و اکنون اي آفتاب مهرباني ، دستهایم را به تمنای وصالت به آسمان بلند میکنم تا تو ای امام رئوف ، دستم را بگیری و مرا با همه ی بار قصور و گناهم در جمع دلدادگانت قرار دهی.
اینجا زائران برای پابوسی ات آمده اند ، تمام پرده ها را کنار زده اند ، آنچه میماند دلهای شکسته و چهرههایی است که ملتمسانه اشک میریزند...
دوباره
يک غروب دلنشين ، دوباره يک صدا، صداي سبز ، دوباره مي پرد کبوتري ، به دور گنبد حرم ، دوباره چشمهاي من ، پر از نگاه کاشي و ستاره مي شود ، کنار حوض ،
دوباره ذهن من ، پر از صداي بالهاي يک
فرشته مي شود ،
نگاه کن ، من آن کبوترم ، به دور گنبد طلايي ات ، چه عاشقانه مي پرم./س
یادداشت
از : مریم رضایی