به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ؛ دهههای پنجاه و شصت، آن زمان که همه عکسها سیاه و سفید بود، خیابانها خاکی بود، خانهها همه حیاطدار بود، کوچهها تنگ و باریک بود و همه چیز خیلی با امروز فرق داشت، خودروهایی مثل ژیان، فولکس، آریا، و... در آن گیرودار، با ادعای لوکس بودن خود (البته خودشان را با قاطر و استر و اسب و شتر مقایسه میکردند که پیش از روی کار آمدن اینها، کار حمل بار و مسافر ایرانیها را عهدهدار بودند) خیلی دوست داشتند سالار جادهها و خیابانهای ایران بشوند.
این ماشینها آرزو داشتند در عروسی، عزا، میهمانی، جشن، محل کار، خانه و همه جا، همراه مردم ایران باشند و جای خود را همه جوره در زندگی سنتی ایرانیها که اولی بود میخواست به سمت ماشینی شدن برود، باز کنند. اما، خوب که دقت کنیم میبینیم انگار که، این نسل از خودروهای قدیمی، اصلا رسم دلبری از ایرانی جماعت را یاد نداشته و هرگز نتوانستند برای خودشان خاطرخواه و هواخواه دو آتیشه از نوع ایرانی پیدا کنند؛ هرچند که ژیان یک مقدار بحثش با بقیه فرق دارد اما باز هم از لحاظ محبوبیت و دلبری هیچکدامشان هیچگاه نتوانستند به پای "پیکان"؛ این اسب ایرانی! برسند.
کسی فکرش را هم نمیکرد اما؛ بعد از سال 46 که اولین مدل پیکان وارد خیابانهای ایران شد، این خودرو بی آنکه مثل همنوعان امروزی خود، کلی امکانات لوکس و شیک و پیک داشته باشد بتواند از همان اول، جای خود را در بین خانوادههای ایرانی باز کند؛ انگار که مهره مار به همراه داشت.
استقبال ایرانیان از پیکان به حدی بود که چهار سال بعد از ورود اولین مدل از این خودرو به بازار، مدل بعدی آن نیز طراحی و ساخته شد؛ مدل "جوانان" که دارای حجم موتور بالاتر بود و قدرت موتور بیشتر. بعد هم کم کم مدلهای بعدی پیکان وارد بازار شد؛ دولوکس، وانت، کار، تاکسی و اتوماتیک. آن زمانها، اگر هر خانواده ایرانی یک پیکان نداشت در هر محله و هر فامیلی، حداقل یک نفر پیدا میشد که پیکان داشته باشد.
دهه شصتیها اما، در کنار پدر و مادرهایشان، بهتر از هر نسل دیگری از ایرانیها، روزهای سالار بودن پیکان را به خاطر دارند؛ کودکیهای آن زمانها، مثل کودکان امروزی پشت شیشههای برقی و دودی "لکسوز و ماکسیما و لامبورگینی و بنز و آزرا و سوناتا" که نمیگذشت.
از پشت شیشههای پیکان دنیا را میدیدند و بقیه پیکان سوارها را؛ با پیکان مسافرت میرفتند، با پیکان مدرسه میرفتند، تاکسیها پیکان بود، ماشین عروس پیکان بود، دربستیها پیکان بود، ماشین معلمها اگر ژیان نبود، پیکان بود، روسای بانکها پیکان داشتند، کارمندها پیکان داشتند، بازاریها پیکان داشتند و...دنیایی که بچههای آن زمانها از پشت شیشههای پیکان میدیدند خیلی ساده بود و بیپیرایه، مثل خودِ پیکان. پیکانهای سفید دههی شصت!
اغراق نیست اما خاطرات کودکی یکی دو نسل از ایرانیها انگار با روزگار جولان پیکان در خیابانها و جادهها عجین شده. اگر این خودرو میتوانست حرف بزند، حتما مثل آدمهای آن روزها خاطرهها داشت.
آن زمانها، هر چقدر هم سطح زندگی یک خانواده پایین بود، در هر محله و فامیل، یک نفر پیدا میشد که پیکان داشته باشد. با همین یک دستگاه خودرو هم، کاری نبود که بر زمین بماند.
نوروز که میآمد، مثل حالا که نبود هر کدام از اعضای خانواده یک ماشین جداگانه داشته باشند، یک پیکان بود و یک محله، یک پیکان بود و یک فامیل؛ ده، پانزده نفری سوارش میشدند و میرفتند دید و بازدید. آرزو بر دل بچهها میماند که روی صندلی ماشین بنشینند؛ اول بزرگترها مینشستند، بچهها جایشان روی پای آنها بود. ظرفیتش چهار نفر بود اما در بعضی مواقع، تا سه برابر ظرفیت را، در این قوطی آهنی مستطیل شکل که یا قرمز بود یا آبی یا زرد، نارنجی و یا سرمهای و این اواخر سفید، جا میدادند. بچه ها سرشان که به سقف میچسبید یعنی ظرفیت ماشین تکمیل شده!
یک نفر هم که جثه کوچکتری داشت، خیلی وقتها مینشست بغل دست راننده. بمانَد که برای بغل دست نشستن چه رقابت و حسادتی بود. انگار زیر دست و پای راننده پیکان لِه شدن، یکی از مهیجترین تفریحات آن زمان بود اصلا، برای خودش کلی کلاس داشت؛ دو نفر جلو مینشستند، سه نفر عقب و بقیه روی دست و پای این پنج نفر جا میگرفتند، در نبود قفل کودک، شستی قفل دربهای جلو و عقب کشیده میشد و حرکت میکردند به سمت خاطرهها.
آن زمانها از هیچ جای پیکان برای نشستن نمیگذشتند به ویژه در مراسم عروسی و دید و بازدیدهای عید نوروز که شلوغ بود؛ در این مواقع، چندتایی از بچهها باید در صندوق عقب ماشین مینشستند!! با این همه تخلفی که میشد اما، نه پیکانی بود که توقیف شود نه راننده پیکانی بود که یک لیست بلند و بالای جریمه توی داشبوردش داشته باشد! آمار تصادفات هم مثل امروز بالا نبود؛ به سلامت میرفتند و به سلامت بر میگشتند.
پیکان جای خود را حتی بیشتر از این در بین خانوادههای ایرانی باز کرده بود؛ خیلی از عروس و دامادهای دهه چهل تا شصت، هفتاد، سوار بر این اسب نجیب ایرانی به خانه بخت میرفتند. آن هم با کلی رسم و رسوم! وقتی کسی میخواست ازدواج کند، اگر داماد خودش ماشین داشت که هیچ، اگر نه از نزدیکترین دوست یا فامیل، پیکانی را قرض میگرفت؛ ترجیحا یک ماشین با رنگ روشن؛ این پیکان با گل و روبان و تور، تزیین و میشد ماشین عروس! جالب اینکه از تمام ظرفیت ماشین عروس هم برای جابجایی میهمانان استفاده میشد؛ اگر داماد صاحب ماشین بود، عروس و داماد جلو مینشستند، مادر شوهر و مادر زن و مادر بزرگ و هرکس که احترام خاصی داشت، عقب. اما اگر ماشین از کسی قرض گرفته شده بود، صاحب ماشین خودش حتما باید راننده میشد؛ داماد صندلی جلو، عروس و بقیه صندلی عقب و این پیکان با این تعداد سرنشین، میرفت به سمت خوشبختی آن دو زوج جوان.
همچنین در مراسم ختم و عزا، اسبابکشی، مسافرت، زیارت و سیاحت و در هر کاری که نیاز به ماشین بود، پیکان در آن سالها، حضور چشمگیری در کنار خانوادههای ایرانی داشت؛ بچهها اما بیشتر از بزرگترها به این خودرو تعلق خاطر داشتند؛ یکی از بدترین خاطرات کودکان پیکانسوار ایرانی، وقتی بود که صاحب این پیکان، چه پدر خودشان بود چه همسایه چه عمو و دایی و هر کس دیگری، میخواست آن را بفروشد! دلشان بدجور میگرفت. انگار یکی از دوستان عزیزشان را از دست میدهند!
خلاصه اینکه، این خودروی محبوب، نزدیک به نیم قرن مردم ایران را پی خود کشید؛ برخی این را به ویژگیهایی که پیکان دارد، ربط میدهند؛ مثلا اینکه، ماشین سختجانی است، تعمیر آن، کار آسانی است به طوری که میتوان گفت هر راننده ایرانی برای این ماشین، یک تعمیرکار به حساب میآید. لوازم یدکی آن هم به راحتی گیر میآید و همه جا در دسترس است. بنگاهیها اما اعتقاد داشتند که پیکان سکه طلاست! اراده کنی نقدش کردهای و بود هم!
همینها بر خاطرخواهان این خودرو افزوده و پیکان را در آن زمان به چنان محبوبیتی رساند که برایش شعر هم سروده بودند هرچند این شعر از روی بیمعرفتی سروده شده اما کسی نیست که آن را نخوانده و نداند؛ این ماشینه پیکانه/ پیکانه جوانانه/ ساختش مال کرمانه/ وقتی میزنم دنده/ گیربکسش میشه کنده/آی مردم نکنین خنده...
و شاید به خاطر همین ویژگیهایی که در این شعر از آن یاد میشد، بود که حالا جای پیکان در عکسهای رنگی و پارکینگهای طبقاتی کنار آپارتمانهای سر به فلک کشیده و خیابانهایی که اتوبان شده و کوچههایی که خیابان شده، خالی است.
ما که بزرگتر شدیم، پیکان هم پیرتر شد؛ گفتند هوا را آلوده میکند، گفتند ایمن نیست، گفتند فرسوده شده و باید اسقاط بشود و ...آنقدر گفتند و گفتند تا اینکه اسحاق جهانگیری، وزیر صنایع و معادن وقت، در اردیبهشت 84 دستور توقف تولید آن را داد و این خودرو رفت تا به خاطرات کودکی یکی دو نسل از ایرانیها بپیوندد.
پیکان رویای تولید خودروی ملی را نیم قرن در دل ما زنده نگاه داشت، پیکان مسافرکشی را در ایران باب کرد، درعزا و عروسی کنار خانوادههای ایرانی ماند و یار و همراهشان بود و ... اما ما راحت کنارش گذاشتیم؛ این خودرو اگرچه سیستمهای ایمنی خودروهای امروزی را نداشت، اما ماشین خوش رکابی بود! هرچه که بود پشت سرش نمیگفتند مرگ دست خداست، پیکان وسیله است!
منبع: ایسنا