به گزارش مجله شبانه
باشگاه
خبرنگاران، وبلاگ
گفتمان معنویت در جدیدترین نوشته خود آورده است:
آن قدر بزرگ بود که تاب نمیآورد کسی مقابلش کوچک شود. سائلی که نزدش میآمد، عریضهاش را نمیخواند و زودتر از آنکه چیزی بگوید، میگفت: "حاجتت رواست، بگو".
آخر سر هم از پشت در مال زیادی به او میداد.
میترسید مبادا سائل خجالت بکشد.
حسین اما خجالت کشید. علی را از مادر گرفته بود تا سیرابش کند. میخواست غافلان جبهه مقابل را هدایت کند. گفت: "شما با من سر جنگ دارید. این کودک من بیگناه است". صحبتش هنوز تمام نشده بود. حرمله بود و تیر سه شعبه. حرمله بود و سفیدی گلوی یک 6ماهه. حرمله بود و.....
این بار حسین خجالت کشید.
رباب هنوز منتظر است....
-------------------------
دستش را گرفت زیر گلویش. از خون پر شد. خونها را پاشید سمت آسمان.
گفت: "چه قدر آسان است تحمل این مصائب در راه خدا."
از آن خون یک قطره هم به زمین برنگشت. همه را فرشتهها بردند آسمان برای تبرک.
--------------------------
پشت خیمهها، دور از چشم رباب، علی در بغل؛ مشغول کندن قبری کوچک. رباب اما بوی اصغر را شنید. آمد نزد حسین.
- "بگذار برای آخرین بار پسرم را ببینم".
برای امام چیزی نماند جز....