خاک سجاده و سجده های طولانی به نام دادنت که تو سجادی، سر پدر به نیزه دید، تلاوت قرآن شنید، از ساق پایش خون چکید، بر پیکرش آتش دمید، آثار تازیانه دید، داغ گل ویرانه دید،اما هنوز هم قبرش یک چراغ بر خود ندید.
آری احترام بود ولی سلام نبود، حق تو کوچه های شام نبود، هیچ جایی برای شما بدتر از مجلس حرام نبود، گریه می کردی و داد می زدی ای کاش، هیچ سنگی به روی بام نبود.
ای امام، خدا سایه ات را از سر من نگیرد، دو دستان اسیریت را از من اسیر نگیر، چهل سال هر چه بودم تو بودی در آخر، به چهل سال اشک خون شد برایت پیمبر.
حالا دگر هر که یاد غمت کند بی گمان گریه کند، زیرا که آن خلقی ذکرم از الم آزاد کند، به جز شمشیر و ستم ندیدی دیگر، تو تنت تب داشت که بود که این همه بیداد کند، قسمت این بود که بمانی سفر تازه کنی، حکمت این بود که بالای نی نروی تا راوی رنج نینوا کنی./ل
یادداشت از مهدی محسنی