حدود ساعت 11:30 صبح بود که ما به دست آنها اسیر شدیم. بعد از طی مسافت حدود 7 تا 8 کیلومتر در مکانی در شهر «دوما» یا «ریف» ما را اسکان دادند و تا اذان صبح روز بعد مرتب بچه ها را کتک زدند و شکنجه کردند. راننده همان روز اول از جمع ما خارج شد. سه نفر از جمع را که من یکی از آنها بودم، در نزدیکی همان مکان در یک زیرزمین حبس کردند. به من می گفتند که شما شیخ اینها هستی و اینها را برای جنگ با ما ترغیب کردی و اینجا آوردی.با ما بسیار صحبت می کردند و می خواستند به ما تفهیم اتهام کنند که شما نظامی هستید و باید خود را معرفی کنید و در نهایت گفتند که اینجا شام است و ما هم اهل شام هستیم. این رفتار آنها، رفتار یزید و معاویه را برای ما تداعی می کرد که الحمدلله از آنجایی که زائران همراه ما انسان های با بصیرت و معتقدی بودند، فریب این حرف ها را نخوردند و تسلیم خواسته های آنها نشدند.رای بازجویی ما را به یک پاسگاه دیگر بردند که چون آنجا گونی بر سر ما کرده بودند و ما را اذیت می کردند به آنجا ابوغریب می گفتیم.
نماز جمعه اسارت
یک روز جمعه به من گفتند که شیخ باید نماز جمعه بخوانی و یک میز و صندلی هم برای ایراد خطبه آماده کردند و به من گفتند که شما باید درخصوص ظلم و ظالم صحبت کنید، شما که خودتان ظلم بشار اسد را بر ما می بینید. همچنین از برخی مسئولان ایران تبری بجویید و بگویید که اینها به ما ظلم می کنند. ما در نهایت در خطبه اول درخصوص تزکیه نفس سخنانی گفتیم و در خطبه دوم درخصوص ظلم گفتیم ولی در خصوص صحبت از مسائلی که درباره ایران از ما خواسته بودند، امتناع کردیم.
انتقاد گروگانگیران از چند ماه حقوق نگرفتن
تمام کسانی که ما را دستگیر کرده بودند، جزو گروه جیش الحر بودند که از ارتش سوریه فرار کرده بودند و در بین آنها مردم عادی سوریه نیز بودند و همچنین افرادی از کشورهای عربستان، قطر، ترکیه و حتی کشورهای غیراسلامی که فقط در ازای پول برای جنگ با بشار اسد آمده بودند. جالب بود که این افراد از قول هایی که سران برخی کشورها در زمینه های اقتصادی و تسلیحاتی به آنها داده و عمل نکرده بودند، ناراحت بودند و دائماً به آنها ناسزا می گفتند و انتقاد می کردند که الآن ما چند ماه است که حقوق نگرفته ایم. سلاح و مهماتی که در اختیار داشتند، خیلی ابتدایی بود، ولی خود این افراد می گفتند که این تمام تجهیزات ما نیست و امکانات و تجهیزات بیشتری داریم که اینجا نیستند.ساختمان هایی که در اختیار داشتند و ما نیز آنجا اسیر بودیم، متعلق به مردم بود؛ مردمی که مجبور به ترک خانه های شان شده بودند. در واقع آنها آنجا را تصرف کرده بودند و بعضی امکاناتی که نیاز داشتند را از همین منازل می دزدیدند.
برای حکومت بعد از بشار اسد هیچ برنامه ای نداشتند.این افرادی که ما را دستگیر کرده بودند، انسان های بی سواد و فرومایه ای بودند که هیچ گونه اطلاعات سیاسی نداشتند، فقط به آنها گفته بودند که بشار اسد را ساقط کنند و برای پس از آن هم هیچ برنامه ای نداشتند و فقط می خواستند ایران را وادار کنند که در صحنه سیاسی و بین المللی دست از حمایت سوریه بردارد.
برنامه های قرآنی گروگانگیران را تحت تأثیر قرار می داد
در ابتدای اسارت به این نکته پی بردیم که این افراد نسبت به ایرانی ها و ما که نمایندگان مردم ایران بودیم، خیلی بدبین هستند، لذا بخشی از برخورد فیزیکی که با ما داشتند به همین دلیل بود. ما را متهم می کردند به اینکه در مدارس به بچه ها آموزش اهانت به خلفای راشدین (عمر، ابوبکر، عثمان) و عایشه همسر پیامبر(ص) را می دهید. ما که به دنبال روشنگری و فهماندن واقعیت ها به آنها بودیم، به آنها گفتیم بعضی از ما اهل استان آذربایجان غربی هستیم و با برادران اهل سنت مراوده و رفت و آمد داریم و بعضاً خویشاوندیم و مقام معظم رهبری فرمودند که بی احترامی به صحابه رسول الله(ص) و ام المومنین حرام است.
هر چه که معلومات و اطلاعات داشتیم برای روشنگری آنها استفاده می کردیم. انس بچه ها به قرآن و دعا (برخی از افراد در همین 159 روز سه جزء از قرآن را حفظ کردند) و شب های متوالی برنامه قرآن این گروگانگیران را تحت تأثیر قرار داده بود و ما تغییر رفتار آنها را احساس می کردیم، چرا که نسبت به ما خوشبین شده بودند و طوری بود که می آمدند پشت سر ما نماز می خواندند و در جلسات قرآنی ظهرها که سوره مبارکه یاسین را می خواندیم، آنها هم می آمدند و پنهانی گوش می کردند. تعجب می کردند که ما قرآن می خوانیم و می گفتند شما چطوری معنی قرآن را می فهمید، شما که عرب نیستید. در جواب به آنها گفتیم که ما با قرآن مأنوسیم و ترجمه فارسی داریم، همان طوری که در کشورهای خارجی قرآن با ترجمه انگلیسی وجود دارد و با این صحبت ها و حرف ها، اعتماد آنها روز به روز به ما بیشتر می شد و از اذیت مان دست برداشتند و در عوض از ما التماس دعا داشتند.
روزی که آزاد شدیم با ما روبوسی می کردند
در دوران اسارت این 48 زائر ایرانی و یک نفر مترجم افغانی که همراه ما بود، یک کار فرهنگی بزرگ انجام شد. ما به عنوان سفیران فرهنگی جمهوری اسلامی با تمسک به حضرت زینب(س) و حضرت امام سجاد(ع) که با خطبه ها و اعمال خود یزید را از کشتن امام حسین(ع) نادم و پشیمان کردند، این افراد را از ضرب و شتم و آزار و اذیت خود پشیمان کردیم، به گونه ای که از ما عذرخواهی کردند. یک بار وقتی در زندان بچه ها را کتک می زدند، به آنان گفتم شما اگر پیرو سنت حضرت رسول (ص) هستید، باید مانند ایشان رفتار کنید، آن حضرت وقتی کفار را در جنگ به اسارت می گرفت رفتار محترمانه ای با آنان داشت ولی شما با اینکه می گویید ما سنی و پیرو روش و سنت پیامبر(ص) هستیم با ما که مانند شما مسلمانیم و به قرآن و مبدأ و معاد اعتقاد داریم اینگونه رفتار می کنید یک وقت دیدم ابوحمزه (افسر گروگانگیران) اشک در چشم هایش حلقه زد و بعد به همراه عواملش آمد از تک تک افرادی که کتک زده بود و همین طور از من عذرخواهی کرد. این افراد طوری تحت تأثیر رفتار زائران ایرانی قرار گرفته بودند که روزی که ما آزاد شدیم با ماها روبوسی کردند.
به شکرانه پیدا کردن خود نماز شکر خواندیم
همه این اتفاقات، یعنی از روزی که به زیارت آمدیم و گرفتار اسارت شدیم، حکمتی داشت. ما دراین اسارت اولاً امدادهای غیبی را دیدیدم، ثانیاً تا چند قدمی برزخ رفتیم، ثالثاً فهمیدیم این چند سالی که عمر کردیم، کاملاً هدر رفته و فقط به دنیای خود رسیده ایم و خداوند در این ایام ما را متنبه و آزمایش کرد و بسیاری از دوستان به شکرانه همین پیدا کردن خود، نماز شکر می خواندند و از خدا تشکر می کردند که آنها را متوجه کرده بود و واقعاً دوستان این امتحان خود را قابل قبول پس دادند.
اسارت برای خانواده های مان هم امتحان بود
روز هفدهم اسارت بود که یکی از آقایان به نام «طالب رحیمی» را به پشت بام بردند و خیلی کتک زدند و شکنجه دادند. بعد که او را پیش ما آوردند به او گفتم نکند که از عقاید خود عقب نشینی داشته باشی که آقای رحیمی در جواب گفت: والله اگر من را بکشند، از اعتقاداتم و تعهد به کشورم دست برنمی دارم. جان و مال من به فدای مقام معظم رهبری.این اسارت امتحانی هم برای خانواده های ما بود که بنا به اقرار خودشان و مسئولان امر، خم به ابرو نیاوردند و در مراسمی پس از بازگشت در جلسه ای که خانواده های زائران حضرت زینب(س) با آقای بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی داشتند، برخی از این خانواده ها برخاستند و گفتند که شوهران و پدران ما فدای مقام معظم رهبری و ما هیچ ناراحت نیستیم.برای مردم ایران هم امتحان بود، چرا که در مدت این 159 روز به خانواده ما زائران سرکشی و از آنها دلجویی کرده بودند و در ماه های رمضان و محرم ما را از دعای خیرشان فراموش نکرده بودند.
ایران شما را نمی خواهد
در زمان اسارت ما حرف و حدیث های بسیاری پیش آمد. ولی در نهایت نظام جمهوری اسلامی با اقتدار فرزندانش را از دهان گرگ تروریسم بیرون کشید. هیچ وسیله ارتباطی در اختیار نداشتیم و تا حدود یک ماه و نیم آخر از ایران هیچ گونه خبری نداشتیم. فقط گاهی گروگانگیران به ما می گفتند که ایران شما را نمی خواهد و برای برگشت شما کاری انجام نمی دهد. ولی من در جواب به زائران می گفتم که اینها همه جنگ روانی است، مگر می شود یک پدر مهربان دست از فرزندان خود بکشد.
پنج وعده نماز را با جماعت می خواندیم
ما طبق تجربه ای که از جنگ تحمیلی داشتیم به این نتیجه رسیده بودیم که بیشترین چیزی که در دوران اسارت، انسان را مقاوم و صبور نگه می دارد، تقرب به درگاه خداوند است، لذا همه دوستان این برنامه را سرلوحه کارهای شان قرار داده بودند. ما در سه وعده و گاهی پنج وعده نماز را به جماعت می خواندیم و پس از نماز مغرب و عشا جلسات قرآنی داشتیم که در آن جلسات یک عده قرآن حفظ می کردند و عده ای دیگر به قرائت مشغول بودند و در آخر جلسه هم تفسیر قرآن داشتیم.
روز اربعین گره از کار ما باز شد
با حضور ذهنی که بچه ها برای مناسبت ها داشتند مراسم می گرفتیم، برای نمونه در روز عید غدیر خم طی مراسمی از کسانی که نام آنها «علی» بود با ذکر یک صلوات تقدیر شد. معنویت در اوج و نهایت خود بود و در بین ادعیه دعای توسل و زیارت عاشورا را خیلی می خواندیم که با توسل به امام حسین(ع) در روز اربعین گره از کار زائران زینب(س) باز شد و زمینه آزادی ما در همان روز فراهم شد.
یک نارنگی سهم میوه ما در کل دوران اسارت
غذاهایی که به ما می دادند از لحاظ کمی و کیفی مناسب نبود. معمولاً غذای ما بلغور، جو و یا جوانه گندم بود. در مدت این 159 روز یک بار میوه به بچه ها ندادند. یک شب که آن هم خودمان درخواست کردیم که برای تأمین ویتامین به ما میوه بدهید، به هر نفر یک نارنگی دادند. پیش خودمان گفتیم، ما در ایران در چه فراوانی نعمتی بودیم و چه امکاناتی در اختیار داشتیم و غافل بودیم.
هر شب خواب آقا را می دیدیم
شب سیزدهم اسارت بود که قبل از سحری در عالم رویا دیدم که برف سنگینی آمده و ما در حال آزادی هستیم، ولی ماشین ما به علت برف سنگین کند حرکت می کرد، این خواب را برای دوستان تعریف کردم و گفتم زیاد عجله نکنید ما تا زمستان اینجا اسیریم و درست روزی که ما آزاد شدیم و به دمشق رسیدیم برف سنگینی باریده بود که سبب شد حرکت ماشین های ما کند شود. بچه ها با دیدن این صحنه گریه کردند و یاد آن شب اسارت افتادند که من آن خواب را دیده بودم. هر شب بچه ها به تناوب خواب مقام معظم رهبری را می دیدند یعنی اگر تمام خواب های بچه ها در مورد آقا را کنار هم بچینیم، ما هر شب خواب آقا را می دیدیم. یکی از دوستان خواب دیده بود که آقا یک پرونده زیر بغل دارد و آمده بود آنجا و از ایشان پرسیده بود آقا شما اینجا چه کار می کنید؟ آقا در جواب گفته بود که من شخصاً آمده ام که کار اسرا را درست کنم.