به
گزارش
خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران ؛ داستان حضرت نوح و لجاجت و سرسختی
قومش در پذیرش نصایح و هدایت های او به سوی یکتاپرستی، آستین نوح را برای
ساخت کشتی عظیم به فرمان خدا بالا برد.
وقتی کار ساخت کشتی به پایان رسید به فرمان خداوند از هر حیوانی یک جفت
به داخل کشتی برد الاغ از کشتی بیرون ماند هر چه نوح او را وادار کرد سوار
نمی شد نوح خشمگین شد و گفت : سوار شو ای شیطان! شیطان این سخن نوح را شنید
و خود را در پی الاغ آویزان کرد و داخل کشتی شد کشتی به حرکت درآمده بود
چشمان نوح در حالی به شیطان افتاد که به صدر کشتی نشسته بود پرسید: چه کسی
به تو اجازه سوار شدن داد؟ گفت: مگر تو نگفتی سوار شو از شیطان... ای نوح
تو بر من حقی داری و بر من نیکی کرده ای می خواهم آن را جبران کنم نوح
پرسید آن خدمت چه بوده است؟
شیطان : تو دعا کردی قومت به یک ساعت هلاک
شوند اگر تو این دعا را نمی کردی من حیران می ماندم از این که چگونه و با
چه وسیله ای آن ها را گمراه و منحرف سازم و تو این زحمت مرا کم کردی،
خداوند به نوح وحی کرد که سخن شیطان را گوش کن. نوح به شیطان گفت: آنچه را
می خواستی بگویی بگو: تو را از چند خصلت نهی می کنم اول این که از کبر
پرهیز کن زیرا اولین گناهی که نسبت به خداوند انجام شد همین کبر بود چون
پروردگار مرا مامور به سجده آدم کرد تکبر ورزیدم و از عالم ملکوت خارج شدم.
دوم
این که از حرص دوری کنم زیرا خداوند تمام بهشت را برای پدرت آدم مباح
گردانید و فقط او را از یک درخت نهی کرد اما حرص آدم او را واداشت تا از آن
درخت بخورد و دید آنچه باید ببیند.
سوم این که هیچ گاه با زنی بیگانه و
نامحرم تنها مباش، مگر این که سوم شخصی در آن جا باشد. نوح دانست شیطان او
را سرزنش می کند او بعد از طوفان پانصد سال گریه کرد از این رو نوح لقب
گرفت و پیش از آن عبدالجبار نام داشت./ز
منابع قصه های قرآن نوشته محمد مهدی اشتهاردی