به گزارش
باشگاه خبرنگاران، امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در سال ۱۹۵هجری در مدینه ولادت یافت . نام نامی اش محمد معروف به جواد و تقی است . القاب دیگری مانند : رضی و متقی نیز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر می باشد . مادر گرامی اش سبیکه یا خیزران است که این دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت است . امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر ۸ ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال ۲۰۳ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال یافت ولی عمر ایشان زیاد نبود و در سن ۲۵ سالگی به وسیله ی انگور زهر آلود به شهادت رسیدند.
در زیر با بعضی از کرامتها و معجزهای ایشان آشنا می شوید:
معجزات و کرامت ها ی امام جواد ( ع )
برکت آب وضوی امام جواد علیه السلام :
امام جواد علیه السلام در سفری به کوفه در خانه مسیّب اقامت کرد. در حیاط این خانه درخت سدری بود که میوه نمیداد. امام کوزه آبی خواست و پای درخت وضو گرفت. پس از آن نماز مغرب و عشاء را به جماعت برای مردم خواند و دو سجده شکر به جا آورد.
مردم پس از نماز، دیدند درخت سدر میوههای زیبایی داده است. همه شگفتزده شدند و از میوهها خوردند. میوه ها شیرین بود و هسته نداشت. آنگاه مردم با امام وداع کردند و امام به سوی مدینه حرکت کرد.
شیخ مفید میگوید:
من نیز از میوه آن درخت خوردهام، و دیدهام که هسته نداشت.
منابع:
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۵۷٫
راهنمایی امام جواد علیه السلام برای پیدا شدن اموال:
ابو هاشم می گوید:
مردی نزد امام جواد علیه السلام رفت و گفت:«ای پسر رسول خدا، پدرم از دنیا رفته و اموالی از خود به جا گذاشته، ولی من نمی دانم آنها را کجا گذاشته. من از دوستان و شیعیان شما هستم و خانوادهی پرجمعیتی دارم. به داد من برسید.»
امام جواد علیه السلام فرمود:«نماز عشایت را که خواندی بر محمد و آل محمد صلوات بفرست. شب، پدرت را در خواب میبینی و او درباره اموالش با تو صحبت می کند.»
مرد دستور امام جواد علیه السلام را اجرا کرد و پدرش را در خواب دید. پدرش به او محل اموال را نشان داد و سفارش کرد:«نزد پسر رسول الله برو و به او خبر بده که من جای اموالم را به تو نشان دادم.»
روز بعد، مرد اموال پدر را پیدا کرد و ماجرا را به اطلاع امام جواد علیه السلام رساند و چنین گفت:«سپاس از آن خدائی است که تو را کرامت بخشید و برگزید.»
منابع:
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۴۲، ح ۸٫
امام جواد علیه السلام و شفای ناشنوا
شخصی به نام ابوسلمه می گوید:
خدمت امام جواد علیه السلام رسیدم در حالی که به ناشنوایی شدیدی دچار بودم. از امام خواستم مرا شفا دهد. امام علیه السلام بر سر و گوشم دستی کشید و دعایی خواند، آنگاه فرمود:«بشنو.»
سوگند به خدا در آن لحظه شفا یافتم و از آن پس، صداهای ضعیفی را که هیچکس نمیشنود، من با گوشهایم میشنوم.
منابع:
بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۵۷٫
اطلاع امام جواد علیه السلام از مرگ زن
عمران پسر محمد اشعری می گوید:
نزد امام جواد علیه السلام رفتم و گفتم:«امّ حسن خدمت شما سلام رسانده و از شما درخواست کرده یکی از جامههایتان را به عنوان کفن به او عنایت کنید.»
امام جواد علیه السلام فرمود:«نیازی به این کفن پیدا نمیکند.»
از خدمت امام جواد علیه السلام خارج شدم ولی معنای گفتار امام را نفهمیدم. پس از آن خبر رسید که امّ حسن سیزده یا چهارده روز پیش مرده است.
منابع:
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۴۴، ح ۱۱٫
امام جواد علیه السلام و خبر از نامه های بی نام و نشان
ابوهاشم جعفری می گوید:
نزد امام جواد علیه السلام رفتم تا نامههای بعضی اصحاب را به دست مبارک او بدهم. اما دیدم نامه ها بدون نام و نشان است و نگران شدم به امام چه بگویم.
اما امام یکی از نامهها را گرفت و فرمود:«این نامهی زیاد پسر شبت است.»
نامهی دوم را گرفت و فرمود:«این نامهی محمد پسر ابوحمزه است.»
و همین طور نام صاحب هر نامهای را بر زبان آورد.
من بهتزده شده بودم. امام جواد علیه السلام به من نگاهی کرد و تبسم فرمود.
منابع:
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۴۱، ح ۴٫
معجزه الهی امام جواد علیه السلام
احمد بن علی بن کلثوم سرخسی میگوید: روزی ابوزنیبه به من گفت: «از داستان احکم بن بشار مروزی خبر داری و می دانی آن نشانی که در گلویش هست علامت چیست؟»
گفتم:«نشان بر گلوی احکم را دیدهام و چندین مرتبه از او پرسیدهام ولی به من چیزی نگفته است.»
ابوزنیبه گفت:« در زمان امام جواد علیه السلام من و احکم و پنج نفر دیگر در بغداد در یک حجره با هم بودیم. یک روز عصر احکم از حجره خارج شد و شب برنگشت. در دل شب، نامه ای از امام جواد علیه السلام آمد که دوست خراسانی شما (یعنی همین احکم بن بشار مروزی) را ذبح کردهاند، در پارچه ای پیچیده و در فلان زباله دان انداختهاند؛ بروید و او را با فلان چیز مداوا کنید. ما رفتیم و او را همانگونه که امام فرموده بود، سربریده یافتیم. طبق دستور امام مداوا کردیم تا اینکه بهبود پیدا کرد و خوب شد.»
منابع:
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۶۴، ح ۴۱٫
امام جواد علیه السلام و شفای بیمار
ابوهاشم می گوید:
روزی در باغی به امام جواد علیه السلام گفتم:«فدایت شوم. من به خوردن خاک و گِل بسیار حریصم. برای بهبود من در پیشگاه خداوند دعا کنید.»
امام جواد علیه السلام سکوت کرد. چند روز بعد به من فرمود:«ای ابو هاشم، خداوند بیماری خوردن گِل را از تو دور ساخت.»
منابع:
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۴۲، ح ۷٫
امام جواد علیه السلام و رهایی بخشیدن زندانی
علی بن خالد که به مذهب زیدی معتقد بود می گوید:
در پادگان نظامی بودم که خبر رسید مردی در زندان است که او را از شام با غل و زنجیر آورده اند و می گویند ادعای پیامبری کرده است.
از فرماندهان و نگهبانان اجازه گرفتم و به دیدن او رفتم. دیدم مردی با فهم است. به او گفتم:«داستانت چیست؟»
گفت:«من در شام در موضع رأس الحسین عبادت می کردم. یک بار در حال عبادت، شخصی آمد و گفت:«بلند شو.»
من تا بلند شدم دیدم در مسجد کوفه هستم.
به من گفت:«این مسجد را می شناسی؟»
گفتم:«بله، مسجد کوفه است.»
او نماز گزارد و من نیز با او نماز خواندم. ناگهان دیدم در مسجد پیامبر در مدینه هستم. او نماز خواند و من نیز با او نماز خواندم. او بر رسول الله صلی الله علیه و آله درود فرستاد و من ناگهان دیدم در مکه هستم، و پیوسته با او بودم تا اعمال حج تمام شد. پس از آن دیدم به شام برگشتهام. آن مرد نیز رفت.
سال آینده نیز در ایام مراسم حج همین اتفاقات تکرار شد. وقتی از مراسم حج فارغ شدیم و مرا به شام برگرداند و خواست از من جدا شود، به او گفتم:«به حق آن کس که تو را بر این کارها توانمند ساخته، بگو تو کیستی؟»
او مدتی طولانی سر را پایین انداخت. سپس نگاهی به من کرد و فرمود:«من محمد پسر علی پسر موسی هستم.»
این داستان در همه شهر پخش شد تا به گوش محمد بن عبدالملک زیات رسید؛ او دستور داد مرا بگیرند و در زنجیر کنند و به عراق بیاورند و همان طور که می بینی اکنون مرا حبس کرده است.»
به این شخص زندانی گفتم:«داستانت را بنویس تا من برای محمد بن عبدالملک زیّات ببرم.»
او در کاغذی نوشت ولی محمد بن عبدالملک در پاسخ او نوشت:«به همان کسی که تو را یک شبه از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به سر جایت برگرداند بگو از زندان نیز آزادت کند!»
دلم برای آن شخص زندانی سوخت، تا این که یک روز صبح زود به سراغش رفتم و دیدم لشگریان و نگهبانان و زندانبانان و جمعیت بیشماری از مردم همه درباره او صحبت می کنند.
گفتم:«چه خبر است؟»
گفتند:«همان زندانی ای که از شام آمده بود و ادعای پیامبری داشت، امروز ناپدید شده است. ما نمی دانیم در زمین فرو رفته یا پرندگان هوا او را بردهاند.»
پس از این ماجرا از اعتقاد به مذهب زیدی دست کشیدم و امامت ائمه معصمومین علیهم السلام را پذیرفتم.
منابع:
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۳۸، ح ۳٫
نشانه های امامت امام جواد علیه السلام؛ سخن گفتن عصا
یحیی بن اکثم قاضی ساّمرا می گوید:
پس از مناظره های فراوان با امام جواد علیه السلام و سوالات مختلفم درباره علوم آل محمد، روزی در حال زیارت قبر رسول الله صلی الله علیه و آله، امام جواد را دیدم و باز سوالات زیادی مطرح کردم و پاسخ همه آنها را گرفتم. آنگاه عرض کردم:«سوگند به خدا، سوال دیگری دارم ولی از بیانش خجالت میکشم.»
امام جواد علیه السلام به من فرمود:«پیش از آن که سؤالت را مطرح کنی خودم پاسخت را میدهم. تو می خواهی بپرسی آیا من امام هستم.»
من گفتم:«آری.»
امام فرمود:«بله. من امام هستم.»
گفتم:«نشانه اش چیست؟»
در این هنگام عصایی که در دست امام جواد علیه السلام بود به سخن در آمد و چنین گفت:«او مولای من است. امام این زمان است و حجت خدا.»
منابع:
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۶۸، ح ۴۶٫
راهنمایی امام جواد علیه السلام برای جلوگیری از زلزله
علی بن مهزیار می گوید:
برای امام جواد علیه السلام نامهای نوشتم و از اینکه در اهواز زلزله زیاد میآید، شکایت کردم و پرسیدم که آیا امام با خروج من از اهواز و رفتن به شهری دیگر موافق است یا خیر.
امام جواد علیه السلام در پاسخ نامه ام نوشت:« از اهواز به شهر دیگر نروید. در روزهای چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه روزه بگیرید و غسل کنید و لباس های خویش را پاکیزه نگاه دارید. آنگاه روز جمعه از شهر خارج شوید و دعا کنید. خداوند بلا را از شما دور خواهد ساخت.»
به دستور امام عمل کردیم و از آن پس در اهواز زمینلرزهای نشد./ي2