باشگاه خبرنگاران-خسرو(علی مصفا) یک مهندس ساختمان است و لیلی(لیلا حاتمی) همسر او هنرپیشه سینماست. خسرو از دوستش دکتر امین خبر سرطانش را می شنود که البته واقعیت ندارد. او به روستای آبا و اجدادی شان می رود تا ملکی را که مورد علاقه همسرش بود برای او خریداری کند و سپس در حالی که یک اسکیت برای خودش و پارچه ای چادر(شبیه مال مادرش) برای لیلی خریده به خانه باز می گردد. لیلی خیلی عصبی است و درگیری مختصری با خسرو پیدا می کند. بعدها، وقتی خسرو در فیلمی که لیلی ستاره آن است نقش کوتاه روح همسر او را به عهده دارد، در تخیلاتش مرگ خود را بر اثر همان درگیری مختصر تصور می کند و به یک علاقه مندی سابقه دار بین امین و همسرش و همین طور بسیاری مسائل دیگر می اندیشد.
روایت فیلم آن چنان که خواندید خطی بود و اتفاقات قصه جابه جا نمایش داده می شد همین باعث شده در آخر فیلم رسیدن به یک برداشت قطعی درباره پایان ماجرا تا حدی ناممکن شود. من برای این که ثابت کنم خسرو نمرده و مقدار متنابهي از روند فیلم تخیلات او بوده، مجبور خواهم شد سیاهه ای طولانی را پر کنم اما اگر بپذیرم او فوت کرده –که نمی پذیرم-تمام صحنه های فیلم از لحاظ منطق روائی به جنگ با هم خواهند رفت و دستگاه تناقض سنج ذهن من و شما مرتب جیغ خواهد زد!
بسیار خب، خسرو نمرده، اما چرا در چند دقیقه مانده به پایان کار باید این را بفهمیم، آن هنگام که در حال تماشای فیلم هستیم تکلیف ما با آن چه می بینیم چیست و چگونه باید با اثرارتباط برقرار کرد؟ کشف این که خسرو نمرده، برای مخاطب از پیدا کردن سوزن در انبار کاه سخت تر است –بخوانید غیرممکن- و در صورتی که این مرد را مرده بدانیم دیگر حتی احتیاجی به نقد منفی نیست و فقط باید تاسف خورد اما غیر از این مسائل روساختی، در بررسی زیر ساخت های اثر به مسائلی روان شناختی برمی خوریم.
خسرو دو نوع درگیری درونی و روانی دارد که هدف اصلی اثر پرداختن به آنهاست 1-کودکی او که اختلاط نوستالوژی و کمپلکس است؛ در نگاه اول فقط نوستالوژی به چشم می آید(چون این روزها خیلی مد شده) اما کمپلکس و عقده های فرو خورده را هم نباید از نظر دور داشت مخصوصا خریدن اسکیت یا سیلی زدن خسرو به صورت همکلاسی دبستانش
2-مخلوطی از اشک و حسادت؛ امین به لیلی علاقه مند بوده اما خسرو پیروز شده. با این حال احساس مردی پیروز بودن در یک مسابقه عشقی، ناگهان در او فرو می پاشد چون با خاطره زنش درباره پسرکی به اسم عیسی طرف می شود. او از این پس به فاصله هائی که همسرش با او گرفته بیشتر فکر می کند. مثلا به این که لیلی نخواسته از او بچه دار شود. این توهم توطئه مخلوط می شود با حس حسادت خسرو نسبت به عیسی. حسادت به مردن یک متوفی به دست لیلی آن هم غیرعمدی، طوری که ترحم لیلی را براندازد برانگیخته، از اختلاط این دو حس، توهمات خسرو که طول قابل توجهی از اثر را در بردارد، شکل می گیرد. او یک نقش کوتاه و کم اهمیت را در فیلمی دارد که همسرش نقش اصلی آن است اما در همین نقش کوتاه بی اندازه فرو می رود چون زمینه اش را دارد . در ادامه باید گفت شخصیتی که حامدبهداد نقش آن را بازی می کند تصور خسرو از مردی است که می تواند بعضی خواسته های زنش را درک کند چون همانند او هنرمند است و خسرو نیست.
به هر حال فیلم یکی دو مورد نابخشودنی دیگر هم داشت. یکی اینکه حضور حامد بهداد کاملا زیادی بود و جا نداشت و دوم اینکه بازدید لیلی از خانه کودکی های خسرو کاملا بی معنی است و به صرفه نیست که در مورد آن دست به تفسیرهای عجیب و غربی بزنیم و خودمان را سرکار بگذاریم!
فیلم کات های خوبی داشت (عبارت تدوین را به کار نبردم تا متوجه بهم ریختگی زمانی فیلم نباشید) و همین طور قاب های خوبی داشت (گر چه می توان در مورد تنالیته قهوه ای تمام فیلم بحث کرد) و بازیها، بدون هیچ بحثی عالی بود. "پله آخر" اثری است که از نظر فنی کامل و به اندازه بود اما معلوم نیست داستان آن کدام است؟!
شخصیت اصلی آن زنده است یا مرده؟ گر چه ما به عنوان مخاطب می توانیم تشخیص دهیم که اگر خسرو زنده باشد بیشتر به نفع منطق فیلم است اما خود فیلم ساز موضع دقیقی نگرفته و این یک ایراد است. احتمالا آن بازی کودکانه و خیلی قدیمی را می شناسید که در آن یک نفر می پرسد فوت قایم به سماور بکنم یا نکنم؟ و بقیه پاسخ می دادند؛ می خوای بکن می خوای نکن! حالا این فیلم ما را هم در یک بلاتکلیفی آن چنانی قرار داده، مخاطب می پرسد که خسرو مرده یا نمرده؟ و تمام عوامل فیلم دسته جمعی جواب می دهند می خوای مرده فرض کن، می خوای مرده فرض نکن.../ي2
میلاد جلیل زاده