به گزارش
حوزه ويژهنامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران؛ بعضی وقتها بچههای آسایشگاه هوس غذاهای مختلفی میکردند، از جمله حلیم. یک بار که هوس حلیم کرده بودیم، تصمیم گرفته بودیم از اول هفته دست به کار شویم تا جمعه صبح حلیم داشته باشیم!
برای این کار باید ابزار کافی میداشتیم. ابتدا داشتن فلاسک یا کلمن نگه دارنده بود؛ برای این کار یک فلاسک از ابر تشکی که عراقی ها داده بودند، استفاده کردیم و یک پتوی کهنه دور آن انداختیم و از چند طناب برای بستن درب وروی آن پتو استفاده کردیم. در این فلاسک قابلمه قرار داشت که در روی آن گذاشتیم واطرافش کاملاً پوشیده و یک هوا میماند.
معمولاً این فلاسکها برای گرم نگه داشتن چای از صبح تا شب استفاده میشد. اما در مورد حلیم، از اول هفته مقداری از گوشت خورشتها داخل قابلمه جمعآوری میشد تا شب جمعه که دیگ بار گذاشتیم و مسئول حلیم گوشتها و خمیرها را میپخت و نزدیک صبح هم ادویه جات را چاشنی آن میکرد.
اگر در این فاصله قضیه لو میرفت و یا شب موقع درست کردن حلیم، نگهبان نمیدید و مسببین آن را کتک مفصلی نمیزدند، صبح جمعه همگی حلیم خوشمزهای میخوردیم و صبحانه که خوراک لوبیا و یا عدس بود برای شام میماند.
با خوردن حلیم و لوبیا همه خوشحال بودیم و شوخی می کردیم! نیمههای شب بود که از شدت دل درد بیدار شدم!
فوری خودم را به محل دستشویی اضطراری داخل آسایشگاه رساندم؛ چند نفر آنجا بودند! عذر خواهی کردم و گفتم: اضطراریه...بقیه هم همین را گفتند! یکی یکی همه از دل درد بیدار شدند!
دستشویی مخصوص ادرار بود حالا هرکس ظرفی دستش گرفته، رفع حاجت دارد! همه ی 140 نفر از شدت دل درد تا صبح به خود می پیچیدند!!
وقتی سرباز عراقی سوت زد و در را گشود، دستش را جلوی دماغش گرفت و عقب عقب رفت! تمام بچههای آسایشگاه با ظرفی پر از نجاست بیرون دویده و به طرف دستشوییها رفتند!!
هیچ دارویی هم در اردوگاه نبود که کمک کند. تمام اردوگاه متوجه احوال بچههای آسایشگاه سه شده بود؛ به محض اینکه میدیدند یکی از بچههای ما دوان دوان به طرف دستشویی میدود قبل از رسیدن، دستشویی خالی شده و نمیگذاشتند در صف بمانیم!
تا دو روز این وضع ادامه داشت. روز سوم در اتاق فرماندهی یک کتری چایی غلیظ درست شد و برای ما فرستادند که با خوردن آن رو به بهبودی رفتیم تا دیگر هوس حلیم نکنیم...
"بخشی از خاطرات سرهنگ آزاده پاسدار
گشتاسب رستمی"