به گزارش
خبرنگار سیاست خارجی باشگاه خبرنگاران، یک عضو سابق گروهک تروریستی منافقین طی یادداشتی به بررسی عملیات مرصاد (غروب جاویدان) و شکست این گروهک تروریستی پرداخته است که متن آن در ذیل آمده است.
با گذشت 25سال از عملیات مرصاد (فروغ) که در 5 مرداد سال67 رخ داد مقالات، کتابها و تحلیلهای فراوانی درباره این عملیات نگاشته شده است. ابعاد و زوایای گوناگونی که حکایت از تاثیر عمیق این عملیات دارد.
هنوز پرسشهای زیادی وجود دارد که هر سال هم زمان با سالروز آن مجدداً مطرح میشود.
ولی شاید مهمترین سوالی که برای هر پرسشگری از آن زمان همواره مطرح بوده این سوال است که رجوی با چه تحلیلی وارد کارزاری شد که شاید از قبل نتیجه نظامی آن کاملاً روشن بود.
نیرویی 5 هزار نفره از گروهک تروریستی منافقین در مقابل دهها تیپ و لشگر پیاده و زرهی ایران، برای پاسخگویی به این سوال بهتر است اشراف بیشتری به شرایط آن زمان پیدا کرد.
ایران پس از تجاوز نظامی عراق در مهرماه سال 1359 وارد جنگی تمام عیار با کشور متجاوز شد.
جمهوری اسلامی ایران در 27 تیر سال 1367 حاضر به پذیرش قطعنامه 598 شد که این قطعنامه در تیرماه 1366 در سازمان ملل به تصویب رسیده و بلافاصله توسط دولت عراق پذیرفته شد.
بنابراین با پذیرش ایران دیگر مانعی بر سر آتشبس وجود نداشت و باید سریعاً اجرا میگشت و این هم یعنی بلوکه شدن رجوی در داخل خاک عراق، برای همین، آتشبسی که اعلام شد اساس محاسبات قبلی رجوی را بر هم ریخت و او را غافلگیر کرد.
رجوی تا آن موقع توانسته بود با حمایت لجستیک و نظامی کامل ارتش عراق عملیات محدودی علیه ایران انجام دهد.
پس از این عملیات، رجوی تصرف تهران را با یک آمادهسازی سه ماهه در نظر گرفت. بدین ترتیب گروهک تروریستی منافقین در فرصتی دو هفتهای نیروهای خود را وارد صحنه عملیاتی مرصاد کرد.
آوردن انبوهی نیروهای هوادار از خارج کشور که هیچگونه آشنایی به سلاح و استفاده از آن را نداشتند یکی از پیامدهای این تصمیم شیطانی و نابخردانه منافقین بود.
به لحاظ نظامی صرف و ورود به جنگی چنین مهیب آن هم با این ساز و کار چیزی جز دیوانگی نمیتوان به آن اطلاق کرد.
عملیاتی که شاید نتیجهاش برای هر انسان واقعبین و اهل منطق کاملا قابل پیشبینی بود، نزدیک یک سوم نیروهای اعزام شده رجوی در صحنه عملیات کشته شدند، حاصل جنگ هم شکست سنگینی بود که بر رجوی وارد آمد.
و این اقدام وی با حمایت نظامی-لجستیک دیکتاتور سابق عراق انجام گرفت. رجوی مثل انداختن تیری در تاریکی وارد کارزار شده بود که شاید دری به تختهای بخورد و اتفاقی بیفتد بدون اینکه جان نیروهایش اصلا اهمیت داشته باشد حتی نیروهای قدیمی و سابقهداری که ستونهای تشکیلاتی او محسوب میشدند یا شاید مغرور از عملیاتهای محدود گذشته شده بود و فکر میکرد از مهران به تهران فقط مشکل مسیر است و نه چیزی سختتر و مردم وسط راه خواهند پیوست و کار را برعهده خواهند گرفت.
در اینجا باید پرسید چرا رجوی نیروهای خودش را عمداً به کشتن داد و چه توجیهی داشت؟
در رابطه با سوال اول باید گفت رجوی پس از عملیات در جمعبندیهایش همواره براین مسئله تاکید داشت که نرفتن به این عملیات برای او به منزله «مرگ سیاسی» تلقی میشود.
رجوی میگفت: «نرفتن به عملیات ما را میسوزاند، چرا که ما زائده جنگ نیستیم که با توافق طرفین نادیده گرفته شویم. پس باید رفت ولو به قیمت از دست دادن تمام نفرات» و خطاب به بازماندگان عملیات در صحبتی مضحکانه گفت: « شمایی هم که زنده هستید خواست خدا بوده چرا که میتوانست هیچکدام از شما اینجا نباشد».
بنابراین شکست نظامی را با توجیهی سیاسی و ایدئولوژیک پاسخ گفت، وی همواره حیات فرقه را در همان عملیات میدانست اما کشته شدن صدها نیرو نمیتوانست به راحتی از ذهن نفرات خارج شود.
رجوی بعد از عملیات مرصاد و شکست مفتضحانه چه کرد؟
ابتدا موضوع شکست را به تدریج به عهده خود نیروها انداخت یعنی تا آن موقع که همه افراد گروهک مقصر را خود مسعود رجوی و تصمیمگیریش میدانستند باید به این فکر میافتادند که خودشان چه مشکل درونی داشتهاند که در صحنه خوب نجنگیدهاند.
بحث معروف «تنگه و توحید» اوج این مسئله بود، بحثی که آن موقع باز خیلیها متوجه نشدند ولی مضمونش این بود: «هر کس در صحنه خوب نجنگیده حتما مانعی درونی داشته، تعلقی خاطری داشته که بین او و سرکردهاش حائل شده است.
آنها که در مرصاد کشته شدند آن حائل را نداشتند و گذشتند ولی شماها که ماندهاید باید آن حائل را پیدا کنید، این که ما به تهران نرسیدیم شمایی بودید که حائل داشتید و در صحنه نبرد یاد آن تعلق خاطرتان افتادید و برای همین ارادهتان سست شد و جلو نرفتید و ماندید، تنگه چهارزبر کرمانشاه را دور نزدید و همانجا زمینگیر شدید.»
این حائل بعدها اسم مشخص خود را پیدا کرد؛ «همسر» و به این ترتیب بود که بحث طلاقها راه افتاد.
افراد دچار مشکلات روحی و شوکهای شدید شدند چرا که بایستی ارتباط عاطفی خود را قطع کنند، شوک آنقدر شدید و عاطفی بود که افراد جدا شده در نشستها اظهار میکردند: «امروز که وارد محوطه شدم همه چیز را یک طور دیگر میدیدم، گلها بوی دیگری داشتند و سنگها و ...» این نشستها که بعداً به نشستهای طلاق موسوم شد تداوم پیدا کرد تداومی که به نام بندهای ب، ج، د و الی آخر بندهایی که هنوز هم ادامه دارند.
در فرایند این بندها بود که صدها و شاید هزاران نفر از نیروها ریزش پیدا کردند بخصوص در نشستهایی که شکلهای تند و هیجانیتری به خود گرفت و کار به بد و بیراه و گزارشنویسیهای بیشرمانه کشید که در این رابطه شاید صدها و هزاران مقاله و کتاب از جانب جداشدهها و حتی گروهها و انجمنهای گوناگون علیه دیوانگیهای موجود پس از عملیات مرصاد به نگارش درآمد.
ولی مضمون مشترک تمام این بندها و نشستها در گروهک تروریستی منافقین یک چیز بود، به اصطلاح وصل شدن و مشروطتر شدن هر چه بیشتر نفرات به سرکردگی.
در نگاه رجوی زندگی، خانواده، همسر و فرزند جز تعفن و وابستگی و دوری از سرکردگی، چیز دیگری نیستند. رجوی میگفت: «هرچه که از خود داری زوالپذیر، ناپایدار، غیرقابل اتکا و خلاصه شرک است ولی هر چه که از سرکردگی باشد، پویا، قابل اتکا و خلاصه توحید است پس باید خودت را نو کنی یعنی دستگاه عوض کنی. اصلا به خودت فکر نکن و ...» به این ترتیب مشخص میشود که رجوی به دنبال تشکیلاتی بود که فقط مطیع و فرمانبر باشند و هنرشان این باشد که در مقابل اوامر از بالا زاویه پیدا نکنند.
این بررسی خلاصهای از عملکرد رجوی را در قبال عملیات مرصاد را نشان داد، مسیری که فقط و فقط با اراده رجوی جلو میرود.
شاید زمان بسیاری لازم است تا تاثیری که این عملیات بر خطوط سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیکی و نهایتاً فرقهای کردن تشکیلات داشته است روشن شود ولی رجوی فارغ از هرگونه دغدغهای از این همه فشار و نگرانی و قربانیهایی که میگیرد، در مسیر پست و ننگین خود قدمهای شیطانیاش را بر میدارد.
انتهای پیام/