گاهی باید در آسمان پر ز اندیشه ی آدمی به پرواز عبودیت درآمد، گاهی باید در همه ی بودن تعلل کرد و قصه ی آدمی و بندگی را از نو نوشت.
گاهی باید خوب دید، خوب شنید و حتی می توان در هوای زمستانی گل های بهاری را بویید. برای دیدن و درک حقیقتی آسمانی و وحیانی نباید درنگ کرد، نباید آسمان و هیاهویش را به انتظار گذاشت.
بخشش و هدیه ای از سر شوق و به امید نیم نگاه کوتاه او همه ی هستی را به تماشای این لحظه دعوت می کند. وقتی با دستان آلوده ی خویش از هر آنچه که داری می بخشی و غافل از آنی که خداوند برای گرفتن بخششت تمام ملکوت را فرا می خواند و با لبخند از دستت می گیرد.
چه گرفتن و چه شوقی، وقتی که هدیه ی ناچیز تو به او می رسد و اوست که آن را در نزد خود نگه می دارد و مانند دانه ی گندمی می رویاند تا روزی به خود تو برگرداند.
به دنبال اثبات حقیقتی عظیم بودم، تجربه ای هر روزه و هر ماه و هر ساله؛
دختر دانشجویی از تجربه ی هر روزش گفت، از اینکه هدیه ی اندک او چه لبخندهایی را بر زندگی اش نقاشی کرده، از تجربه پرواز در آسمان بیکران بودن.
مادر شکسته دلی از صدای خسته ی روزگار می گفت از چهره ی عبوس دوران که تنها دستان خداوند زندگانی اش را معنا بخشید. از اتفاقی که در راه خدا داد و چند برابر آن را زیباتر دریافت کرد.
خبرنگاری که در تمام دنیایش شلوغی و ازدحام نفسگیر بغض ها جولان می داد، از آوای آشنای دوست قدیمی گفت: از صدایی که از لابه لای انگشتان دهنده اش، آرامش الهی را به ارمغان آورد.
مردی میانسال که چین پیشانی اش از تجربه ی دوران او حکایت می کرد، دستان پینه بسته ی خود را نشان داد که چگونه با عطر بخشش جان دوباره گرفته.
پدری از صدقه ای می گوید که زندگی را به کودک خردسالش برگرداند و زندگی اش نفس دوباره بخشید و ذهن من بنده توان درک این همه عظمت را ندارد که چگونه ذره ای که برای نجات خود، رفع غم، دوری از مشکلات و درازای عمر به نیازمندی داده می شود، دستان خداوند آن را می گیرد تا روز قیامت چند برابر، همچون باغی پر گل، گندمزاری پر نعمت به تو برگرداند./عط
گزارشی از محبوبه بابارحیم