مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛محمد ایمانی برای روز پنجشنبه مطلبی با عنوان «ساختمان سازش چگونه فرو ریخت؟» نوشته است که می توانید این مطلب را در ستون سرمقاله روزنامه کیهان مطالعه کنید:رئیسجمهور روز سهشنبه در جمع نخبگان علمی گفت «در زمینه سیاست خارجی قدمهایی نه به اندازه 50 روز بلکه 500 روز برداشتهایم». این سخن لابد میتواند محل مناقشه میان تحلیلگران باشد اما به یک تعبیر سخن درستی است. پیشامدهای محاسبه شده و نشده همین سفر نیویورک که بعضا عجولانه و بیجا بود، چشم مردم ما و مردم دنیا را به هویت اصلی دشمنان ملت ایران در آمریکا بازتر کرد یا به تعبیری مشت آمریکا را در پس همه لفاظیها گشود.
البته برخی از آن رفتارهای نابجا امتیاز مهمی از سوی غرب تلقی شد و علیالدوام در تحلیلهای جبهه غرب تکرار گردید که طرف ایرانی تحت فشار و از موضع ضعف به مذاکره تن داده است. غربیها از چند دقیقه مکالمه میان دکتر روحانی و اوباما و ملاقات دکتر ظریف با جان کری، انبوهی از تحلیلهای القایی در زمینه قدرت آمریکا(!) ساختند و نشر دادند.
اما این هزینه هنگفت و نابجا لااقل یک عبرت با خود داشت و آن اینکه شیطان، آدم نمیشود حتی اگر برای دقایقی در سیمای انسان ظاهر شود.
اینکه رئیسجمهور آمریکا طاقت نیاورد و بلافاصله پس از مکالمه تلفنی با رئیسجمهور کشورمان در ملاقات با نخستوزیر رژیم صهیونیستی گفت «درباره ایران همه گزینهها به ویژه گزینه نظامی روی میز است»! یک آزمون راستیآزمایی واقعی بود. دکتر ظریف فقط در کمیسیون مجلس نبود که از طرف آمریکایی انتقاد کرد. او یک روز قبل از آن که رهبر معظم انقلاب ضمن حمایت از دیپلماسی دولت اعلام کنند دولت آمریکا غیرقابل اعتماد، خودبرتربین، عهدشکن و در پنجه اسرائیل است و برخی از پیشامدها در سفر نیویورک به جا نبود، با شبکه سیانان مصاحبه کرد و گفت «مردم ایران واکنش بسیار منفی به زبان تهدید و ارعاب اوباما نشان میدهند. من از اینکه اوباما از ادبیاتی استفاده کرد که توهین به مردم ایران بود، ناامید شدم» و دو روز بعد در مصاحبه با شبکه 2 سیما تصریح کرد «نمیتوان به کشورهایی که تاکنون برخورد مناسبی با ایران نداشتهاند، اعتماد کرد.»
در واقع همین سفر چند روزه- با وجود برخی خطاها- موجب انفجار اطلاعات درباره هویت رژیمی استکباری شد که سران آن از رئیسجمهور تا معاون و مشاور امنیت ملی وی و وزیر خارجهاش با ادبیات مشترک اعلام کردند پای منافع رژیم اسرائیل ایستادهاند- و حتی اگر این رژیم نبود آن را ایجاد میکردند-، حق هستهای ایران با موضوع حق غنیسازی را به رسمیت نمیشناسند، حاضر نیستند تحریمها را لغو کنند و به اسرائیل اطمینان میدهند که هیچ امتیازی به ایران نخواهند داد.
به تعبیری نه در 50 روز بلکه در 5 روز- یکی دو هفته قبل از آن را هم میتوانید علاوه کنید- معلوم شد حباب مذاکره و سازش و رابطه با آمریکا با همه فربهی و جلوه رسانهای- تبلیغاتی، پر از هیچ و پوچ است. در واقع خروجی این سفر- بیآن که قصد نیتخوانی دکتر روحانی و دکتر ظریف را داشته باشیم- تلنگر دانسته یا ندانسته به این حباب بیمحتوا و طنزآمیز بود که کلید گشایشها نزد آمریکای اهل سازگاری و مذاکره است و میتوان با یک مصافحه و معانقه، 60 سال تاریخ تلخ را دفن کرد و بر گذشتهها صلوات فرستاد یا مثلا آمریکا در به در حل مشکلات با ایران است و این طرف ایرانی است که احیانا سرسختی میکند!آن دو اتفاق نابهجا و خطا- که خط سازش برای تدارک آن و هل دادن رئیسجمهور و وزیر خارجه محترم به وسط تله از هیچ تقلایی فروگذار نکرد و در نوع خود امتیاز یکطرفه و بیسابقهای بود - رویایی موهوم را به دیوار واقعیت کوبید تا معلوم شود کینههای شتری شیطان و تکبر و بیمنطقیاش، اقتضای طبیعت اوست. تابو و توهم اصلی که شکست، همین بود که نرمش بیجا در مقابل جباران نه تنها دل آنان را نرم نمیکند بلکه بر گستاخی و طمع آنان میافزاید. آری ملت ما و ملتهای دنیا در این 60-50 روز اندازه 60-50 سال عبرت و تجربه اندوختند و این شاید مهمترین دستاورد سفر نیویورک با همه متن و حواشی به جا و نا به جای آن است.
اکنون خط سازش و جبهه «فتنه-نفاق» در اتفاقی کمسابقه در تله خود ساخته افتادهاند. آنها فکرش را هم نمیکردند در تلهای بیفتند که اساسا برای آقایان روحانی و ظریف چیده بودند. غوغای چند روز اخیر هم که در شبکه رسانههای زنجیرهای داخل و خارج راه انداختهاند، برای انحراف اذهان عمومی است تا بتوانند همین ماجرای «در دام شدن صیاد» را مشمول مرور زمان کنند. این جریان بیصداقت و آلوده به خیانت بر آن بود که با مهندسی «حواشی آمریکایی» برای حضور هیئت ایرانی در نشست مجمع عمومی سازمان ملل و ترتیب دادن یک چشمبندی بزرگ رسانهای، قبح مذاکره و سازش با شیطان بزرگ را بشکند و به انزجار 60 ساله از رژیم یاغی، عهدشکن و دغلکار آمریکا پایان دهد. آنها تصور میکردند میتوانند از این سفر به عنوان چسب یک، دو سه (فوری) برای الصاق ایران به پیوست منافع استکباری آمریکا استفاده کنند!
نفاق مضاعف این طیف زمانی رو شد که از یک سو به تحریف سیره حضرت امام(ره) دست زدند و از دیگر سو به تحریف موضع صریح و متقن رهبرمعظم انقلاب پرداختند. هرچه رهبر فرزانه انقلاب اصرار داشتند با طرح نرمش قهرمانانه برای دولت جدید میدان مانور و بسط ید فراهم کنند، در مقابل جبهه «نفاق - فتنه - سازش» سعی کردند دولت و دیپلماسی آن را به ذبح دست و پا بستهای که چارهای جز کرنش و تسلیم ندارد تبدیل کنند. تحلیلهای عجیب و غریب برخی نشریات زنجیرهای که حق را به جانب آمریکا دادند و ایران را طرف ستیزهجوی ماجرا جا زدند، هنوز به تاریخ نپیوسته و در آرشیو چند هفته اخیر آنها موجود است. با وقاحت نوشتند و گفتند «چرا آمریکا باید تحریمها را بردارد؟ مگر ما چه کاری برای آمریکا کردهایم؟ آنها میتوانند بگویند ما شفاف نیستیم و نمیگذاریم بازرسان بیایند»! گرانیگاه این نقشه منافقانه ایجاد انفعال در میان مردم و اجزای حاکمیت برای اظهار عجز مقابل آمریکا بود.
این همان جریان رسانهای است که 9 سال پیش (31 خرداد 1383) با وقاحت تمام در سرمقاله یکی از روزنامههایش ادعا کرد چون ایران تقوای اتمی ندارد، غرب اجازه داشتن برنامه هستهای به او نمیدهد و «دستیابی به انرژی هستهای بیش از هر فرآیند فنی یا سیاسی نیازمند نوعی آمادگی اخلاقی است و پیش از سیاستمداران و نظامیان میهنپرست، باید علمای اخلاق را به یاری طلبید که نه به نسبت اخلاق پرهیزکارانه درویشان که به شیوه اخلاق واقعگرایانه عصر جدید، تقوای اتمی [!] را به ما بیاموزند. تقوای اتمی پذیرش دکترین صلح مسلح و اعطای تضمین به جهان برای پرهیز از جنگ است.
چنین دولتی راه رفتارهای ماجراجویانه و محیرالعقول مانند حمله صدام به کویت را در سر نخواهند پروراند (مانند پاکستان). اینگونه است که جمهوری اسلامی ایران میتواند با اثبات تقوای اتمی به بمب اتمی نیز دست یابد و هرگز هراسی از شورای حکام آژانس به خود راه ندهد». روزنامه مذکور آن روز ننوشت مرشد کلّ! که باید تقوای اتمی را برای وی ثابت کرد، تنها رژیم در دنیاست که با انفجار 2 بمب اتمی در میان صدها هزار شهروند ژاپنی در هیروشیما و ناکازاکی، از این سلاح کشتار جمعی رونمایی کرده است.
این جریان آلوده گفتند و نوشتند و باورشان شد که تابو شکست و دیوار فرو ریخت و بنای سازش و دوستی با آمریکا چیده شد و بالا آمد. تصورش را بکنید! «بساز و بینداز»ترین ساختمانها را هم نمیشود ظرف یک هفته ساخت و بالا آورد. حضرات در همان مرحله گودبرداری زیرآوار نقشه خود ساخته ماندند. البته اعلام موضع لطیف و ظریف رهبرمعظم انقلاب همچنان که حمایت از دولتمردان خدمتگزار بود، جریان نفاق را از اینکه بخواهند از کوپن نظام برای قبحزدایی از نرمش با شیطان بزرگ خرج کنند، خلع ید کرد. اما حتی اگر این فاصلهگذاری توأم با حکمت و لطف هم نبود و وزیر محترم امور خارجه نیز مواضع صریح و صادقانهای را که اتخاذ کرد اتخاذ نمیکرد، باز هم بنای بدون پی و اسکلت ترویج خوشگمانی سادهدلانه نسبت به رابطه آمریکا تاب تحمل بار سنگین مطالبات زیادهخواهانه دشمن را نداشت و حتما در نگاه مردم فرو میریخت.
واقعیت این است که پایه و گرانیگاه نقشه جریان «نفاق - فتنه - سازش» بیش از این تحمل بار سنگین چشمبندی و عملیات روانی و دروغهای بدون پشتوانه و بدون مابهازا را نداشت و به همین دلیل فرو ریخت. مجموع اتفاقات متراکم و پر فراز و نشیب سه چهار هفته گذشته برکات مهمی برای کشور، ملت و نظام داشت و یکبار دیگر به طور کاملا طبیعی و فرآیندی نشان داد سیاست خارجی از موضع عزت، حکمت مصلحت یا همان نرمش قهرمانانه در کنار همه انعطافهای ممکن، قابل خلط و تحریف و تبدیل به نرمش یکطرفه و اعتماد بیپایه به دشمنان بد عهد ایران نیست. این 20 روز، یک دوره فشرده و موفق عمومی برای بازشناسی دلایل استحکام سیاست خارجی انقلاب و جمهوری اسلامی بود.
در واقع ماجرای این دوره کوتاه، لوح فشرده مرور بدعهدی، بیمنطقی، و بیاختیاری دولتمردان آمریکایی بود. اکنون میتوان امیدوار بود دولت و وزارتخارجه با چشمان بازتری به عرصه واقعیتهای دیپلماسی در دنیا بنگرند و گامهای واقعگرایانهتری بردارند. این به یک معنا همان سخن رئیسجمهور محترم است که در تحلیل فرانسوا نیکولو سفیر سابق فرانسه در ایران بازتاب یافته است. او میگوید «ایران در گذشته غنیسازی را برای نشان دادن حسن نیت تعلیق کرد تا مذاکرات جلو برود اما ایران در آن دوره در قبال حسننیتی که از خود نشان داد، چیزی نگرفت و به همین خاطر دیگر نمیخواهد تسلیم شود».
ماحصل اتفاقات این 20 روز- یا 50 روز - مانند ضربه کاری و دقیقی است که وسط خال و به گیجگاه جبهه سازش خورده است. صرف نظر از نقدهایی که به برخی رفتارهای دولتمردان وارد است، این جا موضع آن است که بگوییم آقایان ظریف و روحانی، متشکریم! و البته میدانیم که چه فشارهایی را از سوی افراطیون تحمل کردند.
ستون سرمقاله روزنامه رسالت به مطلبی با عنوان«راه هاي رفته را چرا دوباره بيازماييم؟» و به قلم صالح اسکندری اختصاص یافت:اهداف ملي به عنوان ملاحظاتي استراتژيک در برقراري رابطه با ساير کشورها که معمولا برگرفته از فرهنگ، خوي و خصلت، مذهب،
آرمان ها و ايدهآل هاي يک جامعه و ارزشهاي رسمي که حکومت ها براي ايجاد تعادل و ثبات در جامعه مروج آنها هستند، اگر چه مانند منافع ملي چندان ملموس و تجربه پذير نيستند اما در اغلب جوامع مانند يک ستاره قطبي مقابل چشم نخبگان فکري و ابزاري اعم از اليت ارگانيک و يا غير ارگانيک هستند و مسيرهاي مختلف تامين منافع ملي را هم راستا و هم جهت مي کنند. مثلا در کشوري مانند آمريکا با تاريخي حدود سيصد چهارصد سال طبيعي است اهداف ملي بر اساس خوي و خصلت و فرهنگ نياکان آنها که از اروپا رانده شده و بدانجا مهاجرت کردند ، شکل گرفته باشد. تمناي کدخدايي دنيا و خوي برتري جويي نسبت به ساير مردمان جهان بازتاب تحقيرهايي است که در گذشته با آن روبهرو بوده اند.
امروز تشکيل يک نظم جهاني با محوريت آمريکا و تشکيل يک نظام تک قطبي که مثلا وزير خارجه آن خود را در قبال انجام عملياتهاي نظامي يا تجاوز مستقيم به خاک پاکستان و يا ليبي پاسخگو نداند و ضرورتي هم نبيند که حکومت مستقر در اين کشورها را در جريان بگذارد يکي از اهداف ملي آمريکا است. بر اين اساس منافع ملي آمريکا هم در راستاي همين اهداف ملي تعريف مي شود. هر چند ممکن است اين اهداف ملي برگرفته از يک خوي و خصلت غير انساني و غير فطري باشد با اين حال نخبگان فکري و ابزاري آمريکا خود را ملتزم به رعايت اين اهداف در دولت هاي مختلف دموکرات و جمهوريخواه مي دانند.در کشور ما سابقه هفت هزار سال تمدن انسان ساز، هزار و چهارصد سال اسلام و رسميت يافتن مذهب مترقي تشيع، فرهنگ و خصلت هاي نوع دوستانه ملت ايران، انقلاب اسلامي به عنوان يک نقطه عطف و سکوي پرش براي رسيدن به آرمان ها، انتظار فرج و آرزوي تشکيل حکومت موعود انسان کامل و... مولد يک سري اهداف ملي خيرخواهانه و مبتني بر فطرت بشري گرديده که اين اهداف با حرکت تکاملي انقلاب اسلامي روز به روز روشن تر شده و افقهايي شفاف را پيش روي ملت ايران قرار داده است.
اهداف ملي نظير استقلال خواهي، استکبار ستيزي، مقابله با سلطه گري، حمايت و پشتيباني از مستضعفين عالم، عدالت خواهي، آزادي طلبي، مقابله با صهيونيسم بين المللي، تلاش براي استقرار حکومت انسان کامل و ... . طبيعتا منافع ملي کشور ما نيز تابعي از همين اهداف ملي است و ابزارهاي مختلف تامين منافع ملي مانند ديپلماسي مي بايست با در نظر گرفتن اهداف ملي به وظايف خود عمل کنند.
در واقع منافع ملي کاملا همسو و همراستا با اهداف ملي هستند. اين همان منطقي است که رهبر معظم انقلاب از آن تحت عنوان آرمانگرايي واقع بينانه ياد کردند. يعني آرمان هاي ملت ايران همان واقعيات هستند و مواجهه با واقعيات همان آرمان جامعه ماست. در اين منطق اهداف ملي و منافع ملي کاملا بر هم منطبق هستند و نقطه تمايزي بين آنها وجود ندارد.
با اين حال يکي از آسيب هايي که کشور در 33 سال گذشته با آن روبهرو بوده و هستيم جرياناتي بوده اند که در صدد ايجاد تعارض بين کل يا بخشي از اهداف ملي با منافع ملي هستند. در واقع به زعم اين جريانات راه تامين منافع ملي کوتاه آمدن از بخشي از اهداف ملي است. مثلا اگر مي خواهيم منافع اقتصادي را تامين کنيم بايد از هدف ملي مبارزه با استکبار و سلطه کوتاه بياييم. اگر مي خواهيم مشکلمان با آمريکا حل شود چه اصراري داريم که مرتب به رژيم صهيونيستي مي گوييم غده سرطاني.چرا شعار مرگ بر آمريکا مي دهيم، چرا به جنبش هاي آزاديبخش و ضد استکباري و ضد صهيونيستي مثل حزب الله لبنان و حماس در فلسطين کمک مي کنيم؟چرا با اين همه منابع نفتي به دنبال فناوري هسته اي هستيم، چرا نمي توانيم به قول آنها يک کشور معمولي باشيم و درنظام سرمايه داري هضم شويم، چرا مرتب
مي گوييم استقلال و در دنياي پيرامون خود به دنبال وابستگي متقابل نمي رويم؟ چرا به حملات آمريکا در مناطق قبايلي پاکستان حساسيت نشان مي دهيم، چرا در عراق و سوريه مانع از قدرت گرفتن تروريستها مي شويم ؟و... .
اين مسير ايجاد تعارض بين اهداف ملي و منافع ملي دو صورت حاد و مزمن دارد. شکل حاد آن در جريان فتنه 88 با شعارهايي نظير نه غزه نه لبنان جانم فداي ايران، جمهوري ايراني، يا سر دادن شعارهايي عليه روسيه و چين مشاهده شد که بلافاصله با هوشياري ملت ايران و بصيرت مثال زدني آنها در خلق حماسه نهم دي با بن بست مواجه شد. اما طريق مزمن ايجاد اين تعارض بين اهداف ملي و منافع ملي به مراتب پيچيده تر و زمانبر است.ما به ديپلماسي دولت جديد خوشبين هستيم اما جرياناتي هستند که از کلمه حق دولت اراده باطل مي کنند. جرياني سياسي و رسانه اي که بقاياي همان فتنه 88 هستند. در اين روش که بر قدرت و مباني اقناعي استوار است اين جريان با درک حساسيت هاي عمومي در گام اول خود را مقيد به تامين اهداف ملي و پيگيري منافع ملي معرفي مي کند. در گام دوم با ناکامي در تامين منافع ملي از طريق روشهاي سازشکارانه علت را نه در شيوه هاي ناصواب ديپلماتيک بلکه در اهداف ملي مي بيند. سپس در برخي اهداف ملي با توسل به ابزارهاي رسانه اي ايجاد ترديد مي کند و در مرحله بعد از طريق جابجايي افکار عمومي جاي دوست و دشمن را تغيير مي دهد.
در اين مرحله اهداف ملي مانند يک پوسته بي محتواست که از درون خالي شده است و بهترين زمان است تا نيزارهاي اهداف ملي با داسي نه چندان قدرتمند به نام منافع ملي و مثلا عضويت در يک گروه اقتصادي يا پيوستن به سازمان تجارت جهاني درو شود.اين موضوع زماني خطرناکتر مي شود که مجوزهاي دروني چنين انتحاري صادر گردد با اين توجيه که اين رويه هم بايد آزموده شود تا بخش هايي از افکار عمومي نسبت به خصومت آمريکايي ها بيشتر روشن شوند و علت برخي فشارهاي اقتصادي را صرفا ايستادگي ملت و دولت بر اهداف و آرمانها نبينند.اين در حالي است که اولا آزموده را آزمودن خطاست. ملت ايران در خصومت آمريکايي ها ترديد ندارد. اساسا چنين برداشتي از راي مردم در انتخابات اخير نمي تواند بر مباني تحليلي و منطقي درستي استوار باشد. مردم نه براي سازش بلکه براي مقاومت هوشمندانه و مدبرانه به دولت آقاي روحاني راي دادند. ثانيا از آنجا که در روش مزمن براي ايجاد تعارض بين اهداف ملي و منافع ملي اقدامات به تدريج و با صرف زمان مقتضي صورت مي گيرد مطمئنا مسير بازگشت هم بسيار زمانبر و طولاني است.ديگر ترديدهاي به وجود آمده را با يک نه دي نمي توان برطرف کرد. بلکه سالها مي بايست کار اقناعي صورت پذيرد که ممکن است در اين مدت طولاني کشور با خطرات و تهديدات جدي مواجه شود.
از سويي ما تا چه وقت بايد راه هاي رفته را دوباره امتحان کنيم؟ عده اي با تحليل غلط چرا حق دارند قطار انقلاب را در ايستگاه ترديدهاي بي پايان خود متوقف کنند؟ غرور ملي را خدشه دار کنند، زبان دشمن را دراز کنند و بعد هم بگويند هيچ! ما مي خواستيم آمريکايي ها را بيازماييم يا يک فرصت ديگر به آنها بدهيم! هزينه اين توقف ها را چه کسي مي دهد؟ هزينه خدشه دار شدن غرور ملي را چه کسي مي دهد؟ گوييم امروز با آمريکا هم رابطه برقرا شد آقايان قول مي دهند دلار را به همان قيمت هزار و دويست تومان برگردانند؟ آيا قول مي دهند که مشکل بيکاري و تورم را با اين گشايش بين المللي حل مي کنند؟ آيا حداقل مي توانند يارانه ها را که در دولت قبل نزديک به چند سال به طور مرتب پرداخت شد بدون چه کنم چه کنم پرداخت کنند؟مطمئنا خود آقايان بهتر مي دانند که حل شدن اين مشکلات ارتباطي به رابطه با آمريکا ندارد و عمده آن به نحوه مديريت داخلي اقتصاد برمي گردد. وگرنه در مصر دوران حسني مبارک که سرسپرده آمريکايي ها بود نمي بايست دو ميليون نفر از روي نداري وفقر در قبرستان ها بخوابند و يا در پاکستان نبايد آمريکايي ها به اين کشور تجاوز مي کردند و يا...
روزنامه خراسان در ستون سرمقاله مطلبی را از حميدرضا ايماني مقدم منتشر کرده است که عنوان آن «اولويت هاي کاري معاون علمي و فناوري رئيس جمهور» است:پس از حرف و حديث هاي متعدد درباره سرنوشت
معاونت علمي و فناوري رئيس جمهور و گذشت چندي از انتصابات کليدي دولت جديد
بالاخره سرنوشت اين معاونت نيز مشخص و دکتر ستاري که البته حدود يک هفته
پيش از سوي وزير نفت به عنوان رئيس پژوهشگاه صنعت نفت معرفي شده بود، با
حکم رئيس جمهور سکان اداره اين معاونت را بر عهده گرفت. معاونت علمي و
فناوري رئيس جمهور به عنوان يک نهاد فراوزارتخانه اي و ستادي با رويکرد و
اولويت شکل دهي به ارتباط صنعت و دانشگاه و شايد به تعبير دقيق تر دانش و
جامعه تشکيل شده است.
«بعد از انتخاب مجدد آقاي خاتمي، در يک جلسه مفصل با ايشان صحبت کردم؛...
در آن موقع به ايشان سه نکته را عرض کردم:... سومين نکته اي که گفتم، وصل
کردن دانشگاه و صنعت کشور به يکديگر بود؛ که اين کار جز در دفتر
رئيس جمهوري، در جاي ديگر امکان پذير نيست و من خواهش مي کنم که اين کار را
هر چه زودتر انجام دهيد. البته وزارت علوم و وزارت صنايع، هر کدام نقش خود
را خواهند داشت؛ اما اين اتصال بايد در دفتر رئيس جمهوري و زير نظر شخص
ايشان باشد». (مقام معظم رهبري 1380.6.5) البته اين خواهش در آن دولت اجابت
نشد و پس از تأکيد مجدد رهبري در دولت نهم معاونت علمي و فناوري
رئيس جمهور تأسيس گرديد.
شکل دهي به ارتباط صنعت و دانشگاه در سطحي فراتر از يک وزارت خانه، اصلاح
ساختاري در بودجه تحقيقات کشور، کمک به حل مسائل کشور، اصلاح ساختارها و
ساز و کارهاي حمايت از محققين و نخبگان، ارتقاي مديريتي در حوزه علم و
فناوري در کنار تأمين منابع مالي، آسان سازي روند اداري و بررسي طرح ها و
نحوه دريافت مساعدت ها، اطلاع رساني مناسب در خصوص نوآوري ها در عرصه علمي و
فناوري و جلوگيري از موازي کاري، حل مشکلات شرکت هاي دانش بنيان و ايجاد
هماهنگي کامل بين بخش هاي علم و فناوري و صنعت را مي توان از اهم محورهاي
مورد انتظار در بيانات مقام معظم رهبري در سال هاي اخير از معاونت علمي و
فناوري برشمرد.
در سال هاي اخير اقدامات قابل توجهي نيز در اين معاونت صورت گرفته است که
از آن جمله مي توان به شکل دهي به ستادهاي فناوري راهبردي با رويکرد حمايت
از فناوري هاي پيشرفته در زمينه هاي فناوري نانو، هوا - فضا، گياهان دارويي
و طب سنتي، ميکروالکترونيک، انرژي هاي نو، سلول هاي بنيادي، زيست فناوري،
اطلاعات و ارتباطات و آب، خشکسالي، فرسايش و محيط زيست نام برد. برگزاري
ساليانه جشنواره علم تا عمل، حمايت از طرح هاي کلان فناوري در سطح ملي و
نيز تشکيل بيش از ۶۰ کانون هماهنگي دانش، صنعت و بازار در سطح محصولات با
فناوري مياني، برخي از اقدامات اين معاونت بوده است.
هر چند برخي از اقدامات معاونت نظير ستاد فناوري نانو داراي سابقه اي
طولاني تر از تشکيل اين مجموعه است اما اغلب اين فعاليت ها در دوره عمر
کوتاه شکل گيري آن کليد خورده و به نوعي در آغاز راه مي باشند. به نظر يکي
از اولويت هاي اصلي دکتر ستاري، بررسي دقيق و آسيب شناسانه اين فعاليت ها و
نيز جمع بندي و اصلاح رويه ها و نوع حمايت هاي معاونت از اين ساختارها و
فرآيندها خواهد بود. به عنوان مثال به اين سوال که چرا برخي ستادهاي فناوري
داراي دستاوردهاي قابل توجه بوده و برخي ديگر نه!؟
موانع مديريتي، مالي، سازماني، حقوقي و يا حتي انتخاب حوزه فناوري به عنوان
يک ستاد راهبردي اقدام دقيقي بوده است!؟ و اساساً در معاونت استمرار تأسيس
ستادها با چه رويکردي ادامه خواهد يافت؟ ويا در حوزه کانون هاي هماهنگي
دانش، صنعت و بازار که از موضوعاتي نظير عناب و زرشک و توت فرنگي گرفته تا
صنايع دريايي و پليمري گسترش يافته است، چه اولويت هايي مدنظر دولت جديد
خواهد بود و مدل رشد کانون ها و حمايت هاي حقوقي و مادي از آن را چگونه
دنبال خواهند کرد!؟ آيا با وجود جشنواره هاي متعدد نظير خوارزمي و شيخ
بهايي و رازي و... ضرورتي براي استمرار فعاليت جشنواره علم تا عمل وجود
دارد!؟ اين ها و سوالاتي از اين دست محورهايي است که معاون جديد رئيس جمهور
و همکارانش بايد پاسخ هاي دقيقي بدان دهند تا موجب افزايش اثربخشي و
کارآيي اقدامات صورت گرفته در گذشته گردد.
اولويت ديگري که تيم جديد بايد بدان توجه ويژه داشته باشند، عنايت به
جايگاه ستادي و فراوزارت خانه اي معاونت علمي و فناوري است، فعال سازي و
هدايت ظرفيت هاي موجود علم و فناوري در وزارتين علوم، تحقيقات و فناوري و
نيز بهداشت و درمان و وزارت خانه هاي اقتصادي نظير صنعت، معدن و تجارت،
نفت، جهاد کشاورزي و... در راستاي شکل دهي به مأموريت ارتباط دانش و جامعه و
هماهنگ عمل نمودن آنان با يکديگر از جمله اين اقدامات است. هر چند تجربه
کارهاي مشترک و ستادي در کشور نشان از پيچيدگي و مشقت فراوان ايجاد بسترهاي
همکاري در اين مجموعه ها دارد، با اين حال اگر معاونت علمي نيز وجه همت
خود را به تأسيس نهادهاي جديد بگذارد و دوباره دست به ايجاد ساختار بزند به
نوعي سطح خود را به يک وزارت خانه در کنار سايرين تقليل داده است. هر چند
اين تذکر مانع از تأسيس خلاءهاي نهادي ضروري در حوزه علم و فناوري نيست.
شايد که اين سطح از اقدامات بتواند چالش هاي في مابين معاونت و وزارت علوم،
تحقيقات و فناوري و بعضاً رقابت هاي کاذب به وجود آمده را کاهش دهد.
اقدام اساسي ديگر دکتر ستاري و همکارانشان را بايد در تحليل و ارزيابي دقيق
فضاي علم و فناوري کشور، رصد قوانين و مقررات ورويه هاي موجود در
وزارت خانه هاي مذکور دانست. برخي از اقدامات مرسوم در کشور در مجموعه
دستگاه هاي اجرايي و حتي وزارت علوم خود مانع اساسي بر سر راه پيشرفت علمي
کشور و بروز فعاليت هاي علمي صورت گرفته در سطح واقعيات اقتصادي و اجتماعي
کشور است.
ضعف در تعريف دقيق مسائل براي انجام پژوهش در دستگاه اجرايي و استفاده از
فرصت هايي نظير پايان نامه ها، فقدان ساز و کاري براي کاربست يافته هاي
پژوهشي، ناکارآمدي نظام تأمين مالي دانشگاه ها و ارتقاي اعضاي هيئت علمي،
ضعف در قوانين مالکيت فکري در کشور، خلاء رويکردهاي آمايشي در عرصه علم و
فناوري، مدل نمودن تجارب موفق توسعه فناوري در کشور و سعي در تعميم آن و...
از جمله موضوعاتي است که معاونت علمي و فناوري در شأن يک اتاق فکر در درون
بدنه دولت بايد در مورد آن ها تحليل داشته و سعي در اصلاح آن نمايد.
اميد است مديريت جديد اين معاونت ضمن توجه کردن به توصيه هاي ديروز رهبر
انقلاب که «معاونت علمي رئيس جمهور فعاليت هايش را از صفر شروع نکند» و با
عنايت به شعار تدبير و اميد دولت يازدهم بتواند بارقه هاي جديدي از ايجاد
شور و نشاط و اميدآفريني در محيط علمي و فناوري کشور ايجاد نموده و با
اتخاذ تدابير عالمانه جامعه دانشي کشور را بيش از پيش نسبت به تلاش براي حل
مسائل واقعي کشور ترغيب نمايد.
«تحلیل سیاسی هفته»عنوان سرمقاله آخر هفته ی روزنامه ی جمهوری اسلامی است که میتوانید از اینجا بخوانید:عطر شهادت، ايام هفته جاري را پر كرد و دلها را به سوي مكتب اهلالبيت عليهم السلام برد تا از معارف برجاي مانده از حضرت جوادالائمه مالامال شوند و راه پرافتخار آن امام معصوم را با معرفت بيشتر ادامه دهند. ملت ايران، مكتب اهل البيت عليهم السلام را چراغ راه خود قرار داده و سعادت دنيا و آخرت را در عمل به تعاليم اين مكتب جستجو ميكند. شب و روز يكشنبه اين هفته، مردم ايران با گرامي داشتن سالروز شهادت نهمين امام معصوم خود بار ديگر با اين مكتب تجديد عهد كردند و جان خود را در زلال معرفت اهلالبيت عليهمالسلام شستشو دادند.
فضيلت ديگر اين هفته، شروع ماه ذي الحجه است كه اهميت زيادي دارد. هر چند ما اكنون از انجام مناسك حج محروم هستيم ولي با بهرهگيري از فضيلتهاي دهه اول ذيحجه به ويژه دعاي عرفه ميتوانيم خود را به معنويتي كه زائران خانه خدا از آن برخوردارند نزديك نمائيم. براي كساني كه توفيق زيارت خانه خدا را دارند نيز آرزوي پيروزي بر نفس اماره و تقويت نفس لوامه را داريم تا بتوانند همچون ابراهيم و اسماعيل به آنچه خدا خواسته عمل كنند و در كنگره عظيم حج به نفع وحدت جهان اسلام تأثيرگذار باشند.
در اولين روز اين هفته، رهبر انقلاب در جمع دانش آموختگان دانشكده افسري نيروي هوائي ارتش جمهوري اسلامي سخنان مهمي درباره مذاكره با آمريكا ايراد كردند. ايشان با حمايت از ديپلماسي دولت آقاي روحاني و ابراز اعتماد به اين دولت، آمريكا را غيرقابل اعتماد، عهدشكن و تحت نفوذ صهيونيستها دانستند و با انتقاد از بعضي اقدامات هيأت ايراني در نيويورك، دولتمردان را به دقت بيشتر در اقدامات سياسي خود توصيه نمودند.اطلاعات غيررسمي نشان ميدهند مكالمه تلفني رؤساي جمهور ايران و آمريكا در نيويورك و ديدار جداگانه وزراي خارجه ايران و آمريكا از موارد مورد ايراد رهبري هستند. بعد از سخنان رهبري، رئيسجمهور در جلسه هيأت دولت ضمن تشكر از ايشان، اطمينان داد دولت با رعايت چارچوبهاي مورد نظر رهبري عمل خواهد كرد و اصول و حقوق ملت را در هر حال رعايت خواهد كرد.با گذشت حدود دو هفته از سفر رئيسجمهور و هيأت همراه به نيويورك و سخنراني در مجمع عمومي سازمان ملل و انجام تحركات سياسي گسترده در اين سفر، اكنون ثمرات اين تحركات يكي پس از ديگري خود را نشان ميدهند. هجوم شركتهاي نفتي غربي به ايران براي عقد قرارداد با ايران، نمونهاي از اين نتايج است. اين روند موجب بيخاصيت شدن تحريمها خواهد شد و از همين طريق، مقدمات لغو تحريمها فراهم خواهد گرديد.
به موازات روي آوردن شركتهاي غربي به ايران، وزير نفت كشورمان نيز براي صيانت از ثروت عظيم نفتي، دستور توقف فروش نفت توسط بخش خصوصي را صادر كرد. شايد به صورت اصولي ورود بخش خصوصي به عرصه صادرات نفت، ايرادي نداشته باشد، لكن هرج و مرجي كه در اين زمينه طي سالهاي اخير پيش آمد موجب پيدايش مافياي نفتي در بخشهائي از كشور شد كه تحمل آنها بهيچوجه ممكن نيست. به همين دليل، اين اقدام وزير نفت را بايد ستود و بايد به مهندس زنگنه براي موفقيت در كوتاه كردن دست چپاولگران اين ثروت عظيم كمك نمود.
اين هفته در صحنه بينالمللي نيز حوادث مهم و متعددي را شاهد بوديم. در عراق، انفجارها و اقدامات تروريستي با هدف تشديد فشار بر دولت به نحو چشم گيري افزايش يافته است به گونهاي كه طي يك هفته گذشته افزون بر 250 نفر در عمليات تروريستي كشته شدند و شمار بيشتري نيز زخمي گرديدند.
شكست توطئههاي مختلف براي ساقط كردن دولت عراق موجب عصبانيت جريانهاي معاند با دولت و حاميان خارجي آنها شده و اين امر باعث گرديده است تا آنها وحشي گري و قساوت را به اوج برسانند به گونهاي كه اكنون به قتلعام زائران و كودكان مدرسهاي روي آوردهاند تا بلكه از اين طريق بتوانند به اهداف نامشروع خود در عراق و تسلط بر مقدرات اين كشور جامه عمل بپوشانند. اكنون مسجل شده است كه اين جريانها به هيچ يك از معيارهاي انساني پايبند نيستند و قصد دارند عراق را تا مرز نابودي كامل پيش ببرند.اين هفته، مصر يكبار ديگر در معرض آشوبهاي فراگير قرار گرفت. اين آشوبها و خشونتها پس از آن رخ داد كه گروههاي سياسي به مناسبت سالگرد جنگ مهر ماه سال 1352، از طرفداران خود خواستند به خيابانها بيايند. همانگونه كه انتظار ميرفت اين تجمعها به درگيري كشيده شد و عمده درگيريها ميان هواداران اخوان المسلمين از يك طرف و نيروهاي سكولار و ارتش از سوي ديگر بود كه منجر به كشته شدن 56 نفر و زخمي شدن بيش از 500 نفر گرديد و 400 نفر نيز بازداشت شدند.
اخوان المسلمين ارتش را متهم به كشتار هوادارانش كرده و مدعي شده است بيش از 40 نفر از كشته شدگان بر اثر شليك گلوله به قتل رسيدهاند. اين درحالي است كه ارتشيها اين اتهام را رد كرده و مدعي شدهاند ارتش با "تروريست"ها مقابله كرده است. با توجه به روند اوضاع، به نظر ميرسد ناآراميها در مصر همچنان ادامه خواهد يافت و چه بسا روزهاي آتي درگيريها شديدتر شود.اين هفته، بنيامين نتانياهو، نخستوزير رژيم صهيونيستي كه پس از تحركات موفق ديپلماتيك جمهوري اسلامي ايران به شدت در انزوا قرار گرفته و دچار عصبانيت و سرخوردگي شده، سخنان ضدايرانياش را تشديد كرده است. اكنون در صحنه بين المللي، رژيم صهيونيستي بياعتبارتر از گذشته است و اين، مرهون تاكتيك زيركانه مسئولان ديپلماسي خارجي كشورمان ميباشد. بسياري از رسانههاي غربي به اين موضوع اعتراف ميكنند و ضمن پوشش وسيع اظهارات سنجيده مسئولان جمهوري اسلامي در سازمان ملل، بر نتانياهو تاختهاند و وي را مورد سرزنش قرار دادهاند كه همان سخنان تهديدآميز و پوچ گذشته را تكرار كرده است.
اين هفته، عمليات امحاي تسليحات شيميايي سوريه وارد مرحله اجرا شد و به گفته مسئولان ذيربط در سازمان ملل طي روزهاي گذشته بخشي از اين عمليات انجام شده است.بان كي مون، دبيركل سازمان ملل اعلام كرده است عمليات امحاي سلاحهاي شيميايي سوريه تا اوايل سال آينده كامل خواهد شد.دولت سوريه، پس از آنكه از سوي غرب، به سركردگي آمريكا متهم به استفاده از سلاح شيميايي شد، بدون اينكه براي اين اتهام زني، سند و دليل ارائه شود، با طرح روسيه براي امحاي تسليحات شيميايياش موافقت كرد تا بهانه را از دست جنگ افروزان آمريكايي براي مداخله در سوريه خارج سازد.اتهام استفاده دولت سوريه از سلاح شيميايي عليه مخالفان كاملاً سياسي و بدون پايه بوده است و اين واقعيت را بسياري از ناظران بينالمللي نيز مورد تأييد قرار دادهاند. دولت آمريكا پس از آنكه تمامي تلاشهاي خود، از جمله تسليح مخالفان به انواع سلاحها، با هدف ساقط كردن دولت سوريه شكست خورده ديد به مستمسك سلاحهاي شيميايي روي آورد. هدف نيز آن بوده است كه با اين انگ و اتهام، زمينه مداخله نظامي مستقيم در سوريه را فراهم سازند و يا اينكه با مجبور كردن دولت سوريه به پذيرش انهدام سلاحهاي شيميايي، سوريه را از نظر دفاعي ضعيف كرده و امنيت رژيم صهيونيستي را تضمين كنند.
اين هفته، تعطيلي دولت آمريكا و بحران داخلي در اين كشور با ادامه لجبازي دمكراتها و جمهوريخواهان تداوم يافت. باراك اوباما رئيسجمهور آمريكا روز دوشنبه بار ديگر تاكيد كرد از طرح بهداشتي خود، كه جمهوريخواهان با آن مخالفت دارند، عقب نشيني نخواهد كرد. رئيس مجلس نمايندگان آمريكا نيز كه از جمهوريخواهان است اوباما را متهم كرد كه با سياستش كشور را به بن بست رسانده است. وي گفت اوباما، ما را به كاخ سفيد دعوت كرد ولي به جاي اينكه تلاش كند مسائل حل شود ما را به تمسخر گرفت و همچنان حرفهاي خود را تكرار كرد.مجلس نمايندگان كه اكثريت را در آن، جمهوريخواهان در اختيار دارند از تصويب بودجه خودداري ميكند زيرا آنها با طرح بهداشتي اوباما مخالف هستند و شرط تصويب بودجه را لغو اين طرح عنوان كردهاند ولي دولت اوباما حاضر به پس گرفتن طرح خود نيست. درگيري سياسي بين دو حزب سبب شده بسياري از ادارات دولتي آمريكا به مدت دو هفته در تعطيلي به سر برند و هنوز هيچ گشايشي براي وضع موجود به چشم نميخورد و ممكن است اين تعطيلي ادامه يابد.
حشمت الله فلاحت پیشه مطلبی را در ستون یادداشت اول روزنامه تهران امروز با عنوان«لزوم توجه به توسعه دانشبنياد»به چاپ رساند که این نوشته به شرح زیر است: بيانات روز گذشته مقام معظم رهبري در باب توجه جدي به علم و دانش بار ديگر نگاهها را به موضوع پيشرفت علمي كشور و اسناد قانوني مربوط به اين حوزه جلب كرده است. در فصل دوم برنامه پنجم توسعه كشور تصريح شده است كه مقوله پيشرفت دانش بنيان كشور مورد توجه ويژه قرار بگيرد و برنامهريزيهاي لازم در اين مقوله انجام شود. در دنياي امروز توسعه بر بنياد دانش شكل ميگيرد. غرب از سال 1970 ميلادي پس از پيشرفت توسعه صنعتي، اين توسعه را با توسعه فنآوري تلفيق كرد. از آن زمان ما شاهد هستيم كه غرب صادركننده اصلي و بهرهگيرنده اصلي سود توسعه فنآوري است. ميبينيم كه غرب به مركز ابداعات و اختراعات تبديل شد و آنها حقوق مالكيت فكري را ثبت كردند تا با ابزارهاي مبتني بر قوانين بينالمللي حق انحصاري خود را در اين حوزهها حفظ كنند. بهطور مشخص آمريكاييها سامان و كار جدي علمي، سياسي، اصلاحاتي را براي جلب نخبگان جهان سوم ايجاد كردند و نخبگان سراسر دنيا را جذب ميكنند تا حق مالكيت فكري به خاك كشور آمريكا تعلق داشته باشد.اين روند باعث تهي شدن جهان سوم از پيشرفت علمي ميشود. غربيها و در راس آن آمريكاييها با آگاهي كامل به عملياتي ساختن چنين برنامهاي روی آوردهاند.
پيش از اين الوين تافلر و مانوئل كاستلز روند جهانيسازي را بر مبناي توسعه علمي و اطلاعاتي تعريف كرده و از اين دهه به عنوان عصر اطلاعات نام ميبرند. ميبينيم كه كشورهايي كه علم دارند بيشترين توسعه را دارند. ايران در راستاي دانش بنياد كردن علمها قوانيني را اختصاص داده است كه در فصل دوم قانون برنامه پنجم توسعه آمده است. اين فصل عنوان كرده كه حداقل دوونيم درصد از درآمد ناخالص كشور را به علم تخصص بدهند تا كشور در زمينه رشد علمي از دنيا عقب نماند اما متاسفانه حداكثر نيم درصد از درآمد موجود به اين بخش تخصيص داده شد. اما با وجودي كه نزديك به يك پنجم از اعتبارات به اين حوزه تخصيص داده شد نخبگان كشوررتبههاي خوبي را در سطوح بينالمللي به خود اختصاص دادند.
اين موضوع نشان ميدهد كه كشور از پتانسيل بالايي براي جهش علمي برخوردار است و اگر بيانات رهبر معظم انقلاب سرلوحه كار قرار گيرد و در همان حال هم زمينه براي اجراي كامل فصل دوم قانون پنجم توسعه مهيا شود، آنگاه ميتوان به جهشهاي بيشتر علمي در كشور اميدوار شد. البته تمام مشكلات مربوط به پيشرفت علمي كشور داخلي نيست و برخي سنگاندازيهاي خارجي هم وجود داشته و دارد. مهمترين آن موانعي است كه كشورهاي غربي در مسير رشد علمي ايران برقرار ميكنند. در طول دهه 1360 برنامه جديد توسعه علمي در كشور شكل گرفت و غرب وقتي نتوانست نخبگان ايران را جذب كند در صدد ضربه زدن و ممانعت از پیشرفت علم و توسعه علمي كشور برآمد، اما دانشجويان با خوداتكايي پيش رفتند كه در اين راستا خوب عمل شد و نخبگان ايران توانستند در بسياري از موارد انحصار توسعه فنآوري را در خيلي از كشورهاي غربي بشكنند و در دهههاي بعدي آن را به اوج شكوفايي برسانند.
دكتر عبدالرحمن حسنيفر در مطلبی به عنوان«استراتژي داخلي جامعه ايراني در ارتباط با آمريكا» برای روزنامه مردم سالاری آورده است: نمايندگان دولت يازدهم به عنوان تيم عملياتي مواجهه با موضوعات مربوط به ايران و آمريكا از قبيل پرونده هستهاي، تحريمها و قطعنامهها، بحران سوريه و ديگر موضوعات جدي و مهم در حال اجرا به حساب ميآيند. در موضوعاتي كه اكثر جامعه ايراني را درگير خود ميكند مطمئنا نياز به حمايت نظري و عملي يك اصل منصفانه يا حتي منطقي به حساب ميآيد. در حال حاضر كه «بيشتر» جامعه ايراني با مشكلات اقتصادي، بعضا سياسي و حتي فرهنگي و اجتماعي ناشي از تحريمهاي مربوط به پرونده هستهاي ايران و مديريت خاص تيم قبلي در برخي از حوزهها دست به گريبان است به نظر ميآيد استراتژي درست و مناسب در فرصت و تيم جديد، كم كردن آثار و تبعات تحريمها يا حتي در صورت امكان لغو آنها است.اينكه آمريكا «دلال تحريم» است نه «حلال تحريم» چنانكه برخي اعتقاد دارند باعث ميشود واقع بينانه و تيزبينانه به رفتارهاي تعاملي آن در ارتباط با ايران نگاه شود. اگر موضوع تحريمها حتي با درصد پايين با ايجاد اعتماد و اتخاذ يك «رويكرد تنشزدا» كمتر ميشود اين چه ذهني است كه ممكن است خلاف آن را مطرح كند كه عواقبي بس بحران زا در بر دارد و مطمئنا تبعات بحران آن از گستردگي خاصي برخوردار است. راهحلهايي چون «مقاومت» در حوزههاي اقتصادي و سياسي هم در فضاي بدون چاره رد نميشود.
لازم به ذكر است كه با هر اقدامي در هر سطحي خصوصا در عرصه عمومي و اجتماعي، ممكن است انتقادات يا حتي مخالفتهايي بشود كه اين انتقاد يا مخالفت به نظر من ميتواند در جنبه «نظري» آن باشد و اين حق كساني است كه ميخواهند انتقاد كنند يا رويكردشان به موضوعي(كاري، روشي و سياستي)، انتقادي است.
در فضاي «اسلام هراسي»، «ايران هراسي» و «شيعه هراسي» همانطوري كه در تاريخ قابل تصديق است اين واقعيت وجود دارد كه جامعه ايراني بيش از 200 سال است به هيچ كشور ديگري حمله نكرده است؛ يعني ايران بيش از200 سال است در عرصه «تعامل بدون خشونت» به عنوان رويكردي پيشرفته حركت كرده است و اين لزوما از سر ضعف نبوده و گاهي قدرت داشته اما «تعامل بدون خشونت» را استراتژي خود قرار داده است. البته اين به معناي مورد تجاوز يا حمله قرار نگرفتن از جانب قدرتها و كشورهاي ديگر نيست. نمونه بارز آن در صد سال اخير اشغال بخشي از ايران توسط روسها در شمال و انگليسيها در جنوب در جنگ اول بينالملل، اشغال ايران در شهريور 1320 در بحبوحه جنگ دوم بينالملل و جنگ تحميلي عراق عليه ايران در سال 1359 است. همچنين اين ادعا كه ايراني در دو قرن اخير به كشور ديگر حمله نكرده در حال حاضر به معني آماده نبودن و بالا نبردن توان نظامي براي مقابله و ايستادگي با نيروهاي تنشزا نيست.
آنچه در حال حاضر مربوط به ايران به عنوان واقعيتي غيرقابل انكار به حساب ميآيد، بحث طرح سلسلهوار اشكالاتي در مورد انرژي هستهاي، گسترش فضاي شيعه هراسي در منطقه خاورميانه و ايران هراسي در سطح جهاني و پيدا شدن طرفداراني براي اين ادعا در فضاي رسانهاي و سياستي جهاني است؛ ادعايي كه از ديد عموم ايرانيها و كارشناسان منصف، بحثي سياسي است و در نتيجه اتهامي بيش نيست.
اخيرا در عرصه ديپلماسي ايران و آمريكا واقعهاي جديد روي داد و آن ارتباط تلفني دو رئيسجمهور ايران و آمريكا بود. به نظر ميآيد تلاشي در جهت نداشتن ترس از مذاكره در اين زمينه در حال اتفاق است. اينگونه استنباط ميشود كه سياستمداران ايراني به اين نتيجه رسيدهاند که ممكن است بخشي از مشكلات جامعه ايراني با مذاكره با آمريكا حل شود يا به عبارت ديگر در نفس مذاكره اشكالي نيست بلكه آنچه مهم است نحوه و نوع مذاكره، مهمتر از انجام دادن يا ندادن آن در وضعيت فعلي است. در اين زمينه، رويكرد درست و مناسب در عرصه نظري و عملي چه خواهد بود؟ به نظر من هر رويكرد عمومي بايد از جانب جامعه (كارشناسان، سياستمداران وعرصه فرهنگ عمومي) تقويت شود.اين تقويت حتي ممكن است با انتقاد باشد و نه صرفا حمايت و تعريف. به عبارت ديگر ما بايد ياد بگيريم كه لزوما تعريف، حمايت نيست همانطوري كه لزوما هر نوع مخالفتي، تخريب و كارشكني نيست. اگر مخالف هستيم بايد مخالفتمان روشمند و دقيق، بدون توهين و افترا و دروغ پراكني باشد و اگر حمايت ميكنيم روشمند و دقيق، بدون تملق و چاپلوسي و اغراق باشد.
به نظر ميآيد موضوع آمريكا «پروژهاي ملي» است؛ يعني همه مردم ايران و همه اجزاي حكومت در نحوه و نوع تعامل آن بايد دخيل باشند. شكافهاي زيادي در مورد اين موضوع وجود دارد كه به راحتي، و به قول معروف «مثل آب خوردن» ميتوان با طرح آنها، تمام پروژه را زمين زد. حال كه بدنه سياستمداران اجرايي به نظر ميآيد با هماهنگي با رأس نظام در اين راه گام برداشتهاند بايد به فكر چگونگي تحقق «منافع ملي» در اين رابطه بود و بدون حب و بغضهاي جناحي و گروهي و حزبي، صرفا به «منافع ملي» بايد فكر كرد.البته شايان تذكر مجدد است كه اين به معناي مخالفت و انتقاد نكردن با نحوه و نوع مواجهه با آمريكا نيست.
در مورد آمريكا هم موافقان و هم مخالفاني در جامعه ايراني وجود دارند و اين از اتفاقات و تحليلهايي كه در اين چند روز، روي داده كاملا استخراج و استنباط ميشود.
به نظر ميآيد استراتژي درست در اين زمينه «تك صدايي نظري» نيست بلكه «چند صدايي نظري» و «تك صدايي عملي» است.«چند صدايي نظري» حتي ميتواند همين تظاهرات و راهپيماييها و تحليلها و اظهار نظرات مخالف گونه باشد. اما مهم در اين مخالفتها، رعايت احترام و اعتبار فرد، نهاد و تشكيلات مورد مخالف قرار گرفته از يك طرف و وجود فضا براي همه گروههاي موافق و مخالف از طرف ديگر است.چند صدايي نظري بايد به گونه اي باشد كه در عمل خللي در سياست در حال اجرا روي ندهد.نوع موضعگيري و نحوه آن و حتي زمان ارائه مواضع در دو سطح نظري و عملي بايد از هم تفكيك داده شده و مشخص باشد تا چند صدايي عملي و چند قدرتي يا چند حاكميتي تعبير نشود. بازنگري در موافقتها و مخالفتهاي اين چند روزه شايد ما را به تفكيك اجمالي و اوليه برساند.ضمنا شفافيت عملي هم اصلي مهم در اين زمينه است.
آمريكا كه در سياست گذشته ما دشمن و سمبل استكبار تلقي ميشده است نميتواند يك شبه با آغوش باز از آن استقبال كرده و اين گفتوگوي تلفني روحاني با اوباما را هم نميتوان دادن امتياز خاصي تلقي كرد جز اينكه ظاهرا قرار است گفتوگويي صورت بگيرد همانگونه كه با انگليس و روسيه و هر كشور ديگري گفتوگو و مذاكره ميكنيم. براي اينكه آمريكا كشوري به رسميت شناخته شده در عرصه جهاني است و مذاكره با آن به معني پذيرش همه حرفهاي آن و يا برقراري ارتباط، تلقي نميشود.
به عنوان يك استراتژي در داخل، مخالفان فردي و گروهي بر ادعاي خود ميتوانند بمانند و چشمان تيزبين خود را حول تحولات اين موضوع، بيدارتر و هوشيارتر نمايند تا آمريكاييها بدانند داخل ايران مخالفاني هستند كه به نظر همان ادعاي گذشته را دارند و آمريكا را دشمن مردم ايران قلمداد ميكنند و روحيه استكباري آن را فروكش شده نميدانند.سياستمداران داخلي از اين ظرفيت ميتوانند جهت امتيازگيري استفاده كنند. البته اين به نظر من حركت در فضاي چند صدايي نظري است اما مطمئنا در عرصه عمل و كنش تعاملي بايد يك صدا وجود داشته باشد چرا كه همانطوري كه گفته شد «اين پروژه، ملي است».
سرمقاله روزنامه حمایت مطلبی است که به قلم علی تتماج نوشته شده است و عنوان آن «آفريقا و رسوايي غرب» است:قاره آفريقا كه ميتوان آن را ثروتمندي دانست كه ثروتش موجب فقرش شده است اين روزها با تحولات متعددي همراه است. هنوز سايه استعمار و استثمار بر آسمان بسياري از كشورهاي اين قاره مشاهده ميشود و فعالتر شدن القاعده در اين قاره ابعاد جديدي از تحولات را براي اين قاره رقم زده است. حضور القاعده را در بسياري از كشورهاي اين قاره از جمله در ليبي، تونس، مصر، مالي، سودان، سومالي، كنيا، نيجريه و... مي توان مشاهده كرد. هر چند كه حضور القاعده در آفريقا داراي سابقهاي به نسبت قابل توجه است، پس از حضور نيروهاي خارجي در افغانستان روندي رو به گسترش را سپري كرده است.
نكته قابل تامل در باب القاعده آفريقا، عملكردها و رفتارهاي كشورهاي غربي است؛ هر چند كه غرب همواره از بهانه القاعده براي دخالت در امور كشورها بهره گرفته و جنگطلبي و كشتار مسلمانان را با اين حربه اجرا كرده است، در وراي آن يك اصل مهم مشاهده مي شود و آن رسوايي واهي بودن ادعاي پيروزي در مبارزه با تروريسم و القاعده است. در سالهاي اخير آمريكا و كشورهاي اروپايي از جمله فرانسه، انگليس، آلمان تحركات نظامي گستردهاي در كشورهاي آفريقا داشتهاند.
ادعاي آنها را نيز مبارزه با تروريسم تشكيل ميداد. آنها بر اين ادعا بودهاند كه در جنگ با تروريسم پيروز بوده و توانستهاند امنيت را به آفريقا بازگردانند. تحولات اخير كشورهاي آفريقايي هر چند كه مي تواند بهانهاي براي حضور نظامي گستردهتر غرب در اين قاره باشد، يك اصل در اين ميان آشكار ميشود و آن اينكه ادعاي كشورهاي غربي مبني بر پيروزي در مبارزه با تروريسم ادعايي واهي بوده است؛ چنانكه آنها هرگز نتوانستهاند القاعده را در آفريقا سركوب کنند و در نهايت اين گروهها دوباره در همان كشورهاي قبلي به فعاليت گسترده تر ادامه دادهاند.
رسوايي ديگر غرب آن است كه فعاليت دوباره اين گروهها نيز نه به دليل جنگ فرقهاي يا تفكرات قدرتطلبانه است بلكه بيشتر به دليل عملكردهاي كشورهاي غربي است كه با ايجاد فضاي ناامني در جهان زمينه را براي فعاليت اين گروهها هموار ساختهاند؛ امري كه نمود عيني آن را در بسياري از كشورهاي آفريقايي و غرب آسيا (خاورميانه) ميتوان مشاهده كرد. اين حقيقت غير قابل انكار است كه غرب محور اصلي شكلگيري القاعده و تروريسم در جهان است و نتيجه این وضع نيز تشديد بحرانهاي امنيتي در جهان از جمله در قاره آفريقاست.
مردم اين قاره امروز به خاك و خون كشيده ميشوند زیرا در برخي از اين كشورها گروهاي القاعده از اوضاع بيثبات جهان كه غرب آن را ايجاد كرده است براي كسب قدرت بهره ميگيرند يا اينكه خود ابزاري در دستان غرب براي حضور نظامي اين كشورها در آفريقا هستند؛ دو موضوعی كه در نهايت به يك محور ختم ميشود و آن قرباني شدن هزاران انسان بيگناه است.