روز شانزدهم ژوئیه سه نفر از اعضای یک تیم ایرانی با گشودن راه جدید، مسیری جدیدی را به سوی قله برودپیک آغاز کردند که دستاورد شگرفی بود. این عمل عجیب که توسط کوهنوردان بسیار زبدهای صورت گرفت نتیجه تلاشی است که از سال 2009 شروع کرده بودند. اما این شادمانی زمان زیادی به طول نکشید. کوهنوردان موفق به پایین آمدن از این قله 7800 متری بر اساس برنامهای که از قبل داشتند، نشدند. گروههای امداد از کمپهای پایینی برای کمک به آنها فرستاده شدند ولی به موفقیتی دست نیافتند.
من در اسکاردو بودم که خبر را شنیدم. با قلبی اندوهناک سه دوست خوب را جا گذاشتهام. در این سفر انتظار نداشتم که دوستان جدیدی را ملاقات کنم. تنها فکر میکردم که کسانی خواهند بود که طناب خود را به اشتراک بگذاریم. اما دوستی در جای عجیب و شرایط عجیبتری بین ما ایجاد شد. تیم ایرانی تشکیل یافته از افرادی بود که بالاترین قابلیت را داشتند و از بودن با آنها لذت بردم. چند هفته در کاراکروم در سایه چیزهای عظیم به سر بردهام. هم کوهها و هم آن افراد.
عکس یادگاری گروه ایرانی پیش از حمله به قله برودپیک
تیم کوهنوردی ایرانی را برای اولین بار در اسلامآباد در روز دهم ژوئن ملاقات کردم. قرار شده بود که مجوز کوهنوردی و همچنین کمپ اولیه را با آنها به صورت مشترک داشته باشیم. با هم نشستیم و درباره چگونه رفتن به اسکاردو صحبت کردیم. یکی از اعضای گروه ما نیازمند به تمدید ویزای خود بود و دیگری وسایلش نرسیده بود. انتظار داشتم تیم ایرانی نخواهد معطل ما بماند و ترجیح بدهد هر چه سریعتر به کوه برود. ولی متوجه شدم تیم آنها متشکل از مردان خوش قبلی بود که بسیار دوست داشتنی و دلسوز دیگران بودند.
از آنها پرسیدم که آیا میتوانند چند روز منتظر بمانند و آیدین بلافاصله گفت اشکالی ندارد. میتوانیم صبرکنیم و هر کاری که لازم است را انجام دهیم. این سفر موانع و دشواریهای زیادی داشت. مشکل بر سر مجوز کوهنوردی داشتیم و علاوه بر این به جای این که با هواپیما به اسکاردو برویم مجبور شدیم با خودرو این مسیر را طی کنیم. اما با روحیه تیمی و نه افراد مجزا توانستیم بر تمامی مشکلات فائق آییم و این برای افرادی که تنها مدت کوتاهی با هم بودهاند، تعجبآور بود.
زندگی در کمپ اولیه با این افراد فوقالعاده بود. از آنها یاد گرفتم چگونه" این غذا را به من بده" و متشکرم را به فارسی بگویم. من نیز تمام اصطلاحاتی که میتوانستم را با لهجه کالیفرنیایی خود به آنها آموختم. آنها خوراکیهای زیادی با خود از ایران آورده بودند. پنیر، گوشت، خشکبار، ماست، میوههای خشک شده... غذاهای آنها برای مقاومت در تمام مراحل صعود بود. نیازی نبود غذاها را با من تقسیم کنند ولی آنها بسیار بخشنده بودند و میخواستند از من پذیرایی کنند و غذاهای محلی آنها را امتحان کنم. آنها هر چه داشتند را به من تعارف میکردند.
پرچم نصب شده توسط کوهنوردان ایرانی بر بالای قله برودپیک
آنها همین اخلاق خود را در کوهستان هم داشتند. یکی از کوهنوردان ما به نام برایان، در نزدیکی کمپ یک دچار سانحه شد. او به زمین افتاده بود و پایش از شش ناحیه شکسته بود. مجتبی در حال پایین آمدن از کمپ سه و بسیار خسته به نظر میرسید اما با وجود ضعفی که داشت به برایان کمک کرد تا به پایین بیاید. او حتی از ابزار خود برای کمک به برایان استفاده کرد.
در این دنیا من شانس این را داشتم که در جاهای مختلفی زندگی کنم و افراد متفاوتی را ملاقات کنم. برخی خوب، برخی بد و در موارد نادری کسانی هستند که حس قوی خوبی در شما ایجاد میکنند. تقریبا مانند نور سفیدی از خوشحالی. این افراد بسیار نادر هستند و کسانی هستند که این دنیا را برای تمام ما تبدیل به جای بهتری برای زندگی میکنند.
آنقدر تعداد کمی از این افراد ویژه در زمین هستند که حتی اگر تعداد معدودی از آنها را از دست بدهیم تاثیر منفی فاجعه باری روی بقیه میگذارد. آیدین، پویا و مجتبی از افراد کم و نادر هستند. دنیا جای خالی این جوانان را احساس خواهد کرد، من نیز همینطور.
احساس همدردی با خانواده آنها و دوستان شان میکنم. کل تیم ایران نمایشی از مهارت و شخصیت بود که بازتاب زیادی از کشوری بود که از آنجا آمده بودند.