حرفهاي "آنگلي"، كارگردان "زندگي پي"؛
حرفهاي "آنگلي"، كارگردان "زندگي پي"؛
پدرم سالها پيش در گذشت پس از آن كه فوت كرد ديگر هرگز در روياهايم پيدايش نشد. ما با هم رابطهاي پايدار و بدون كدورت داشتيم كه من آن را همچنان تا امروز در فيلمهايم نشان ميدهم . از جمله در زندگي پاي. در اين فيلم، جوان رنج ميبرد از اين كه نتوانسته با پدرش خداحافظي كند اين موضوع براي خودم هم پيش آمد. وقتي پدرم از پيش ما رفت من در نيويورك بودم او سكته مغزي كرد و در عرض 45 دقيقه مرد. من در فرودگاه بودم و داشتم با تلفن همراه با او حرف ميزدم او در بستر مرگ بود ولي برادرم به من گفت كه وقتي در آن لحظه ضداي مرا از تلفن شنيد چهرهاش آسوده و شاد شد. با اين حال من در كنارش نبودم.
هميشه دلم ميخواستم پدرم به من افتخار كند از او ميترسيدم. نگران اين بودم كه او را از خودم مايوس كنم و همچنان نا اميدي قسمت بزرگي از زندگيام است. پدرم تا مدتها دلش نميخواست من فيلم بسازم. والدين من از سرزمين كمونيستي چين به تايوان گريخته بودند هر دوي آنها پدر و مادرشان را از دست داده بودند پدرم مدير مدرسه شد. براي ما در خانواده سرگرمي و دنياي نمايش چيز ارزشمند و مقبولي نبود البته پدرم خودش فيلمها را با علاقه ميديد اما فكر ميكرد كه فيلم سازي كار چندان آيندهدار و شايستهاي نيست.
بهترين ايدههاي من از خلا از هيچ ميآيند و گاهي بايد به درون اين خلا بروم تا ايدهها به سراغم بيايند. اين طور نيست كه چشمانم را ببندم و تصويرها را ببينم تصويرها هستند كه مرا پيدا ميكنند من برده فيلمهايم ميشوم فيلم است كه كارگرداني ميكند نه من. دوراني كه فيلم ميسازم برايم دوران سختي است. گاهي در پايان ساختن يك فيلم خودم را تقريبا گم كردهام فيلم را نفرين ميكنم. فيلم وجودم را ميبلعد و من دچار كابوس ميشوم. حتي در اين باره فكر كردهام كه از فيلم ساخت دست بكشم.
پس از آن كه هالك را ساختم پدرم از من پرسيد: «شايد حالا مي خواهي بالاخره شغل آبرومندانهاي مانند دبيري يا استاد دانشگاه در پيش بگيري؟» و من گفتم كه ديگر توان اين كار را ندارم و ميخواهم اين شغل را رها كنم ولي پدرم پاسخ داد: « به كارت ادامه بده بايد فيلم بعديات را بسازي تو هنوز پير نشدهاي در غير اين صورت سرمشق خوبي براي بچههايت نخواهي بود.» اين نخستين بار بود كه پدرم چنين حرفي ميزد و من اين گفتهاش را خيلي جدي گرفتم در آن زمان به نظر ميرسيد كه از نظر جسماني كاملا سرحال و سالم باشد ولي دو هفته بعد از آن كه بالاخره به من گفته بود «يك فيلم بساز» فوت كرد. پس به خود استراحت ندادم بلافاصله شروع به ساختن فيلم بعديام كردم به داستان دو گاوچران يا چيزي مثل آن اصلا فكر نكرده بودم فقط ميخواستم فيلم بعديام را بسازم فيلم تقديم به پدرم بود چون او براي نخستين بار مرا تشويق كرده بود كه فيلم بسازم ديگر اين كه اين فيلم بود كه عشق به فيلم ساختن و عشق به زندگي را به من بازگرداند.
منبع: ماهنامه فيلم