در رود زلال آیات قرآن و دوستان مومن و دوست‌داشتنی خود را پاک می‌کردیم. هنوز پس از ۲۰ سال بوی خوش آن روزها را استشمام می‌کنم. کل عشق ما در طول هفته رفتن به کلاس قرآن نزدیکی راه‌آهن تبریز بود. آرام حفظ می‌کردم اما آیاتی که آن روزها حفظ می‌کردم در ذهنم حک شده و امروز پس از سال‌ها ـ بدون تمرین ـ هنوز هم می‌توانم آن‌ها را از حفظ بخوانم. محبت‌های آقای رضایی در حق من قابل توصیف نیست. ان‌شاء الله روزی برسد که بتوانم به نوعی جبران کنم محبت‌هایش را. ولی مطمئنم که تنها خداوند متعال می‌تواند پاداش مناسبی برای زحمت‌هایش در نظر بگیرد. در هرکجاست، خدا به سلامت داردش.

تا ۱۴ سالگی (سال ۷۴) که در تبریز بودیم، حدود ۶ جزء از قرآن را حفظ کرده بودم. به رشت که آمدم بزرگ‌ترین دردم دوری از کلاس قرآن آقای رضایی بود. کلاسی در مسجد محمدآباد در محله رودبارتان رشت برقرار بود. استادش آقای اسماعیل ثانی بود. جوان خنده‌رویی که با وجود بچه‌های شلوغ که همه هم‌محلی‌اش بودند علاوه بر حفظ سعی در ترتبیت روحی بچه‌ها داشت. سه ماه بیشتر در کلاسش نبودم چون کنکوری بود. دانشجوی شیمی دانشگاه شیراز شد و رفت. آن سه ماه در زندگی من تکرار شدنی نیست. آقای ثانی هم‌اکنون مدیر گروه آرشیو شبکه قرآن سیماست.

بعد از آقای ثانی یکی از قاریان همان محل به اداره کلاس حفظ پرداخت تا کلاس تعطیل نشود. اما نتوانست جای آقای ثانی را پر کند و چون حافظ هم نبود نتوانست از پس کلاس برآید. دنبال کلاس دیگری بودم که کلاس حفظ قرآن آقای حسن رجبی در مسجد طالقانی خیابان بیستون رشت را یافتم. حسن رجبی بسیار صوت زیبایی داشت و قرآن را دقیق و حزین تلاوت می‌کرد. تسلط بسیاری به آیات داشت. توصیف مهارت‌های او باشد برای وقت دیگری. او یک‌بار در رشته بیست جزء و یک بار هم در رشته حفظ کل در میان ارتش‌های کشورهای اسلامی نفر اول شد و به حج تمتع مشرف شد. مدتی بعد کلاسش تعطیل شد. کلاس را به من سپردند چون در کلاس او ارشد بودم. اختلاف سنی من با بقیه بچه‌ها گاه کمتر از یک سال بود اما هر طور بود می‌رفتم و چراغ آن کلاس قرآن شب‌های جمعه را روشن نگه می‌داشتم گرچه نمی‌توانستم حق مطلب را ادا کنم و از خودم به بچه‌ها چیزی بدهم. همه‌اش نور قرآن بود که اکنون پس از سال‌ها آن را در تمام وجودم حس می‌کنم.

بچه‌هایی هم بودند که به واسطه من با قرآن آشنا شدند که برای همیشه به آن افتخار می‌کنم و آن را راهی برای نجات خودم می‌دانم. البته جزئیات فراوانی هم در طی این سال‌ها بود که شاید در جای دیگر به آن‌ها اشاره کنم.

همه این‌ها را گفتم که این چند خط را بنویسم:

کسی که با قرآن پیوند خورده باشد اگر قرآن را رها کند، قرآن او را رها نخواهد کرد. در برهه‌ای از زمان شب و روزم با قرآن پیوند خورده بود. شب‌ها هنگام خواب کنار بسترم از ضبط‌صوت ترتیل قرآن گوش می‌دادم. پدرم به شوخی می‌گفت «پسر جان قرآن برای بیداری انسان‌ها آمده!» اما بهترین شبها، همان شبها بود.

اکنون اما انگار که تشنه باشم میل به تلاوت قرآن دارم. یعنی گاهی حس می‌کنم تنها چیزی که مرا اقناع می‌کند قرآن خواندن است، بنابراین باید دوزانو روبروی قرآن بنشینم و بخوانم و جرعه جرعه از کلام نورانی آن سیراب شوم تا رفع عطشی کرده باشم.

قرآن حقیقتا نور است. بچه که بودیم نمی‌دانستیم فقط روی علاقه پی می‌گرفتیم. پدر و مادرمان هم عشق می‌کردند اما الآن احساس نیاز می‌کنم و می‌دانم بندبند وجودم به قرآن بسته است.

برچسب ها: قادر ، نبی زاده ، قرآن ، عظیم
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.