به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، "ابناعثم میگوید:
حبیببن مظاهر نزد امام(علیهالسلام) آمده، عرض کرد: ای فرزند رسول خدا (صلیالله علیه و آله)! در نزدیکی ما قبیلهای از بنیاسد است؛ به من اجازه میفرمایی نزد آنان رفته، آنان را به یاری تو فراخوانم؟ امید است خدا آنان را پاسدار تو کند.
امام(علیهالسلام) فرمود: «میتوانی.»
حبیب به صورت ناشناس، در تاریکی شب نزد آنان رفت؛ ایشان حبیب را شناخته، دانستند از بنیاسد است؛ گفتند: چکار داری؟
گفت: بهترین ارمغانی را که نمایندهای برای مردم خود میآورد، برای شما آوردهام؛ آمدهام شما را به یاری فرزند دختر پیامبرتان فراخوانم که او همراه جمعی از مؤمنان است و یک نفر ایشان، از هزار نفر بهتر است؛ آنان او را تنها نگذارند و هرگز رهایش نکنند؛ این عمر سعد است که او را محاصره کرده است و شما خویش و فامیل منید؛ اکنون این اندرز را برای شما آوردهام؛ از من در یاری او پیروی کنید تا بدین وسیله به شرف دنیا و آخرت دست یابید؛ به خدا سوگند! کسی از شما در رکاب فرزند دختر پیامبر (صلیالله علیه و آله)، با تحمل سختیها در راه خدا کشته نمیشود، مگر آنکه در عالیترین درجات قرب خداوندی، رفیق محمّد (صلیالله علیه و آله) خواهد بود.
عبداللهبن بشر اسدی [الفتوح: بشر بن عبیدالله] از جا پرید و گفت: من اولین نفرم که به این دعوت پاسخ میدهم؛ سپس این رجز را خواند: این مردم میدانند -آن زمان که جنگ را رها کنند و چون از آن به هم گویند، رزمآوران از بیم باز ایستند- من، بیباک قهرمانی جنگجویم که گویی شیر بیشۀ دلاوریام.
سپس مردان بنیاسد یکبهیک پیش آمده، نود نفر به هم پیوستند و آهنگ یاری امام(علیهالسلام) را کردند. در این وقت، مردی از قبیله بیرون رفته، خود را به عمر سعد رساند و او را از ماجرا آگاه کرد.
ابنسعد، اَزرق را خواسته، با چهارصد نفر سوار جنگجو به کمین آنان گسیل داشت. بنیاسد در تاریکی شب، رو به سوی لشکرگاه امام(علیهالسلام) آوردند؛ ولی در ساحل فرات -در حالی که فاصلۀ کمی با سپاه امام(علیهالسلام) داشتند- با این گروه چهارصد نفری ابنسعد روبرو شدند؛ پس دو گروه با هم درگیر شدند و نبرد سختی درگرفت.
حبیببن مظاهر به ازرق فریاد زد: وای بر تو با ما چکار داری؟ برگرد و بگذار بوسیلۀ (کشتن) ما، شخص دیگری جز تو، بدبخت شود.
ازرق نپذیرفت و بنیاسد دانستند که توان رویارویی با آنان را ندارند، از این رو پراکنده شده، به سوی قبیلۀ خویش بازگشتند و از بیم شبیخون ابنسعد، همان شب کوچ کردند و رفتند.
حبیببن مظاهر نیز نزد امام(علیهالسلام) آمده، از آن رویداد گزارش داد. امام(علیهالسلام) فرمود: «لا حول و لا قوّة الّا بالله العلیّ العظیم.
و أقبل حبیب بن مظاهر الأسدی إلی الحسین(علیهالسلام) فقال: یابن رسولالله هاهنا حیّ من بنیأسد بالقرب منّا، أتأذن لی فی المصیر إلیهم فأدعوهم إلی نصرتک، فعسی الله أن یدفع بهم عنک؟
قال: «قد أذنتُ لک یا حبیب»، فخرج حبیب إلیهم فی جوف اللیل متنکّراً حتّی أتی إلیهم فعرفوه أنّه من بنیأسد، فقالوا: ما حاجتک؟
فقال: إنّی أتیتکم بخیر ما أتی به وافد إلی قوم، أتیتکم أدعوکم إلی نصر ابن بنت نبیّکم، فإنّه فی عصابة من المؤمنین، الرّجل منهم خیر من ألف رجل، لن یخذلوه و لن یسلّموه أبداً، و هذا عمر بن سعد قد أحاط به، و أنتم قومی و عشیرتی و قد أتیتکم بهذه النّصیحة فأطیعونی الیوم فی نصرته تنالوا بها شرف الدّنیا و الآخرة، فإنّی اُقسم بالله لا یقتل أحد منکم فی سبیل الله مع ابن بنت رسولالله صابراً محتسباً إلّا کان رفیقا لمحمّد(صلیالله علیه و آله) فی علّیین.
قال: فوثب إلیه رجل من بنیأسد یقال له عبدالله بن بشر [فی الفتوح: بشر بن عبیدالله]، فقال: أنا أوّل من یجیب إلی هذه الدّعوة، ثمّ جعل یرتجز و یقول:
قد علم القوم إذا تواکلوا
و أحجم الفرسان إذا تناقلوا
إنّی شجاع بطل مقاتل
کأنّنی لیث عرین باسل
ثمّ تبادر رجال الحیّ حتّی التأم منهم تسعون رجلاً فأقبلوا یریدون الحسین(علیهالسلام)، و خرج رجل فی ذلک الوقت من الحیّ حتّی صار إلی عمر بن سعد فأخبره بالحال، فدعا ابن سعد برجل من أصحابه یقال له الأزرق بن حرب الصیداوی، فضمَّ إلیه أربعمائة فارس و وجّهه نحو حیّ بنیأسد، فبینما اولئک القوم قد اقبلوا یریدون عسکر الحسین(علیهالسلام) فی جوف اللیل، إذا استقبلهم خیل ابن سعد علی شاطیء الفرات، و بینهم و بین عسکر الحسین(علیهالسلام) الیسیر، فناوش القوم بعضهم بعضاً واقتتلوا قتالاً شدیداً، و صاح حبیب بن مظاهر الأسدی بالأزرق: ویلک مالک و مالنا انصرف عنّا، و دعنایشقی بناغیرک، فأبی الأزرق أن یرجع، و علمت بنو أسد أنّه لا طاقة لهم بالقوم، فانهزموا راجعین إلی حیّهم، ثمّ إنّهم ارتحلوا فی جوف اللیل خوفاً من ابن سعد أن یبیّتهم، و رجع حبیب بن مظاهر إلی الحسین(علیهالسلام) فخبّره بذلک فقال(علیهالسلام): «لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم».”
[«فرهنگ جامع سخنان امام حسین(علیهالسلام)، گروه حدیث پژوهشکدۀ باقرالعلوم(علیهالسلام)، نشر معروف، قم، صص۴۳۱-۴۳۲، حدیث۳۴۵» به نقل از:
الفتوح، ابن اعثم کوفی، دارالکتب الاسلامیة، بیروت، ج۵، ص۱۰۰ / بحارالانوار، مجلسی، مکتبة الاسلامیة، تهران، ج۴۴، ص۳۸۶ / العوالم، بحرانی، مدرسة امام مهدی، قم، ج۱۷، ص۲۳۷]