باشگاه خبرنگاران؛ سعيد 24 ساله دارد و 6 سالي مي شود که در آسايشگاه خيريه کهريزک ساکن است، مي گويد خودش با رضايت به آسايشگاه آمده و در ابتدا بسيار از زندگي نااميد بوده، اما الان زندگي را زيبا مي بيند و معلوليتش را بهانه اي براي جاماندن از زندگي نمي داند، 18 ساله بود که بر اثر يک سانحه رانندگي قطع نخاع شد و مهماني هميشگي بر صندلي چرخ دار را به جان خريد تا به زندگي ادامه دهد. البته سعيد الان با تلاش کوشش توانسته مقاطع دانشگاهي را با موفقيت بپيمايد.
چند سالته سعيد؟
24 سالمه
چي شد که اومدي کهريزک؟
از وقتي روي صندلي چرخ دار نشستم احساس مي کردم با آدماي معمولي فرق دارم، حس کردم بايد از همه جدا بشم و برم جايي که بقيه هم مثل خودم باشن، بخاطر همين از خانوادم خواستم که بيارنم آسايشگاه کهريزک.
از معلوليت واسمون بگو؟
18 سالم بود بر اثر يک تصادف رانندگي راهي بيمارستان شدم، از تصادف هيچي يادم نمياد، فقط وقتي تو حالت خواب و بيدار بودم شنيدم که دکتر به خانوادم گفت نخاعش آسيب ديده و فلج شده.
چه حالي بهت دست داد وقتي متوجه شدي فلج شدي؟
اولش که از مادرم پرسيدم من فلج شدم گفت نه فلج نشدي، گفتم خودم از زبون دکتر شنيدم که گفت فلج شدي، گفت نه اشتباه شنيدي، 2 سالي از اين ماجرا گذشت و مادرم با اين اميد که خوب مي شم منو اميدوار نگه داشت، اما آخرين باري که براي معاينه رفتيم دکتر، خودم از دکتر پرسيدم و دکتر گفت که فلج شدي و اميدي براي راه رفتن دوبارت نيست.
افسردگي نگرفتي وقتي فهميدي ديگر نميتواني راه بروي؟
دروغ چرا اولش.. يعني تا چند هفتده با هيچ کس حرف نميزدم و همش پيش خودم ميپرسيدم چرا بين اين همه من... ولي مادرم با اشکهايش، با دستانش، با نگاهش، با سر به زيري مادرم از فريادها که ميزدم، من را کم کم آرام کرد.
خوب بعد چه شد؟
تصميم جدي خودم را گرفتم در حالي که ميدانستم که ديگر خوب نميشوم از مادرم و خواهر و بردارنم درخواست کردم که مرا به آسايگاه کهريزک ببرند.
اينجا اوضاع جسمي و روحيت خوبه؟
خدا رو شکر، اينجا تقريبا همه مثل هم هستيم و ديگر نياز نيست غصه چيزهاي را بخورم که ديگران دارند و من ندارم. البته غذا را هم کمي دير ميدهند و دستپخت آشپز هم چندان تعريفي ندارد(با لبخند)
سعيد چند تا دوست صميمي تو آسايشگاه کهريزک داري؟
همه بچه ها دوستاي خوب و صميمي من هستن و همشونو دوست دارم.
اگر موقع نماز بخواي کسي رو دعا کني چه کسايي در اولويت هستن؟
پرستارا و دکترايي که در آسايشگاه ازمون مراقبت مي کنن، پدرم و مادرم و حتي خواهر و برادرام.
سعيد اگه بهت بگن يه آرزو بکن، اين آرزو امروز برآورده مي شه، چه آرزويي داري؟
آرزو مي کنم بتونم يه بار ديگه روي پاهام بايستم و بتونم راه برم، من از خدا هيچي نمي خوام غير از اينکه دوباره سلامتي من و همه دوستانم را برگردونه، چون واقعا سخته نتوني براي يک لحظه روي پاي خودت باستي، نتوني براي يک بار هم خودت کارهاي شخصيات را انجام بدهي، نتوني براي يک لحظه بدون تکيه بر ديگري زندگي کني .... ولقعا سخته، اميدوارم همه مردم شاد باشند و با دعا براي دوستانم مرا شاد کنند.
ما هم براي سلامتي سعيد از صميم قلب دعا مي کنيم و از خدا مي خوايم که معجزه اش را به اين بنده مخلص خودش نشان بدهد.