به گزارش
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، خود را «وحید» معرفی میکند، 34 ساله است؛ اما سختی زندگی سنش را بیشتر نشان می دهد. او هرگز در خواب هم خود را در زندان نمیدید، چه برسد به اینکه منتظر حکم قصاص باشد. اکنون در روزها و ماههای سخت انتظار، صفحات گذشته زندگیاش را برای حمایت مرور میکند.
درباره خودت بگو.خیلی سال پیش، پدر و مادرم از هم طلاق گرفتند، من بچه بودم و نمیدانم دلیل این تصمیمشان چه بود. مادرم، من و دو برادرم را رها کرد و رفت. یکی از برادرانم از من بزرگتر و دیگری از من کوچکتر است. بالاخره زندگی ما در کنار پدر و همسر جدیدش بدون سایه مادرم سپری شد. زن بابا یک دختر به دنیا آورد. مادرم بعدها، اما خیلی دیر به سراغمان آمد. او و همسر دومش در دبی زندگی میکنند. آخرین بار مادرم را دو سال پیش دیدم. قبلاً هم برای عروسیام آمده بود.
شغلت چه بود؟نگهبان مجتمع مسکونی بودم، محل کارم فاصله کمی با خانهمان داشت.
چرا زندانی هستی؟همهاش یک اتفاق بود. من گاهی موقع ظهر برای ناهار به خانه میرفتم، گاهی هم ناهار را سرکار میبردم. یک وقتهایی هم پیش میآمد که همسرم زنگ میزد و میگفت ناهارت را به کسی بده، یا در یخچال بگذار و بیا خانه، سفره انداختهام، غذا آماده است. آن روز هم داشتم غذایم را داغ میکردم که تلفنم زنگ زد. با این تصور که همسرم میخواهد برای ناهار به خانه بروم، گوشی را برداشتم اما ناگهان صدای فریادهای خواهرزنم را که مجرد و کوچکتر از همسرم است، شنیدم.
گفت خودت را به خانه برسان، دو نفر با لباس مأمور به زور میخواهند وارد خانه شوند! نفهمیدم چطور خودم را به خانه رساندم. بین راه یک بار دیگر خواهر زنم به تلفن همراهم زنگ زد. گفتم در را باز نکنید، من دارم میرسم، به 110 هم زنگ میزنم. با همان حال به پلیس زنگ زدم و تقاضای کمک کردم. چند لحظه بعد از تماسم با پلیس به خانه رسیدم. دو مرد را دیدم که لباس نظامی بر تن داشتند. از دهانشان بوی الکل میآمد.
همسرم با شنیدن صدای من در را باز کرد. آن دو نفر وارد حیاط شدند. چیزی برای مقابله نداشتم، به آشپزخانه دویدم و چاقویی برداشتم. وقتی برگشتم نفهمیدم در آن سروصدا و فریادهای دو مرد و همسرم و خواهرش، چطور به کتف یکی از مردان که داشت از دستم فرار میکرد، ضربهای زدم و او روی زمین افتاد. در حالی که میخواستم به پاسگاه محل بروم، به دوستش گفتم او را به بیمارستان ببرد.
او با همان ضربه فوت کرد؟من ضربه را به کتفش زده بودم، اما چون حال دوستش هم به دلیل مصرف الکل خوب نبود، او را دیر به بیمارستان رسانده بود. وقتی پلیس با من از پاسگاه آمد، آنان به بیمارستان رفته بودند و گویا مصدوم به دلیل خونریزی شدید مرده بود.
گفتی که آن دو نفر لباس مأمور بر تن داشتند، چه لباسی؟آنان مأمور نبودند؛ برای زورگیری یا ورود به خانهها لباس پوشیده بودند. وقتی برای بازسازی صحنه رفتیم، تازه فهمیدم لباسشان مال نیروی دریایی بوده که چون این لباس در شهرما چندان شناخته شده نیست، آنها را برای استفاده درزورگیری پوشیده بودند!
نظر خانواده مقتول چیست؟نمیدانم چه تصمیمی برایم میگیرند، به احتمال زیاد قصاص میخواهند؛ البته شنیدهام که پدر مقتول گفته خود پسرم مقصر بود که هم جرم مأمورنمایی داشت و هم میخواست به زور وارد خانه یک نفر شود؛ اینها در حد شنیده است و نمیدانم مرا میبخشند یا قصاص میکنند.
پیش از روز حادثه، آن دو نفر را ندیده بودی؟نه، اصلاً. هیچ اختلافی هم با کسی نداشتم. آن دو نفر با مصرف الکل، از حال طبیعی خارج شده بودند و میخواستند به زور وارد خانهای شوند که از بدبختی به خانه من رفته بودند.
چطور دستگیر شدی؟وقتی با مأمور از پاسگاه به خانه رفتیم، دوست مقتول او را به بیمارستان برده بود. مأمور بعد از تنظیم گزارش، شماره پاسگاه را داد و گفت اگر باز هم کسی آمد، فوری زنگ بزن. تا شب خبری نبود، دیگر نتوانستم سر کارم برگردم و تلفنی موضوع را گفتم.
شب مأموران از پاسگاه آمدند و گفتند آن شخص که از او شکایت کردهای، در بیمارستان فوت کرده است. میخواستند دستبند به دستم بزنند که با استفاده از فرصتی، فرار کردم. باورم نمیشد به این آسانی قاتل شدهام.
پس با فرار، جرمت را سنگینتر کردی؟بله، متأسفانه. وقتی فکر میکنم میبینم اگر فراری نبودم بر قاتل بودنم، مهر تأیید نمیزدم.
اکنون مخارج خانوادهات چگونه تأمین میشود؟مادرم از دبی برایشان پول میفرستد و گاهی به حساب من هم پول واریز میکند. یارانه هم کمک خرج خانوادهام است.