به گزارش
ويژهنامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران،"معلم فراري" عنوان كتابي است از زندگینامه داستانى محمدابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷محمدرسول الله (ص) سپاه، که پس از ۲۸ سال زندگى الهى، درسال ۱۳۶۲ و در جزیره مجنون از جبهههاى جنگ ایران و عراق به شهادت رسیده است.
"ابراهیم"، قبل از اینکه چشم به جهان هستی بگشاید، آنگاه که جنینی ناتوان در رحم مادر بود، به همراه پدر و مادر و خانوادهاش راهی سرزمین خون و شهادت -کربلای معلی- شد.
او در کربلای حسینی، با تنفس مادر، بوی خون و شهادت را استشمام کرد و تربت مطهر حضرت اباعبداللهالحسین(ع) جان و روانش را عاشورایی کرد. آزادگی، حریت، شهامت، شجاعت، تسلیم، رضا، ادب و معصومیت تحفههایی بود که در آن سرزمین الهی در وجود او شکوفه کرد.
مادرش میگوید که ابراهیم در پنج سالگی به نماز ایستاد و به مسجد رفت و پدرش به یاد میآورد وقتی به ده سالگی رسید، سوره مبارکه یس و تعدادی از سورههای قرآن را فراگرفته بود...
مقدمه کتاب با عنوان "یک جور زندگى" شرحى مختصر از سیرزندگانى وى است. ۹ فصل دیگر کتاب، دربردارنده خاطراتى ازگوشههاى زندگى این شهید است که با زبانى داستانى و براى نوجوانان به نگارش درآمده است عناوین این بخشها عبارتست از:"مورچه هاى زیر ماشین"، "آشى که یک وجب روغن داشت"،"معلم فرارى"، "سلاح زیربرف"، "پاهاى بزرگ"، "ظرفشوى نیمه شب"، "وحشت از شیشیه"، "پس گردنى" و "لبخندى که روىسینه ماند".
دوران کودکى و ظلم ارباب، سربازخانه شاهى و روزه ماه رمضان، مدرسه و سخنرانى و فرار، کردستان و درگیرى با ضد انقلابها، ماجراى پوتینهاى کهنه، کار نیمه شب در جبهه،… و آخرین لحظات زندگى عمده مطالب نقل شده در این کتاب است.
معلم بود، وقتی به شاگردانش درس ایستادگی میداد کنار تخته سیاه نایستاده بود گچ هم نمیخورد؛ با فریادش کسی را مجبور به یادگرفتن نمیکرد.
آنها که میخواستند یاد بگیرند خودشان ایستاده بودند؛ سرتا پا گوش شده بودند همه وجودشان چشم شده بود تا نکتهای از خاطرشان دور نماند.
در کلاس نبود که بر تخته سیاه تاریخ بنویسد؛ حرفهایش خط سفیدی بود بر تاریخ سیاهی که شاه رقم زده بود؛ در حیاط مدرسه ایستاده بود و در مقابل چشمان از تعجب گرد شده سرلشکر ناجی و همراهانش و برای شاگردان جویای حقش روشنگری میکرد.
حق داشت از صدای هیچ توپ و خمپاره ای سر فرود نیاورد.
از معلمش یاد گرفته بود جز برای خدا سر خم نکند جز خشم خدا از چیزی نترسد...
بارها و بارها کلامش را برای خود تکرار میکرد"جزایر باید حفظ شود بچهها.."و به ادامه راهش عمل کرد؛ با عملش ثابت کرد درسش را خوب یاد گرفته...
او حسین وار جنگید...
آخر امام فرموده بودند: جزایر باید حفظ شود بچهها حسین وار بجنگید...
انتهاي پيام/