كلا هشتاد جلسه فيلمبرداري با بيست و هفت بازيگر داشتيم كه مرتبا در همه صحنه‌ها حضور داشتند؟ حالا از نقش‌هاي سوم و چهارم و هنروران بگذريم… . نزديك به شش هزار پلان (تصوير متنوع و غيرتكراري) داشتيم؟ خب پاسخ اين رنج طاقت‌فرسا را چه كسي مي‌دهد جز انگيزه بالاي تك تك افراد گروه؟

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران:

كارگردان سريال‌هاي «سلطان و شبان»، «راه شب»، «طلسم شدگان» و... اين بار پشت دوربين يك سريال نوروزي قرار گرفت تا در اولين تجربه مناسبتي ‌اش، مجموعه «همه خانواده من» را روي آنتن شبكه سوم سيما بفرستد.

بازيگر سريال‌هاي «كلاه پهلوي»، «بي‌گناهان»، «شليك نهايي»، «معصوميت از دست رفته» و... كه در فيلم «محمد (ص)» ايفاگر شخصيت ابوسفيان بوده است مهمان باني فيلم شد تا در گفت‌و‌گويي مفصل از آخرين ساخته صحبت كند.

  موافقيد متفاوت آغاز كنيم؟

ـ تفاوت يعني تغيير و تغيير يعني آغاز تحول! انسان در تفاوت‌هاست كه سر و شكل مي‌گيرد و رشد مي‌كند و چشم و گوشش به روي ناشناخته‌ها باز مي‌شود. خوشحالم كه شما هم اين خصلت را در من برمي‌انگيزيد. همه ما بايد بدنبال تغيير و تفاوت و تازگي باشيم. زندگي ما سرزمين چهار فصل است و حالا كه سال نو شده، ما هم روزمان را با متفاوت بودن آغاز كنيم.

 داريوش فرهنگ را امروز بازيگرتر بدانيم يا كارگردان‌تر؟

ـ از يكي پرسيدند خربزه ميخوري يا هندوانه؟ گفت: هردوانه.

 كدام را بيشتر دوست داريد؟

ـ تنهايي كارگردان را و بلندپروازي بازيگر را؟

 و امروز با جايگاهي كه داريد در هر كدام در جستجوي چه هستيد؟

ـ وقتي بازيگرم، همه انرژي‌هاي مثبت و منفي‌ام يكجا جمع مي‌شود و به شكل عصيان يا پرخاشگري در برابر نابرابري‌ها و بي‌عدالتي‌هايي كه دوروبرم حس مي‌كنم فرياد مي‌‌زنم. احساسات خودم و مردماني كه هميشه نهفته و پنهان است را با صداي بلند اعلام و پالايش پيدا مي‌كنم.

وقتي بازيگرم همه احساس خشنودي و ناخشنودي خودم را به نمايندگي از مردم ابراز مي‌كنم. بدون ملاحظه و پنهان كاري و شرمندگي.... يك احساس لذت بخش كه از تمام سلول‌هاي بدنت بيرون مي‌ريزد. مخصوصاً در نقش‌هايي كه دوست مي‌داري و انگار آينه‌اي است كه خودت يا جامعه‌ات را به تو نشان مي‌دهد.

از همه نقش‌هاي خنثي و بي خاصيت بيزارم و نقش‌هاي مؤثر و موجز را مي‌پسندم و تلاش مي‌كنم متفاوت باشم.

 و در كارگرداني؟

ـ كارگرداني مسووليت سنگين‌تر و پرحجم‌تري دارد. تو بايد يك انرژي را با همكاران خودت با سليقه مشترك تماشاگران تقسيم كني و با آنها همراه و همسفر شوي. همه دردها، اميدها، رنج‌ها و آرزوهاي بشري از يك صافي مي‌گذرند: درك متقابل و نياز به نوع دوستي… كارگردان موجود «تنهايي» است.

كسي است كه حق ندارد «اشتباه» بكند. همه اعضاء گروه سازنده فيلم مي‌توانند دوباره كارشان را اصلاح يا تكميل كنند. اما وقتي كارگردان اشتباه بكند، فاجعه رخ مي‌دهد و شيرازه امور از هم مي‌پاشد. كارگردان در هر كجاي جهان از طايفه رنج و شكيبايي است. ناخداي كشتي پرمخاطره ايست كه از مبدا تا مقصد بايد از پس همه توفان‌ها، رعدوبرق‌ها، گل و لاي و امواج سهمگين عبور كند تا به مقصد برسد.

اين سفرپرمخاطره گاه شوق‌انگيز است و گاه رنج‌آور. كارگردان خوش‌شانس رنج و سرمستي را با هم تجربه مي‌كند و كارگردان بدشانس فقط رنج بي‌ثمر مي‌كشد. اگر كاري خيلي خوب از آب درآيد، همه و همه خودشان را سهيم مي‌دانند و موفقيت را ناشي از حضور مدير و مسوول و همكاران مي‌دانند و اگر چيزها سرجاي درست خودش قرار نگيرد و كار زمين بخورد بدون شك مقصر كارگردان است.

با همه اين رنج‌هاي ناشي از كار، آن را دوست دارم و وقتي اين مسووليت را مي‌پذيرم، تا به آخر انجامش مي‌دهم. به تجربه آموخته‌ام: كاري را كه فكر مي‌كني درست است حتما انجامش بده!

 آيا تا به حال شده كه از بازي براي يك كارگردان ديگر پشيمان شده باشيد؟

ـ من هم مثل همه بازيگران داخلي و خارجي مرتكب اشتباه شده‌ام. بله. يكبار در فيلمي بازي كرده‌ام كه ابدا گمان نمي‌كردم كارگردانش اينهمه نابلد و كج سليقه باشد. با همه وسواس‌هايم گرفتار رودربايستي عاطفي شدم و پشت دستم را داغ كردم كه ديگر تكرارش نكنم.

من اولين كار سينمايي ام را با استادي مثل بهرام بيضايي در «شايد وقتي ديگر» شروع كردم كه همچنان فيلمي زيبا و يك سينماي شهري از تهران معاصر بود. بعد از آن خطايي كه كردم…

 و اگر اشتباه نكنم آن كار يك تله فيلم بود كه…

ـ بگذريم! بعد از آن دو چندان وسواس به خرج دادم. پول اعتبار نمي‌آورد اما اعتبار پول و احترام با خود مياورد. شخصيت و ماندگاري و متفاوت بودن مياورد كه در ابتدا اشاره كرديد. هرگز در هيچ كاري (سينمايي يا تلويزيوني) ديگر ظاهر نخواهم شد كه با سليقه و انديشه‌ام جور در نيايد.

«از شايد وقتي ديگر» گرفته تا «شليك نهايي»، «سفر»، «دو فيلم با يك بليت»، «بي ‌گناهان»، «معصوميت از دست رفته»، «ناخداستار»، «كلاه پهلوي» و «محمد رسول ا…» كه در راه است و... همگي را با  فاكتورهايي كه در ذهنم از بازيگري دارم انتخاب كردم.



 راستي از فيلم محمد (ص) چه خبر؟

ـ همه چيز اين كار بين‌المللي بود به جز بودجه اش! البته كارگردان و نقش‌ام را بسيار دوست مي‌داشتم و از خير بودجه‌اش گذشتم چون كاري غرور‌انگيز و نقشي بيادماندني داشت.

 از نقشي كه در اين فيلم بازي كرديد هم صحبت كنيد.

ـ ابوسفيان! مردي خودشيفته و باهوش كه نفر اول مكه بود.

 با نگاهي اجمالي به كارنامه شما در حوزه كارگرداني مي‌توان احساس كرد كه پيوسته با يك خط و ربط خاصي اقدام به كارگرداني يك اثر مي‌كنيد. آيا اين نگاه در مورد «همه‌ خانواده من» هم جاري بود؟

ـ هر چه در كار بيشتر پيش بروي! بيشتر به خودت نزديك مي‌شوي. به آنچه هستي و مي‌انديشي و سليقه داري. اولا خوشحالم كه شما هم به اين حساسيت اشاره كرديد. بله حالا ديگر يك امضاء مخصوص به خودم شده شما از لابلاي تصوير به تصوير كارها به سرعت در مي‌يابيد كه خوب يا بد، امضاء مرا دارد. يك جور سليقه بصري در كمپوزسيون كلاسيك كه بشدت به خودم نزديك است.

آنچه در سرشت يك فيلمساز نهفته است به مرور زمان در او پخته تر مي‌شود. صيقل مي‌يابد و تراش مي‌خورد هر آنچه اضافه دارد هرس مي‌شود و به آنچه هستي و باورداري نزديك‌تر مي‌شود. من اصولا آدم كلاسيكي هستم، اهل تناسب و تعادل و توازن در همه چيز. به عكاسي و زيبايي بصري سخت‌ علاقه‌مندم.

طي سال‌ها آموخته‌ام يك اثر كلاسيك ماندگارتر از تقليد كوركورانه از اين و آن است. آثار كلاسيك به ريشه‌هاي اصلي عواطف بشري اشاره مي‌كنند و دردهاي مشترك و احساسات مشترك همه آدم‌ها را نشانه مي‌رود. به رنگ و نژاد و ريشه و قوم و مليت جدا جدا «صحه» نمي‌گذارد و آنها را هم ناديده نمي‌گيرد. يك اثر كلاسيك مي‌تواند فارغ از زبان و رنگ و نژاد و قوميت همه را در يك احساس مشترك سهيم و همدرد بكند.

زبان هنر زبان بين‌المللي است. همه تلاش من هم در آن بوده كه احساسات مشترك يك خانواده را نشانه بروم كه در همه جا آشنا و ملموس است. بقول شاعر بزرگ: من درد مشتركم، مرا فرياد كن.

 در مورد همه خانواده من كه اصولاً داراي  يك ساختار كلاسيك بود چه تمهيدي داشتيد؟

ـ بله  اين سريال كاملا كلاسيك و همگاني است. حداقل تلاش من بر اين بوده است. يك خانواده پرجمعيت با همه خلق و خوي ترش و شيرين خودشان، سال نو به حضور بزرگ خانواده به شهرستان مي‌روند و ماجراهاي تلخ و شيرين مي‌آفرينند، در آمريكا، آفريقا، اروپا، خاورميانه و هركجا همين امروز هم اين سنت ديرينه حاكم است.

خوبي‌ها، بدي‌ها، مهرباني‌ها، درشت خوئي‌ها همه و همه كلاسيك و همگاني است. وقتي همه خانواده يك يك و چند چند جمع مي‌شوند، در ابتدا قدر لحظه به لحظه با هم بودن و در كنار هم بودن را تجربه مي‌كنند اما وقتي هركس بايد برگردد.

خلاء خاصي احساس مي‌شود كه نوستالژيك است. سريال‌ «همه خانواده من» يك اثر نوستالژيك و همه اشارات و كناياتش خاص ما ايرانيان است. آئين‌ها و سنت‌هاي غير دست و پاگير همه نشان از هويت، فرهنگي و تاريخ و گذشته ما دارد. طبعا بدليل ايام نوروز از چاشني مفرح بودن هم غافل نبوده‌ايم. از آدم‌ها گرفته تا معماري‌ و زيبايي بصري و قالي و كاشي كاري و زينت‌هاي قرينه… همه و همه نشان از يك ارزش و اعتبار يك خانواده ايراني دارد.

مشتي آدم‌هاي ساده دل در قهر وآشتي متوجه فروافتادن تدريجي كاشي و آينه و گچ بري عمارتي كه در آن زندگي مي‌كنند نيستند. پاره پاره اين عمارت كه از هم مي‌پاشد و فرو مي‌ريزد، همان پاره پاره‌ افرادي است كه در اين خانه زندگي مي‌كنند. اگر افراد اين خانواده را به مثابه اجتماع بدانيم و عمارتي كه رفته رفته ترك برمي‌دارد، به مثابه يك كشور بدانيم، در حفظ و حراست هردوي آنها بيشتر تلاش مي‌كنيم.

يك كار كلاسيك دور نما و بازتاب همگاني دارد. از يك دهكده دورافتاده در ايتاليا گرفته تا شهري در هندوستان و چين و ژاپن و مكزيك، همه و همه روي اصل خانواده، اهميت آن،‌گرما و نشاط آن شخصيت و هويت آن اتفاق نظر دارند. كافي است با احترام و توجه به هويت و اصالت خودمان توجه كنيم و خودمان را از ديگر راه روش‌ها و منش و اصالت‌هاي ديگران جدا نكنيم يا خداي نكرده خودمان را برتر يا پست‌تر ندانيم. همه ما از يك خانواده‌ايم همه از يك دهكده جهاني با عنوان جامعه انساني كه بهم نيازمنديم، بهم وابسته‌ايم و زنجيره‌اي به اسم زندگي را مي‌سازيم.

 چه فاكتورهايي شما را به سمت اين سريال سوق داد؟

ـ يك حس نوستالژيك نسبت به عيد و خانواده و آئين‌ها… از بادبادك بازي روي پشت بام تا بوي خوش شيريني‌‌پزان… از تيروكمان بازي دوران كودكي تا جمع شدن خانواده دور سفره… از گل و سبزي و ماهي و سفره هفت سين تا عيدي گرفتن‌ها و مشاعره… همه‌ همين چيزهاي بظاهر گذرا وقتي به تصوير درمي‌آيد و با زيبايي شناسي ايراني بيان مي‌شود، يك احساس نوستالژيك زيبا به همراه مي‌آورد كه از دست دادنش جز غبطه و غصه عايدي ندارد…

در پس اين چيزهاي ظاهري يك جور ارزش و معرفت و كمالات ايراني در لايه‌هاي ديگر نهفته است… هميشه مترصد ساختن يك سريال ايراني بوده‌ام. به صرف فارسي حرف زدن، كارهاي ما ايراني نمي‌شود.

انگار عصر ظرافت رو به زوال است. آن اصالت پايدار، آن ارزشها كه شخصيت و هويت ما را مي‌سازد. آن حكمت و معرفت و گذشت و مهرباني و صداقت و … ما همه فرزندان شعر و شعور و ادب و ادبيات ايراني هستيم. فرزندان فردوسي و حافظ و سعدي و نظامي و عطار و خيام و… ما فرزند ارزش‌هاي زيبا و پايداري هستيم كه مفت و بي توجه از آنها عبور مي‌كنيم و گمشده خود را در جاهاي دور دست‌تر دنبال مي‌كنيم.

در آنسوي آبها…

سال‌ها دل طلب جام جم از ما مي‌كرد  آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مي‌كرد

 چه مشكلي سر راحتان بود؟

ـ فيلمنامه، فيلمنامه، فيلمنامه. حتي اگر شكسپير سپهسالار سپاه هنر هم مي‌بود نمي‌توانست در مدت سيزده روز، سيزده قسمت را بنويسد يا بازنويسي بكند. چه رسد به من كه پياده بي‌مقدار اين سپاه بودم. عجله عجله عجله حرف اول را مي‌زند و خلاقيت حرف آخر. اگر تا به اين حد سريال موفق و خوش سليقه بوده و از كج رفتاري و كج گفتاري و كج سليقگي پرهيز كرده. لطف خداوند بوده و تلاش بي‌امان همه گروه.

  اين اولين تجربه ساخت يك سريال مناسبتي (نوروزي) براي شماست. چطور با آن كنار آمديد؟ شما كه اهل كارهاي مناسبتي نبوديد؟

ـ من هميشه اهل خطر و تجربه‌هاي تازه‌ام حتي اگر شكست بخورد يا موفق بشود. اهل تكرار و تقليد هم نيستم. حتي از خودم!

مهم نيست كه وقتي كاري را پذيرفتي بايد تا به آخرش بروي. مهم عبور از سختي‌ها و تجربه‌هاي ناكرده و ناشناخته‌ است. سال‌هاست يك قانون بي قانون و نانوشته‌اي در تلويزيون حاكم شده كه كارهاي مناسبتي «چه كلمه‌ نامناسبي» با زور و فشار و عجله بايد راه بيفتد.

باورتان مي‌شود كلا هشتاد جلسه فيلمبرداري با بيست و هفت بازيگر داشتيم كه مرتبا در همه صحنه‌ها حضور داشتند؟ حالا از نقش‌هاي سوم و چهارم و هنروران بگذريم… . نزديك به شش هزار پلان (تصوير متنوع و غيرتكراري) داشتيم؟ نزديك به صد و سي تا لوكيشن «مكان‌هاي فيلمبرداري» داشتيم. خب پاسخ اين رنج طاقت‌فرسا را چه كسي مي‌دهد جز انگيزه بالاي تك تك افراد گروه؟

هميشه گفته‌ام: براي بدست آوردن «چيزي» بسيار «چيزهاي» ديگر را بايد از دست بدهي. فضاي روايت، سبك و سياق  معماري و فرهنگي كه با زندگي گذشته و حال ما در هم ادغام شده قرينه سازي كه در جزء جزء بافت معماري و رج به رج قالي‌ها وجود داشت. مرا هم وادار مي‌كرد كه از اين شيوه تبعيت كنم و از اين تناسب خارج نشوم. همه ميزانسن‌ها، كمپوزسيون‌ها و آرايش صحنه‌ها و آدم‌ها جزئي از همين سليقه بصري بوده است كه در معماري و قالي و دروپنجره و ارسي‌ها نهفته بود.

همه هدفم در آن بود كه يك زندگي «امروزي» را در يك عمارت «ديروزي» جاري كنم و همه چيز را طبيعي و قابل باور بسازم. يك بافت ايراني در زندگي ايراني. فشردگي زمان و عجله امان مرا بريد و من دو راه بيشتر نداشتم يا كنار بكشم و يا بسرعت خودم را هماهنگ كنم و با تلاشي شبانه‌روزي (به جاي هشتاد  روز در واقع صد و شصت شبانه‌روز) كار كنم.

سرانجام راه دوم را انتخاب كردم كه اميدوارم هرگز بدليل شرايط آنتن و تلويزيون وپخش و مشكلات آن را تكرار نكنم. غريب است كه هنوز تلويزيون نتوانسته يك مديريت مشخص و مدون براي كارهاي الف ويژه با 6 سال و 9 سال و هفت سال و هشت سال و با بودجه‌هاي آنچناني تصميمي قاطع بگيرد.

چند نمونه كار بزرگ با نتايج كوچك برايتان مثال بزنم؟ چند نمونه بودجه بزرگ با نتيجه كوچك؟
چند سال است كه همه بايد چوب نابلدي را بخورند‌؟ سريال همه خانواده من حداقل شش ماه زمان لازم داشت تا كاري بيادماندني تر و جذاب‌تر از آن بيرون بيايد. صدها سليقه با صدها اظهارنظر راه به جايي نمي‌برد. همين‌جا اعلام مي‌كنم كه وعده يك كار خوب از جانب معاونت سيما به من داده شده كه به جاي عجله، سرعت و خلاقيت جاي اين شتاب زدگي را بگيرد. انشاا… به وقتش اعلام خواهم كرد.

  با وسواسي كه شما در كارهايتان داريد، مشكل مي‌توان پذيرفت كه در چرخه آنتن و پخش گرفتار شويد.

ـ يا يك كار را نپذيريد يا وقتي پذيرفتيد بايد سكان كشتي را بدست بگيريد و با همكارانتان مسافران كشتي را از باد و بوران و امواج سهمگين و توفان به سلامت آنها را از مبداء به مقصد برسانيد. خوشحالم كه اين سفر پرمخاطره نتيجه داد و توانستيم در ساحل تماشاگران با محبت پهلو بگيريم و چيزي براي آنها به نمايش بگذاريم. كاري كه از ديدنشان پشيمان نشدند و با خوشدلي و خوشرويي جزء به جزء كار را دنبال كردند.

 و كارگرداني يعني جزئيات؟

ـ كنترل روي همه چيز و همه كس. كنترل كامل روي ريز به ريز چيزها و آدم‌ها و قصه.

 آيا چيزي هم به شما تحميل شد؟

ـ حالا ديگر با چهل و پنج سال سابقه و تجربه كمتر چيزي به من تحميل مي‌شود. با اختيار خودم كار را شروع كردم، اما در لابيرنت‌هاي تو در توي تلويزيون تا كاري بخواهد روي آنتن برود جگر صاحبش كباب مي‌شود، اين كار را نكنيد كه به فلاني‌ها برميخورد، آن موضوع نباشد كه جامعه را آشفته مي‌كند، اين نكته را حذف كنيد كه قابل پخش نيست.

آن جملات را نگوئيد كه مشكل شرعي و عرفي دارد، اين مسئله كه رسما خط قرمز است و آن لحظه هم كه اصلا جو درست مي‌كند و… اين نكته را مردم دوست ندارند و… هرگز گفته نمي‌شود چه بگوئيد و چه بكنيد… اگر مي‌بينيد همه برنامه‌ها و سريال‌ها شبيه هم است بدليل وضعيت نامتعادل و نامدون مميزي‌هاست و… مردمي كه از آنها حرف مي‌زنيم چه كساني هستند؟

بچه‌هاي چهار وپنج ساله‌اند؟ من مي‌دانم تلويزيون و مديريت آن هم چه معضلاتي دارند. اما دقت كرده‌ايد هر كس از هر نهاد و سازمان حقوقي و حقيقي بخودش اجازه مي‌دهد درباره تلويزيون اظهارنظر بكند حتي نظريه صادر بكند اما تلويزيون و ما سازندگان حق نداريم درباره كسي يا چيزي حرفي بزنيم كه مبادا به كسي بربخورد. تلويزيون بايد جسور و صادق و واقعي باشد. استقلال خودش را داشته باشد و اجازه دخالت به اين و آن را ندهد تا اعتبار و قدرت و نفوذ خود را ميان مخاطب بيشتر بكند.

 و نقش مردم كجاست؟

ـ كدام مردم؟ هر كس از مردم خودش حرف مي‌زند. هر كس از واژه مردم زماني استفاده مي‌كند كه كم مي‌آورد و آنها را سپر بلا مي‌كند تا خودش را پشت آنها پنهان كند. در اغلب گفتارها مردم يك پديده مجازي شده است. هر كس مي‌گويد مردم اين را مي‌خواهند و آن را نمي‌خواهند. مردم اينطور مي‌خواهند و آنطور خلاف نظر آنهاست.

من و شما و همكاران و تماشاگران هم جزو همين مردم هستند يا نه؟ حكايت تماشاگر نما در فوتبال است. يعني چه مگر آنها مردم نيستند؟. همه ما خودمان را پشت نقاب مردم پنهان مي‌كنيم و هر وقت لازم است آنها را به ميان مي‌كشيم؟ واقعاً مردم وكيل و وصي مي‌خواهند؟ قيم و آقاي بالاسر مي‌خواهند؟ رئيس و دلسوز مي‌خواهند؟ امروزه همين مردم از برنامه‌ها و سريال‌ها بسيار بسيار جلوترند.

در بيشتر خانه‌ها با اينترنت و ماهواره روبرو هستند و مي‌دانند جهان در چه مرحله‌ايست و به كجا مي‌رود. آمار واقعي تماشاگران تلويزيون ما چقدر است؟ آنها برنامه‌هاي ما را در قياس با سريال‌هاي خارجي قرار نمي‌دهند؟ (كه به نظر من سريال‌هايي بسيار پيش پا افتاده و غير واقعي هستند) به جاي نوار ويديويي سوزاندن و cd خمير كردن و ماهواره شكستن و اينترنت بستن، بهتر نيست با كارهاي تازه‌تر و متنوع‌تر در برابر تهاجم فرهنگي بايستيم؟

اما با كدام آزادي؟ مگر مي‌شود در جهان رقابت، پر و بال پرنده‌اي را بست و به او گفت پرواز كن؟ كدام تنوع، كدام خلاقيت تازه؟ كدام حركت و گفته جديد؟ چقدر سخنراني؟ چقدر پند و اندرز و نصيحت؟ بايد بسرعت زبان تلويزيون (كه زبان امروز و زنده جهان است)‌ را دريافت و هر روزه آن را جلا داد و رنگ زيباتري به آن بخشيد. ابتكار و نوآوري از اگر و اما و شايد و بايد و نبايد بوجود نمي‌آيد!

 در اين سريال كمتر شاهد حركات خاص دوربين و كارگرداني متظاهرانه هستيم بطوري كه انگار همه چيز حالت واقعي و مستند دارد و نمايشي از يك زندگي واقعي است با نگاهي فكورانه.
ـ خوشحالم كه تعبير شما با سليقه و خواست من مطابقت دارد. پيداست آنچه را كه دنبالش بوديم، منعكس شده است. يك جور سبك كلاسيك...

 سبك يعني ساده‌ترين «روش» براي بيان احساس و انديشه! طبعاً منظورتان «آسان‌ترين» روش كه نيست؟

ـ سبك از دل مضمون و فضا و حال و هواي كار بيرون مي‌آيد. يك چيز تحميلي نيست كه هر كجا بكارش بگيري. سبك كار ما از سبك معماري و زندگي جاري در آن بيرون آمده و من خيلي بايد بي هوش باشم كه خودم را به سبك معماري زيبا و تناسب و تقارن آن تحميل بكنم. همين كه توانسته‌ام يك زندگي «امروزي»را در عمارتي «قديمي» جاري كنم تا قابل باور باشد خواسته و ناخواسته سبك كلاسيك (تناسب، تعادل، توازن) را رعايت كردم.

روايت ما هم كلاسيك بوده است تا همه چيز قابل باور و طبيعي جلوه كند. شخصا حركت دوربين‌هاي كج و معوج كه بي‌جا و در هر جا بدون رعايت احساس صحنه بكار مي‌رود را دوست ندارم. رفتار اصيل و ايراني ندارد. يك تقليد ابتدايي از سريال‌هاي رايج آمريكايي است مثل «زنداني» و «lost» و غيره ... . ترديد نكنيد كه اين شيوه‌هاي آماتوري را سبك نمي‌دانند. يك دوربين مثل هندي‌كم كه در دست خيلي‌هاست به همه جا سرك مي‌كشد و تصاوير غريب و عجيب مي‌گيرد كه مثلاً سبك ايجاد كند؟

يا در واقعيت دخل و تصرف بكند؟ هيچ واقعيتي وجود ندارد و ما بايد آن را در دوربين و جلوي دوربين بوجود بياوريم. با تزئينات سطحي به واقعيت نمي‌رسيم، به سبك هم نمي‌رسيم. بايد بدانيم چه داستاني داريم، كدام فضا و چه آدم‌هايي داريم و مي‌خواهيم «چه» بگوييم و مهمتر از آن «چگونه» بگوييم. عواطف دروني داستان كليد اين معماست و مابقي بيهوده و غيرقابل دوام است. تنها آثار ماندگار آثار كلاسيك هستند كه از همه صافي‌ها عبور كرده‌اند و خالص‌ترين و ناب‌ترين احساسات مشترك انساني را به نمايش مي‌گذارند كه كار آساني نيست.

 كارگردان سلطان و شبان چقدر امروز از مذاق مخاطب ايراني در سريال‌سازي بهره مي‌برد؟ چگونه به اين خواسته نزديك مي‌شود؟

- هر زمان كه كاري را شروع مي‌كنم نه به كارهاي قبلي‌ام مي‌انديشم و نه به كارهايي كه در آينده خواهم كرد. به زمان حال مي‌انديشم و بس. «آخرين» كارم انگار «اولين» كار من است.
متأسفانه در مملكت ما هيچ چيز ادامه چيز قبلي نيست و تداوم نمي‌يابد. كمتر ديده شده است كه نفر «بعدي» ادامه دهنده‌ قبلي باشد. نصف عمرمان صرف عيب و ايراد گرفتن از مسؤول يا فيلمساز  قبلي مي‌شود، بي‌آنكه اندكي بكار او بيفزاييم يا آن را كامل‌تر بسازيم.

سي سال پيش كه سلطان و شبان را ساختم نمي‌دانستم كه اين سريال جريان ساز همان جا مدفون مي‌شود و هرگز اين راه و روش ادامه نمي‌يابد! آيا ما ايرانيان افسانه‌هاي شرقي كم داريم؟ نمي‌دانم بالاخره كي اين اعتماد دو طرفه بين مديران و هنرمندان بوجود مي‌آيد؟ تازه مرا بدليل تجربه نه چندان كوتاه زودتر راه مي‌اندازند واي به جوان‌ترها.

يكي دو تا طرح در همين زمينه سلطان و شبان داشتم كه بدليل تعويض مديران توي قفسه كتابخانه خاك گرفته است. يكي از آنها درباره خواجه‌هاي حرمسرا و اتفاقات خوش و ناگوار آنها بوده در دوره ناصرالدينشاه و ديگري هم «ملانصرالدين» كه يك سريال به شيوه سعدي گونه است! يك سريال همه دارم كه بعد از سه سال همه هزارتوها را طي كرده و به تأييد و تصويب و قرارداد هم رسيده بود كه بدليل بودجه فعلاً در نوبت است و آقاي دارابي قول راه‌اندازي آن را داده‌اند.

 روزي روزگاري در ايران؟

بله، يك سريال در سي قسمت چهل و پنج دقيقه‌اي است كه طرح آن را بر اساس رمان مشهور «هاورد فاوست» نوشتم و جابر قاسمعلي نويسندگي فيلمنامه را به عهده داشته است.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار