قصه بر محور تضادها و موقعيتهاي برآمده از آن پيش ميرود. از نظر شخصيتپردازي، براساس تعاريف اوليه براي شخصيت اصلي پيشفرضهايي تعيين شده که براي فاصله گرفن از کليشهها، اين تعاريف اوليه دچار تغيير و تحولاتي شدهاند که در موقعيتهاي مختلف تناقصآميز است.
مثل تلفيق سادگي و خوشبيني يک دختر شهرستاني با هوشمندي و مستقل بودن يک دختر امروزي که در هر موقعيتي يکي از اين ويژگيها به عنوان عامل پيش برنده بروز ميکند، بدون آنکه به چرايي تناقض شکل گرفته پيرامون شخصيت و عملکردهايش پاسخي داده شود؛ شخصيتي که با توجه به تجربيات و شناختي که در طول داستان به دست آورده، نميتواند همين قرباني باشد که در پايان داستان در چاره خوشباوري و عملکرد غلط خود گرفتار شده است./ي2
منبع:ماهنامه فيلم نگار.