با خود گفتم به جای ماشین بردن از تاکسی استفاده می کنم صبح که به سمت اداره می رفتم همه چیز خوب بود و سر وقت به محل کارم رسیدم بعدازظهر که کارم تمام شد هوا به شدت سرد شده بود با نشاط زیادی محل کارم را ترک کردم و به سمت خط تاکسیرانی رفتم اما ناگهان متوجه شدم اوضاع، آن طورها هم که فکر می کردم نیست.
مانند همیشه صف طویلی از مسافران منتظر تاکسی بودند عده زیادی راننده در گوشه ای دیگر از خیابان فریاد می زدند دربست بیا دربست!! و هیچ تغییری در کار نبود با خودم گفتم پس این طرحی که می گفتند همین است؟
از مردمی که در صف بودند پرسیدم اما آنها اصلا اطلاعی نداشتند فقط یکی از خانم هایی که در صف کنارم بود تا حدودی از جریان خبر داشت و او هم زیر لب بد و بیراه می گفت که متوجه حرف هایش نشدم تنها چیزی که به چشمم خورد این بود که پسر جوان درشت هیکلی که لباس گشت نظارت تاکسیرانی را به تن داشت در سوی دیگر خیابان ایستاده و تخمه می شکست ماشین گشت تاکسیرانی هم کمی جلوتر بود با خودم گفتم چه طرح مسخره ای؟
حتما آنهایی که این طرح را چیده اند تا به حال سوار تاکسی نشده اند.
هوا به شدت سرد بود و دستانم یخ زده و بی حس شده بود انگار اصلا صف تاکسی جلو نمی رفت هر چند دقیقه یک بار تاکسی ها و مسافربرهای شخصی از راه می رسیدند و چهار مسافر سوار می کردند.
دستهایم را در جیبم کرده و هر قدمی که بر می داشتم خودم را لعنت می کردم که چرا ماشین را در پارکینگ خانه خواباندم و در سرمای شدید منتظر تاکسی ماندم.
صدای فریادهای دربست دربست رانندگان در گوشم پیچیده بود و در صف تاکسی می لرزیدم به خود قول دادم که دیگر به وعده هایی که در رادیو و رسانه ها می شنوم اعتنا نکنم./ل
گزارش از الهه طائمه