به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، این مقاله از مبانی مکتب سلفیه و وهابیت سخن می گوید که در عصرجدید میان
اعراب و مسلمانان به مکتب "تکفیری" شهرت یافته و «سید قطب» به عنوان رهبر و
بنیانگذار این تفکر اخوانی تکفیری به شمار می آید و این تفکر در حال حاضر
در تلاش برای اشاعه وهابیت و سلفی گری در سوریه است تا این کشور نیز به
مجموعه کشورهای عربی ملحق شود که به آیین وهابیت و سلفیت درآمده اند و در
برابر دلارهای قطری و سعودی و وعدههاي وهابي - اخواني سرفرود آورده اند.
ما
در این مقاله می خواهیم که از سلفی گری پرده برداریم، اینکه سلفی گری
چیست؟ آیا "ابن تیمیه" واقعا نماینده جریان سلفیه است؟ و "ابن عبدالوهاب"
واقعا ادامه دهنده راه "ابن تیمیه" و "احمد بن حنبل" هستند؟مقوله
سلفی گری موضوع مورد بحث بسیاری از پژوهشگران بوده و هست و به سادگی می
توان گفت، ریشه نشو و نمای سلفی گری به دوره پیامبر (ص) و اصحابش باز می
گردد. پیامبر (ص) و صحابه اش همواره بر این نکته تاکید داشتند که جامعه
اسلامی باید پیاده کننده دقیق آموزه های اسلام باشد و از آموزه های جاهلیت
ببُرد تا به این ترتیب امکان تشکیل یک جامعه صادق، دلسوز و مهربان فراهم
شود و دین از دروازه مکارم اخلاق به مردم القا و آموزش داده شود.
همان
گونه که در میان سلفی ها و مکتب سلفی گری حدیثی به نقل از پیامبر(ص) وجود
دارد که اظهار می کند: «بهترين مردم، مردم قرن من هستند، سپس كساني كه پس
از ايشان مي آيند و سپس ديگراني كه درپي آنان مي آیند». در اینجا پیامبر
(ص) سه نسل را در سه قرن مشخص می کند و ممکن است، این سه نسل در ظرف کمتر
از سه قرن زیست کنند.
با
توجه به آنچه گذشت، سوالی که در اینجا پیش می آید، این است: آیا تمام
افرادی که در سه قرن اول اسلام زندگی می کردند، افراد خوب، مسلمان و مومنی
بودند؟ اگر این گونه بودند، پس چگونه است که ما امروزه بسیاری از قبایل
مسلمان را بد می خوانیم، درحالی که این قبایل در سه قرنی ظهور یافتند که
پیامبر آنها را بهترین مردم شمرده بودند؟! و این موضوعی است که دکتر
"البوطی" را بر آن داشت تا کتابی درباره سلفی گری به نام "سلفی گری مرحله
مبارکی در تاریخ بوده و نه آیینی مذهبی" به رشته تحریر در آورد و این سخن
درستی است.
به هرحال، تنها کسی که می تواند به سوال ما پاسخ دهد،
"ابن عبد البر" است، او می گوید: خیریه (بهترین مردم) بر تمام مسلمانان سه
قرن اول اسلام منطبق است، اما ممکن است، این امر تک تک مسلمانان را در
برنگیرد، بنابراین بهترین مردم نه تنها ممکن است، بر برخی از مسلمانان آن
دوره منطبق نباشد، بلکه ممکن است، مسلمانانی که پس از مسلمانان این سه قرن
پای به عرصه حیات گذاشتند، بهتر از آنها نیز باشند.
از حدیث پیامبر
اینگونه فهمیده می شود که منظور از بهترین افراد، مردم هم قرن ایشان یعنی
صحابه هستند که از آن حضرت تبعیت داشتند و سپس مردمانی که در پی ایشان می
آیند و آنها نیز تابعین هستند و کسانی که در پی آنان می آیند که تابعین
تابعین می باشند.
اما در مورد کلمه "مردم" که نسل اول، دوم و سوم
را در برمی گیرد، وقتی تامل می کنیم، منظور از مردم نسل اول مردمی بودند که
اطراف پیامبر (ص) حضور داشتند، ولی برخی از آنها منافق شدند، پاره ای در
تلاش بودند، ایشان را به قتل برسانند و بعضی دیگر هم بعد از مرگ ایشان مرتد
شدند و عده ای نیز با یکدیگر جنگیدند.
در مورد نسل دوم مردم، تاریخ
اسلام به ما می گوید که تعدادی از آنها به پیامبر (ص) افترا و دروغ بستند،
احادیث وضع کردند و از اسلام منحرف شدند.
در مورد نسل سوم مردم، اتفاقات و حوادثی در تاریخ روی داده اند که موجب تضعیف اسلام شدند و به آن دروغ ها و افتراهای بسیاری بستند.
اگر
ما بار دیگر به سه قرن اول اسلام باز گردیم و در مورد فرقه های اسلامی که
در آن دوره ها ظاهر شدند، تحقیق و بررسی کنیم و نگاهی به دو کتاب "الملل و
النحل" تالیف "الشهرستانی" و "الفرق بین الفرق" تالیف "البغدادی"
بیاندازیم، درمی یابیم که تمامی آن فرقه های اسلامی نشو و نمایشان به سه
قرن اول اسلام باز می گردد و آنها ضمن سخن گفتن از این فرقه ها و نام بردن
از آنها تعدادشان را 73 فرقه و گروه می شمارند و از آنها فرقه "ناجیه" را
خارج می کنند که اهل سنت و جماعت می گویند، جایگاه این فرقه در بهشت است و
باقی در جهنم جای دارند. اما به نظر می رسد که شهرستانی و بغدادی حدیث
خیریه پیامبر را فراموش کردند که بهترین مردم را مختص به سه قرن اول اسلام
کرده اند.
پس از آن این دو وارد گزینش فرقه های ظاهر شده از جمله خوارج، مرجئه، خیریه، قدریه، معتزله، معارضه و اشاعره و اهل حدیث می شوند.
تمامی
آن فرقه ها تا 70 فرقه در حدیث خیریه و زمان آن ظاهر و آشکار شدند، پس این
موضوع چگونه بر اظهارات الشهرستانی و البغدادی منطبق است. آن کتاب ها به
دستور شاه عباسی نوشته شدند واموی ها باهوش تر از آن بودند که وارد این
باتلاق شوند.
این موضوع بار دیگر به منظور دکتر البوطی از سلفیه
یعنی این دوره سلفیه یک بازه زمانی مبارک است، باز می گردد. اما تمام افراد
این دوره همان گونه که گفته شد، مورد نظر او نیست، در غیر این صورت این
سخن شامل تمام افراد آن دوره خواهد شد، حتی کسانی که از اسلام مرتد شده اند
و همچنین صحابه ای که در جنگ و جدال با یکدیگر بودند و کذاب و جاعلین و
کسانی که قرآن را پاره کردند. تمام مواردی گفته شد، ما را بار دیگر به همان
برهه زمانی باز می گرداند که البوطی از سلفیه در آن سخن گفته بود.
علاوه
بر این در هر دوره ای از آن سه قرن اول اسلام شماری از مردم، مزین به
اخلاق پیامبر بودند، همچون وی عبادت می کردند و روش و خط مشی ایشان را
دنبال می کردند. مجموع آنها از سه عصر اول اسلام، سلفیه را تشکیل می
دهند......از این رو درباره افراد متوسل گزینش به می شویم که افرادی را در
هر عصر و دوره در برمی گیرد که به اسلام مخلص و وفادار بودند، در اینجاست
که سلفی گری در قرن اول، دوم و سوم نشو و نما می یابد و می توان به حاملان
اندیشه ها، افعال و کرده هایشان نام "سلفی ها" و مکتب "سلفی گری" را اطلاق
کرد.
"احمد
بن حجر آل بوطامی"، یکی از سلفی هایی است که از مذهب سلفی کنار گذاشته و
مستثنی می شود، چرا که می گویند، وی دچار بدعت شده و به همین دلیل به لقبی
همانند خوارج، رافضی ها، مرجئه، جهمی و معتزله و سائر فرقه های اسلامی ملقب
می شود. به همین دلیل سخن گفتن از اینکه "بوطامی" واقعا سلفی بوده یا خیر
پیچیده و مبهم است و این فرقه ها همانطور که گفتیم، در سه قرن اول اسلام
شکل گرفتند.
اگر درباره کسانی که از مذهب سلفی استثنا شده اند،
بخواهیم بحث و مناقشه ای داشته باشیم و این مناقشه را از روافض آن زمان
شروع کنیم، خواهیم دید که تعداد زیادی از آنها صحابه و تابعین هستند و برخی
دیگر مسلمانان پرهیزگار هستند، به عبارتی آنها همان کسانی هستند که تحت
نام خیریه درجه بندی می شوند.
پس از آن اگر بخواهیم از فرقه های
دیگر سخن بگوییم، مثلا فرقه های جهمی و معتزله خواهیم دید، برخی از امامان
چهار گانه بر آراء آنها بوده اند و اگر به جبریه نگاهی بیاندازیم، باز
خواهیم دید که دولت اموی آیین رسمی خود را سلفیه قرار داده بود.
این
موضوع درباره برخی مرجئه نیز صدق پیدا می کند که برخی از آنها صحابه و
تابع و پیرو بودند و در راس این افراد می توان به "ابو حنیفه النعمان" و
پیروانش اشاره کرد.
همچنین "عمرو بن عبید" در راس معتزله ها بود و
در زمان خود در تبعیت از آیین اسلام بی همتا و بی مانند بود و "حسن البصری"
از جمله افرادی بود که او را بسیار مدح و ثنا کرده است.
ملاحظه می
کنیم که تمام این اشخاص برگزیده هریک از سه دوره زمانی مبارک بودند و هیچ
از آنها بر یک مذهب واحد نبودند، از این رو بر یک آیین و مذهب بودن در
اینجا منتفی می شود.
برخی ازپژوهشگران مانند "محمد الکثیری" در کتاب خود "سلفی گری" می گویند:
منظور
از سلفی ها کسانی هستند که در قرن چهارم هجری ظاهر شدند. آنها جزو حنبلی
ها بودند و بر این باور بودند که نظراتشان به "امام احمد بن حنبل" منتهی می
شود. احمد بن حنبل کسی بود که عقیده سلفی را احیا کرد و با عقاید غیرسلفی
جنگید، اما پس از وی این مکتب رو به افول گذاشت.
مکتب سلفی گری برای دومین بار در قرن هفتم هجری بار دیگر توسط "ابن
تیمیه" پای به عرصه گذاشت و به آن مسائل و قضایای دیگری افزوده شد تا بار
دیگر این مکتب در قرن 12 هجری توسط فردی به نام "ابن عبد الوهاب" پای به
عرصه بگذارد و تا به امروز به حیات خود ادامه دهد و وهابی ها همچنان منادی
سلفی گری باشند.
از خلال تعریفی که "ابو زهره" از سلفی ها ارائه می
دهد، مشخص می شود که داعیان سلفیه گروهی از اتباع و طرفداران مذهب حنبلی
هستند، آنها صرفا یک گروه هستند و همه پیروان احمد ابن حنبل را شامل نمی
شوند. برای اینکه آنها دارای نظرات، افکار و مذهب خاصی از اصول و عقاید
هستند، درحالی که احمد یکی از ائمه چهارگانه اهل سنت به شمار می آید که در
فقه از او تقلید می شود و در عقائد و اصول، مذهب خاصی ندارد.
همه
حنبلی ها در اصول با اشاعره اهل سنت هم عقیده نبودند. حنبل ها دارای عقاید
متفاوت و مذاهب اصولی مختلفی هستند، یعنی دارای عقاید متعدد و مذاهب اصولی
هستند. برخی از آنها اشعری بودند، بعضی دیگر صوفی و پاره ای نیز مفوضه.
آنها در دیدگاه و آرا اعتقادی تابع برخی از سلفی ها هستند. برخی دیگر از
سلفی ها نیز جزو فرقه حشویه بودند. آنها در بعد اعتقادی قائل به شباهت خدا
به خلقش، تجسم یافتن و جبر و سایر اعتقادات و نظرات هستند که باعث بروز
اختلاف میان آنها با معتزله شد. از آن پس اهل سنت با این فرقه مقابله کرد.
فرقه حشویه که مشهور به تجسم یافتن خدا شدند، تاثیر بسیاری از احادیث
اسرائیلی و یهودی یافتند که مدعی بودند، اسلام آورده اند و مخفیانه بر دین
شان مانده بودند. ابن تیمیه از جمله کسانی بود که تاثیر زیادی از شباهت خدا
به خلقش و تجسم یافتن او پذیرفته بود. وی خودش را برای حمل و تبلیغ این
رسالت آماده کرده و به خاطر آن جنگیده بود و به خاطر آن در زندان مرده بود.
خلاصه
کلام اینکه فرقه حشویه و معتقد به تجسم یافتن ذات اقدس الهی، جزو اهل سنت و
جماعت قلمداد نمی شوند، بلکه بر عکس از زمان پیدایش و ظهورشان همچنان با
ائمه چهارگانه اهل سنت یعنی مالک، ابوحنیفه و شافعی اختلاف نظر داشته و می
جنگیدند و تاریخ اسلام مملو از صفحات سیاهی است که در آن از فتنه ها و فتنه
انگیزی ها و تحریف ها و تشویش عقاید اسلامی این فرقه سخن گفته است. ابن
خلیفه علیوی از دانشمندان الازهر و یکی از علمای شام با فرقه حشویه مقابله
کرد و در پاسخ به آنها گفت: فرقه ای که مدعی سلفی گری و خط مشی آنها حشویه و
حنبلی است و اهل سنت و جماعت را بدعت گذار می خوانند، در شام ظاهر شده
اند.
ابن
حنیفه علیوی در ادامه به آنها می گوید: شما ای حشویه حنبلیه که در سرزمین
شام هستید، از حمله به اهل سنت و جماعت پرهیز کنید و همین موجب شد، حشویه
در دو قرن چهارم و پنجم حمله خونباری به اهل سنت و جماعت در بغداد انجام
دهند تا جایی که خیابان ها و کوچه های بغداد مملو از خون شافعی ها، مالکی
ها و حنفی ها شده بود و فتواهایی را درباره تکفیری شمردن شافعی ها صادر
کردند، همچنان که در عصر جدید هم دست به چنین کارهایی می زنند.
"ابن
رشد "در مورد فرقه حشویه معتقد به تجسم یافتن ذات الهی است و می گوید: راه
شناخت وجود خداوند متعال از نظر آنان گوش است نه فکر و تعقل. وی این فرقه
را یک فرقه گمراه و ضاله می نامید و گفت که آنها تنها به نصوص اکتفا می
کنند و برای معرفت دینی به خصوص اعتقادی به متون بسنده و عقل و ادله را رد
می کنند. آنها نصوص دینی را خوب درک نکرده، به جای آن به احادیث ضعیف
اعتماد کرده و در تکذیب احادیث درست جرات و جسارت دارند، همچنان که
"الالبانی" در حدیث خود منقول از ابن تیمیه بیان کرده است و ما ذکر کردیم
که آنها بیشتر قائل به تجسم یافتن ذات الهی و شباهت خدا به خلقش بوده و به
فهم ظاهری از متون و نصوص روی آوردند. همانطور که ابن تیمیه نیز اعتقادی به
مجاز در قرآن کریم ندارد و این از جمله مسایلی است که الالبانی و ابن
تیمیه بر سر آن اختلاف نظر دارند.
تعدادی
از یهودی ها و دانشمندان آنها، در دوره خلفای راشدین اسلام آوردند، سپس
اسطوره هایی را که در اختیار داشتند، منتشر کرده و رواج دادند و در این
خصوص مردمان ساده لوح و ناآگاه عرب از آنها تاثیر پذیرفتند و آنها را به
دیگران نقل کردند و این باعث شد که تشبیه، به اعتقادات قبایل عرب نفوذ یابد
و در میان آنها شایع شود از آنجا بود که حشو میان مسلمانان رواج یافت. در
اینجا باید به صهیونیسم اسلامی اشاره کرد که در قدیم معروف به اسرائیلی ها
شد. حشو احادیث و روایت هایی که در احادیث پیامبر هیچ اصل و جایگاهی
نداشتند، اغلب جزو روایات مجعول و اسرائیلی ها بودند. این موضوع بیشتر در
مورد داستان های قرآنی از طریق تفسیر متشابه از آیات قرآن قابل ملاحظه است و
بسیاری از رجال احادیث در دوره نخست و اولیه اسلام بر آن احادیث مجعول و
اسرائیلی ها اعتماد کرده و این احادیث را در کتب حدیث منتشر کردند.اینها
در احادیث ضعیف شان حشو زیادی را آوردند و لمس، مصافحه و دیدن خدا با چشم
را جایز دانستند و گفتند زمانی که مسلمانان خود را ریاضت می دهند و برای
خالص شدن تلاش می کنند، در دنیا و آخرت قادر به دیدن خدا می شوند. ایده
و اندیشه تجسم یافتن ذات الهذی و شباهت خدا به خلقش توسط "ابن کرام" به
تاریخ 255 هجری مطرح شد. تفکر او با اهل سنت و جماعت یکی نیست. ابن کرام در
محضر ابن تیمیه شاگردی کرده و این تفکر را از او آموخت و به آن ایمان و
باور دارد. کرامیه بر این باور است که پیامبر اکرم رسالتش را به انجام
رساندند، وفات یافتند و پیامبری به واسطه وی پایان یافت، اما رسالت وی به
قوتش باقی ماند از این رو مزار پیامبر (ص) ارزشی ندارد، مهیا شدن برای سفر و
زیارت مزار پیامبر (ص) جایز نیست و هیچ ضرورتی ندارد، این ذات پیامبر است
که دارای قداست است.
کرامیه بر ابن تیمیه و ابن تیمیه نیز به نوبه
خود بر ابن عبدالوهاب تاثیر گذاشت، به خصوص در مسئله جفا به پیامبر (ص)، به
همین دلیل ابن عبدالوهاب حامل و پرچمدار دعوت کرامیه از ابن تیمیه و
شاگردش ابن قیم جوزیه با شمشیر شد تا جایی که تلاش زیادی برای انتشار این
عقیده در جهان اسلام کرد و با کسانی که بر این عقیده نبودند، بسیار جنگید و
مبارزه کرد که در آن نیز تا حدودی موفق نیز بودند و بر اکثر اندیشه و تفکر
اسلامی در الجزائر و برخی از کشورهای عربی و اسلامی سیطره یافتند و کنترل
آنها را به دست گرفتند.
این همان چیزی است که وهابیت امروزه بر آن
باور است و آن را از فرقه حشویه گرفته و ریشه های عمیقی در تاریخ فکری و
اعتقادیش دارد، درحالی که اکثر این نظریات به روایات مجعول و اسرائیلی ها
نزدیک است و خلاصه کلام اینکه باید بدانیم و بگوییم: امروزه مردم نیاز
بیشتری دارند تا از نفاق تاریکی که داعیان تکفیر آنها را وارد آیین اسلام
کرده اند، مطلع و از آن خارج شوند.
ما
در قرن 15 هجری به سر می بریم، اگر افراد قرن آینده بیایند و ما را با این
افکار تکفیری به خدا ببینند، افتضاح و رسوایی بزرگی برای ماست. مردم آن
قرن می فهمند که از دین خوارج قرن 20 و 21 جان سالم به در برده اند و همگی
عصر گذشته را به سخره خواهند گرفت.
اما
سلفی کسی است که به وصایای پیامبر (ص) بدون کم و کاست ایمان دارند، به
خصوص آخرین وصیت آن حضرت که ریختن خون را جز در راه حق حرام دانستند و یا
غارت اموال دیگران را تحریم کردند، و همچنین افراد را به حفظ آبروی مردم
فراخواند. چنین سلفی، سلفی واقعی است، سلفی که به عظمت خدا و رسولش اعتقاد
دارد. سلفی که به توحید و یگانگی خداوند، عدم شرک به آن و محبت انسان به
برادر و حب و دوستی در دین ایمان دارد. این همان سلفی است برای اینکه سلفیه
زیر لوای خیریه قرار دارد.