به گزارش
خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، امیر آزاده شهید سرلشکر "
حسین لشگری" خلبان نیروی هوایی
ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از 18 سال اسارت (6410 روز) در زندانهای رژیم بعث عراق، در فروردین 1377 به ایران بازگشت.
او دارای درجهٔ جانبازی 70 درصد بود و در طول جنگ تحمیلی تا پیش از اسارت توانست در 12 عملیات هوایی شرکت کند. او از سوی مقام معظم رهبری به لقب "
سید الاسراء" مفتخر شد.
آزاده سرافراز "حسین لشگری" با موافقت فرمانده معظم کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشکری ارتقا یافت.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از امیر آزاده سرلشکر "حسین لشگری" فرمودند: "
لحظه به لحظه رنجها و صبرهای شما پیش خدای متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان این اعمال و حسنات را در روز قیامت که انسان از همیشه نیازمندتر است به شما بازخواهد گردانید... آزادگان، سربازان فداکار اسلام و انقلاب و رمز پایداری ملت ایران هستند."
باشگاه خبرنگاران در نظر دارد برای گرامیداشت مقام والای امیر مقاوم و آزاده لشکر اسلام، زندگینامه و خاطرات این شهید بزرگوار را منتشر کند.
زندگینامه شهید حسین لشگری آزاده خلبان سرلشکر "حسین لشگری" 20 اسفند 1331 در روستای ضیاء آباد از توابع استان قزوین به دنیا آمد. دوره تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به قزوین عزیمت کرد.
در سال 1350 پس از اخذ دیپلم برای انجام خدمت مقدس سربازی به لشکر 77 خراسان اعزام شد، همان زمان در رزمایش مشترکی که بین نیروی زمینی و هوایی انجام شد با درجه گروهبان سومی حضور داشت و در آنجا با خلبانان شرکت کننده در رزمایش آشنا شد. از آن پس شور و شوقی فراوان به حرفه خلبانی در خود احساس کرد.
پس از پایان دوره سربازی در آزمون دانشکده خلبانی شرکت کرد و پس از این موفقیت به استخدام نیروی هوایی درآمد. سال 1354 پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران برای تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد.
لشگری پس از دریافت نشان خلبانی با درجه ستوان دومی به ایران بازگشته، به عنوان خلبان هواپیمای شکاری F5 مشغول خدمت شد.
ابتدا به پایگاه دوم شکاری (تبریز) و سپس با شدت گرفتن تجاوزات رژیم بعث عراق به پاسگاههای مرزی جنوب و غرب کشور برای دفاع از حریم هوایی میهن اسلامی مجدداً به پایگاه دزفول منتقل شد.
شهید آزاده سرلشکر " حسین لشگری" در کتاب خاطرات خود با عنوان "
6410" که نشر آجا منتشر کرده، مینویسد:
« شهریورماه 1359 بود و فصل چیدن انگور. سراسر دشت ضیاءآباد تا جاییکه چشم انداز من بود تاکهای انگور خودنمایی میکردند.
آن روز هم مثل چند روز گذشته به همراه پدر به مزرعه رفته بودم و در چیدن انگور به او کمک میکردم، ولی نمیدانم چرا آرامش روزهای دیگر را نداشتم، لذا با همسرم در تهران تماس گرفتم.
حدسم درست بود؛ تلگرافی از پایگاه هوایی دزفول برایم رسیده بود، بلافاصله از خانواده خداحافظی کردم و خود را به تهران رساندم.
متوجه شدم براثر شدت حملات عراق به مرزهای جنوب و غرب کشور پایگاه دزفول در حالت آماده باش قرار گرفته و تمام کارکنان که در مرخصی بودند، احضار شدند.
از آنجا که فرزندم علی اکبر 4 ماهه بود و هوای دزفول بسیار گرم، از همسرم خواستم در تهران نزد خانوادهاش بماند.
گونههای علی اکبر را بوسیدم و او را در آغوش مادرش گذاشتم. همسرم گفت: زود بیا من و علی اکبر را برگردان به دزفول! خیلی دلتنگ میشویم.
در حالیکه آماده بیرون رفتن از خانه بودم، گفتم: اگر خدا بخواهد 15 روز دیگر.
ندایی در وجودم گفت "شاید هیچ وقت دیگر آنها را نبینی". دوباره برگشتم و یکبار دیگر علی اکبر را از نزدیک لمس کردم و سعی کردم چهره معصوم او را برای همیشه در خاطرم ثبت کنم.
جلوی درِ خانه لحظاتی درنگ کردم و احساس خاصی داشتم و ندایی از درون به من میگفت "وصیتم را راجع به همسرم و زندگیام و هر آنچه قلبم گواهی میداد برای او بر زبان بیاورم"، ولی جوان بودن همسرم و اینکه فقط یک سال و چهارماه از زندگی مشترکمان میگذشت مرا از این کار منع میکرد.
توکل به خدا کردم و مجدداً نزد همسرم بازگشتم و گفتم: _ خواهش میکنم خوب به حرفهای من گوش کن!
همسرم که از بازگشت مجدد من متعجب شده بود گفت: اتفاقی افتاده؟!
گفتم: هیچ اتفاقی قرار نیست بیفته؛ ولی همه حرفهایی که میزنم فقط جنبه آگاهی داره، نباید نگران بشی! اگر من اسیر و یا شهید شدم...
_ مگه کجا میخوای بری؟
_ گفتم: اگر ...، هر زمانی برایم اتفاقی افتاد دوست دارم شجاعانه مسئله را تحمل کنی!
همسرم با شنیدن این حرف من نتوانست جلوی اشکهای خودش را بگیرد.
خواهر همسرم که در آنجا حضور داشت در حالیکه علی اکبر را از بغل مادرش میگرفت، گفت: حسین آقا شما چقدر سنگدلی! این حرفها را که به یک زن جوان نمیزنند.
شاید درست میگفت، ولی به نظرم کار خودم درست بود. به هرحال موقع خداحافظی چشمهای همسرم اشکبار بود.
روز 26 شهریور 1359 بسیار سخت و پراضطراب گذشت. در اخبار شنیدم صدام طی نطقی در جلسه مجمع ملی عراق به صورت یکجانبه قرارداد 1975 الجزایر را ملغی اعلام و نامه را در جلوی دوربین تلویزیون پاره کرده است.
او اخطار کرده بود ایران حق کشتیرانی در اروند را ندارد و عراق حاکمیت نظامی خودش را بر این آبراه اعمال خواهد کرد.
آن روز عراق در مناطق مهران و قصر شیرین و همچنین پاسگاههای بازرگان، سوبله، صفریه، رشیدیه، طاووسیه، دوبرج و فکه عملیات نظامی انجام داده بود.
در مقابل، خلبانان پایگاه بر روی نیروهای متجاوز آنها آتش ریختند و تا اندازهای توانستند جلوی تجاوز آنان را بگیرند.
معمولاً مأموریتهای تدافعی را بیشتر به خلبانان قدیمی و باتجربه میدادند. من همان روز به فرماندهم پیشنهاد انجام مأموریت دادم و قرار شد فردا برای جوابگویی به تجاوزات عراق، تانکها و توپخانه دشمن را که در منطقه " زرباتیه" شناسایی شده بود منهدم کنیم.
ساعت 8 شب از دفتر عملیات به خانه برگشتم. خانه بدون حضور همسر و فرزندم خیلی دلگیر و کسل کننده بود، شام مختصری درست کردم و خوردم.
برای انجام مأموریت فردا بهتر دیدم به رختخواب بروم؛ ولی هرچه سعی کردم خوابم نبرد. تاریخچه مختصری از وضعیت جغرافیای سیاسی عراق را در اختیار داشتم، برای اینکه بهتر با موقعیت این کشور آشنا شوم آن را برداشتم و شروع به مطالعه کردم... »
ادامه خاطرات امیر آزاده شهید "حسین لشگری" در فواصل زمانی مشخص در سایت باشگاه خبرنگاران منتشر میشود. انتهای پیام/