حیدر در بخش فرهنگی حرم مطهر حضرت عباس «ع» کار میکند و دوست حسین نخلی است؛ با واسطه یا بیواسطهاش را نمیدانم اما میدانم که نشستیم به صحبت و از پیاده روی عظیم امسال (پارسال) صحبت کردیم و اینکه چرا در میان این همه جمعیت، حضور ایرانیها به نسبت کشورهای عربی و اسلامی دیگر مثل بحرین و حتی عربستان کمتر است و انتظاری که از ایران و صدا و سیما و رسانههای ایرانی میرود که این خروش عظیم چندین میلیونی را که نماد و تظاهر بزرگ شیعه است پوشش دهند و نمیدهند و این حرفها.
صحبتهایمان گل انداخته بود که ناگهان خود حیدر گفت: میخواهید برویم پشت بام و کنار گنبد بنشینیم؟ زبانمان بند آمده بود. از چند پله دیگر هم بالا رفتیم و رسیدیم به پشت بام. دیگر حیدر را رها کردیم و بین گلدسته ها و گنبد هی میرفتیم و میآمدیم و علی آقا اشک میریخت، حسین اشک میریخت، من، حیدر، صدای هروله دسته هایی که هنوز توی حرم شور گرفته بودند و ما که تنهای تنها کنار گلدستهها و دستهای سقا بودیم...
همانجا نشستیم و صحبتهایمان را ادامه دادیم. از جنگ ایران و عراق، از ستاد بازسازی عتبات و تفاوت عملکردش در کربلا و نجف، باز هم از راهپیمایی اربعین و عکاسان ایرانی وابسته به خبرگزاریهای بینالمللی که آمده بودند و به اسم ایرانی بودن مجوز گرفته بودند و کار خودشان را کرده بودند و از آب آلوده شهر کربلا، از اینجا، از آنجا و ما چشم از گلدستهها و گنبدی که در کنارش نشسته بودیم بر نمیداشتیم.
حیدر، بعدش ما را برد مُضیف حرم مطهر و ما را از نان و نمک آقامان سیر و سیراب کرد و بعدش قهوهای عربی که در پایان به میهمانان میدادند و ما رفتیم به محل استقرارمان در منزل حاجی موسی؛ حاجی موسایی که به لطف آقای خزلی سرپرست کیهان در استان ایلام نشانیاش را گرفته بودیم و در این جمعیت چند میلیونی این روزهای کربلا، نشانی خانهاش نعمت بزرگی برای ما مسافران اربعین بود.
فردای اربعین، حسین با یک خبر خوب از حرم مطهر ابوالفضل برگشت: حیدر یک پیشنهاد به ما داده است...