به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران به نقل از وبلاگ وصيت نامه ؛دو عکس بالا را خیلی دوست دارم، دو عکس از دونوجوان رزمنده همچون دو شمس در یک آسمان آبی، در حالیکه عکس امام بر سینه شان می درخشد. عکس اول را محمود بدرفر در هنگام غروب آفتاب در شهر مهران گرفت، رزمنده آسمان سیمایی که نور لبخندش با افق تلاقی می کند. و اما در عکس دوم نیز همان حکایت جاری است، عاشق امام در لحظه شهادت، در حالیکه عکس مرادش را بر سینه دارد،لبانش باز شده است، انگار صدف عشق را گشوده و مروارید شهد شهادت را جلوه گر می کند.احساس می کنم در آستانه پروازی، اگر آسمان دنیا بهشت است، آسمان بهشت کجاست که تو همچون پرنده ای کوچک در دل آن به پرواز در آمدی؟، اکنون فرشتگان به تماشای تو آمد ه اند و مبهوت از تجلی این همه عشق دوباره به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین ، از کران تا کران باز هم به تسخیر کامل انسان در آید. چشمانت باز است، انگار زمزمه می کردی، زمزمه های آسمانی:«فان تکن الابدان للموت انشات فقتل امر بالسیف فی فضل الله»«اگر تمامی بدنها و جانها را مرگ خواهد ربود پس چه بهتر و والاتر که انسان زیر شمشیرها کشته شود برای رضای خدا و راه خدا»، دلم از حزن نگاه آسمانیت غرق در ماتم می شود، و اشکهایم در تلاقی با آن و درخشش خون تو طنین انداز می گردد. طیران فرشتگان را در سیمای تو می جویم ، دلم می خواست می توانستم مثل تو پرواز کنم، اما بالهایم شکسته بود، می خواستم هم قدمت شوم ، اما گامهایم قدرت راه رفتن نداشت، می خواستم بگویم من هم می خواهم با تو بیایم، ولی صدایم در نمی آمد، اسیر بودم، غرق در گناه بودم و تنها با اشکهای چشمانم امید را از چشمان زیبای تو می جستم..اینان همه وجودشان را به امام بخشیده بودند.چه سرانجام خوشی، ترک کردن دنیای فانی و رها شدن در کهکشان ستاره های عاشق به خدا و رسیدن به معراجی که ما از قافله بازماندگان، تنها می توانیم حسرت آن را بخوریم، حال تنها می توانیم این عکس ها را بارها و بارها ببینیم...وقتی عشق حسین (ع) در جانت ریشه کرد، دیگر قدرت ماندن نداری، در قافله حسین(ع) کسی قصد ماندن ندارد همه بار سفر بستهاند، پس چرا ما جا مانده ایم؟عملیات کربلای یک تمام شد، نگاهی به محمود انداختم ، چقدر در جستجوی یارباید به انتظار بنشینیم، باز هم در قافله عشق جایی برای ما نبود، باز قافله سالار ما را در کاروان خویش نپذیرفته بود. آرام می گرییم و بازهم منتظر می مانیم...
طبق معمول با من تماس گرفت. محمود بدرفر بود، گفت حاضری، از صدایش فهمیدم عملیاتی در کار است، تازه از منطقه آمده بودم، اما دل تو دلم نبود، می ترسیدم عملیاتی صورت بگیرد و من نباشم، داشتم بال بال می زدم، از خوشحالی اشک در چشمانم جاری شد و با بغضی فروخورده گفتم: جانم فدای امام، آماده ام، قرار شد صبح زود بعد از نماز راهی شویم، طبق معمول سراغ مادر و پدرم رفتم و دستشان را بوسیدم، گفتم دارم به زیارت می روم، نباید کسی از عملیات باخبر می شد، حتی پدر و مادر ، معمولا هم زمان عملیات را به شهید آوینی در روایت فتح یا بچه های ساختمان امام صادق (ع) می گفتند، بچه های فیلمبردار، عکاس و صدابردار آماده و راهی منطقه می شدند.
به قلاجه رسیدیم، با بچه های لشگر حضرت رسول (ص) مثل همیشه همراه می شدیم، قلاجه ، جایی که باید مستقر می شدیم تا موقع عملیات فرا برسد، چادرمان را در کنار ستاد زدیم تا از اوضاع و احوال بیشتر با خبر باشیم، شهید ابوالقاسم بوذری-صدابردار- در چادر ما بود ( برای آخرین بار در کنار او بودم)، بچه ها زیر سنگها کلی عقرب پیدا کرده بودند، یکی از بچه ها می خواست دور یکی از عقرب ها ، آتش روشن کند، ابوالقاسم مانع شد و وادارش کرد عقرب رو ببرد و به جایی دور بیندازتش،می گفت گناه داره، رفتارش کاملا عوض شده بود، به قول بچه ها نور بالا می زد، نیمه های شب از گریه های او سر نماز شب بیدار می شدیم و از خودمان خجالت می کشیدیم که چرا اینقدر غافلیم، بعد یکی یکی از چادر بیرون می زدیم برای وضو، صدای مناجات با خدا از هر گوشه ای در دل نیمه شب بلند بود، شهید رمضان داوودی چقدر زیبا در وصیت نامه اش توصیف می کند این لحظه ها را:"بیا برویم ، بروییم پروانه شویم و پرواز کنیم،یک لحظه از این هیاهو،از این همه غوغا بر کنار شده ، عشقی در سر و شوری در دل ،پرواز کنیم ،بیایید برویم آخر ما هم روزی پروانه بودیم،انیس شب های تارمان ، فرشتگان بودند و شمع مجلس ما را مهر و ماه می افروختند ...اکنون من سودازده ، بال پر آراسته و میخواهم که از این جا تا بهشت برین – تا خانۀ نازنین پیامبر (ص) ، امام حسین (ع)و امام زمان (عج) پرواز کنم .شما هم بال و پر بیارایید و با من همراه شوید ..."
از غروب دوشنبه ۹ تیر ۱۳۶۵ که رزمندگان به سوى دشمن حرکت کردند، تیربارهاى دشمن در میان ناباورى بشدت کار مى کردند و منورها نیز آسمان منطقه را روشن کرده بود، اما ساعتى بعد مشخص شد این اقدام دشمن نه از روى هوشیارى و آگاهى از عملیات، بلکه تنها به دلیل یک حساسیت کاذب بوده است.پس از آن، عملیات در ساعت ۲۲ و 30 دقیقه با رمز "یا ابوالفضل العباس ادرکنى" در حین غافلگیرى دشمن آغاز شد. حمله موفق یگانها و پیشروى آنها موجب شد صبح عملیات علاوه بر هدفهاى مرحله اول حدود یک سوم از منطقه مرحله دوم نیز تصرف شود.صبح عملیات، نیروهاى لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) با نیروهاى احتیاط عراقى در محور امامزاده سید حسن درگیر شدند و دفعشان کردند.با روشن شدن هوا، عملیات با سرعت بسیارى ادامه یافت، زیرا فرماندهان یگانها با مشاهده وضعیت دشمن درصدد برآمدند پیش از آنکه دشمن خود را بازیابد، کار را یکسره کنند. این تدبیر و اقدام بموقع موجب شد تا پایان روز اول، بسیارى از هدفهاى مرحله دوم تصرف شود.در شب دوم عملیات، باقیمانده هدفهاى مرحله دوم تصرف شد و قبل از پایان یافتن شب، رزمندگان بر قسمتى از زمین مرحله سوم نیز مسلط شدند. افزون بر این، رزمندگان که در شب گذشته تا پشت دیوارهاى شهرمهران پیش رفته بودند، از دو محور شهر را دور زده و به سوى روستاى فرخ آباد و روستاى رستم آباد پیشروى کرده و با پاکسازى و تصرف آنها، در غرب مهران ضمن الحاق، به احداث خاکریز پرداختند. این اقدام موجب شد بدون درگیرى، شهر مهران محاصره شود.پس از آن رزمندگان اسلام حوالى ظهر از چند محور وارد شهر شدند، درحالى که دشمن قبل از آن شهر را تقریباً خالى کرده بود. سرانجام تا غروب آفتاب شهر به طور کامل پاکسازى شد.
پی نوشت:
1-عملیات در شبهاى سوم، چهارم، پنجم و ششم نیز با هدف حضور روى ارتفاعات سرکوب و محورهاى دیگرى که باید تصرف مى شد و نیز تشکیل خط مناسب پدافندى، ادامه یافت.از این پس، محورهاى پاسگاه دراجى، باغ کشاورزى، تپه هاى غلامى، فرخ آباد و بویژه ارتفاعات قلعه آویزان محل درگیرى رزمندگان اسلام و دشمن بود. یگانهاى خودى تلاش فراوانى براى تصرف مواضع برتر ارتفاعات قلاویزان به کار بستند.سرانجام، در روز ششم عملیات، لشگرهاى ۲۷ حضرت رسول (ع) و ۱۰ سیدالشهدا (ع) موفق شدند یالها و قله اصلى این ارتفاع را تصرف کنند. بدین ترتیب، عملیات کربلاى ۱ با تأمین و تصرف ۱۰۰ درصد هدفهاى مورد نظر با آزاد سازی کامل شهر مهران پایان یافت.در این عملیات در مجموع ۴۰ هزار تن از رزمندگان خودى در برابر ۷۰ هزار نیروى دشمن قرار گرفتند.
2-در عملیات کربلا ۱ (تا ۱۶ تیر ۱۳۶۵) حدود ۷۰ تن از رزمندگان اسلام شهید و چهار هزار و ۵۰۰ تن از آنان مجروح شدند. این شهر همانند شهرهای مرزی دیگر کشورمان در ابتدای جنگ تحمیلی به دست عراقی ها افتاده ویران شد، اما سرانجام در سال 1365 به دست نیروهای رزمنده ایران به آغوش میهن بازگشت و در جریان بازسازی های پس از جنگ دوباره آباد شد. در سال های اخیر مهران "نگین سبز ایران" نام گرفته است.
3- در عهد ابدی که با امام و رهبری بسته ایم، مبادا که غفلت کنیم، دشمن همچون زمان دفاع مقدس ، هجمه ای سنگین بر ما دارد، شرکت در انتخابات وفاداری به عهدی است که با ولایت بسته ایم. فرزندان امام با بصیرت همیشگی شان همچون همیشه چشم دشمن را در آرزوهای باطل خویش کور خواهند کرد. جهاد هرگز پایانی ندارد و ما بر عهد و میثاق ازلی که با امام عاشقان بسته ایم وفاداریم.انشالله...
4- ننه علی هم به وصال حق رسید و در بارگاه باریتعالی به طور قطع با فرزند شهیدش محشور خواهد شد، بچه های جبهه و جنگ هیچگاه او را فراموش نخواهند کرد، به قول دختر گرامیشان، شهید چمران به خواب ننه علی می آید و می گوید :"برای همه شهدا سوره یاسین خواندی، چرا برای من نخواندی؟"، ننه علی لقب معروف و مشهور مادری است که بصورت شبانه روز در کنار مزار فرزند شهیدش زندگی کرد و برای شهدا قرآن می خواند.
او که فرزندش به دست نوکران حلقه بگوش خاندان منحوس پهلوی (ساواک) به شهادت رسید، بعد از اینکه با خبر میشود فرزندش به شهادت رسید و در شهر اهواز دفن گردید راهی شهر اهواز میشود و در کنار مزار فرزندش بیتوته میکند.بعد از پیروزی انقلاب به حضرت امام اطلاع میدهند که مادری از تهران به اهواز آمده و در کنار مزار فرزند شهیدش زندگی میکند، البته بدون هیچ سرپناهی که او را در مقابل گرمای طاقت فرسای جنوب محافظت نماید. به دستور امام (ره) پیکر این شهید از اهواز به بهشت زهرا (س) در تهران منتقل میشود.اگر به قطعه ۲۴، نزدیک مزار شهید ۱۳ ساله حسین فهمیده رفته باشید احتمالا اتاقکی کوچک با دیوارهای فلزی توجهتان را جلب میکند.در میان این اتاقک مزار فرزند شهیدش قرار گرفته که بر روی سنگ آن نوشته شده «شهید قربانعلی رخشانی مهماندوست».از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۷۸ننه علی تک و تنها در این اتاقک فلزی زندگی می کرد. بعد از سال ۷۸ به دلیل کهولت سن و بیماری جسمی، تنها دخترش او را به خانه خود میبرد و از آن به بعد هرماه چند بار به زیارت مزار فرزندش میآمد. روحش شاد...