به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، بر صحنه تئاتر بازي كردن تمرين هرروزه تمركز است؛ تمرين تفكر در ميان آماج
صداها است. اين را بارها از هنرمندان نمايش شنيده بودم ولي آنقدر ملموس حسش
نكرده بودم تا روز گفتوگو با اشكان خطيبي، اين بازيگر جوان عرصه تئاتر،
سينما، موسيقي. گفتوگو با او بهطور اتفاقي و شايد برگرفته از ضعف دقتم
در زمان مصاحبه آنهم در مكاني نزديك تلويزيون بزرگ لابي روزنامه انجام
گرفت.
تلويزيوني كه «سلام» ما براي شروع مصاحبه مصادف بود با سوت آغاز بازي
فوتبالي كه بر قاب آن به نمايش درآمد. روزنامه نگاران فوتبال دوست مقابل
تلويزيون با هيجان به تماشاي بازي نشسته بودند و ما درچند متري آنان بحثي
جدي در خصوص موسيقي و هنر و نمايش داشتيم و اما همانجا بود كه دريافتم چرا
هيچ صدايي،هيچ عكس العملي نميتواند تمركز بازيگر تئاتر را برصحنه چنان
برهم بزند كه نقش و ديالوگ خود را از ياد برده و به قول معروف كار را خراب
كند. آنها روزانه تمركز را تمرين ميكنند، تمريني كه در روزگار پرهياهوي
اين روزهاي ما گويي هديهاي است براي روحي آرامتر داشتن و با زندگي
مأنوستر حركت كردن.
اشكان خطيبي نه تنها خسته از سرو صداي دور و اطراف نبود كه راهي براي
مأنوس شدن با دنيا اتفاقي شكل گرفته بر فضاي گپ و نشست ما پيدا كرد و
اينگونه بود كه اين هنرمند جوان كه سابقه مجري گري تلويزيون را هم در
پرونده كاري خود دارد آن روز در نقش گزارشگري جاي گرفت كه هرازچند گاهي از
فضاي فوتبال نيز براي من كه پشت به تصوير بودم ميگفت، به مني كه در همان
آغاز گفتوگو در شروع بازي فوتبال دريافته بود هر چند او علاقهمند «قرمز»
است من «آبي» ميپسندم و اما آن روز ازقضاي روزگار «آبي»ها بد فوتبال
بازي ميكردند.
او هر چند دقيقه يكبار در حالي كه فضاي گفتوگو كاملاً جدي
پيش ميرفت با لبخندي كه برچهرهاش نقش ميبست از قالب مردي جدي خارج شده و
رجزي فوتبالي ميخواند و دوباره بيآنكه تمركز از دست داده باشد كه قبل
از اين شكست فضا چه گفته بود مسير گفتوگو بار ديگر با چهرهاي جدي وي
ادامه مييافت و فضا تا پايان مصاحبه كه گره خورد با پايان بازي و باخت آبي
و خنده شاد خطيبي برچهره ادامه داشت...
موسيقي، بازيگري، خوانندگي، مجريگري! انگار هنر با زندگي شما عجين
شده است، زندگي بيرنگ وبوي هنر گويي براي شما نفس شادي ندارد. توصيف شما
از زندگي و هنر و ادغام اين دو با يكديگر چگونه است؟
توصيف! خدا را شكر چنين تعريفي خواستيد.
به هر صورت فكر ميكنم زاويه ديد هر فردي نسبت به زندگي خود نوعي روش
دارد. بعضي زندگي را كاملاً مادي ميبينند و بعضي به معنويات بيشتر بها
ميدهند، افرادي زيباييهاي زندگي را نگاه ميكنند و عدهاي ديگر زشتي
زندگي برايشان پررنگتر است، يكسري نيمه پر زندگي را نگاه ميكنند، گروه
ديگر بخش خالي آن را، زاويه ديد هر فردي نسبت به زندگي باعث ميشود كه
زندگي او با ديگري فرق داشته باشد و اما خيلي به ژنتيك افراد نيز بستگي
دارد، من زاييده شرايطي هستم كه در آن رشد كردهام، پدر و مادري كه در كنار
آنها بزرگ شدم، كتابهايي كه خواندم، فيلمهايي كه ديدم، جبر و
جغرافيايي كه در آن زندگي كردم، آدمهايي كه برايم الگو بودند يا از آنها
تأثير گرفتم و... بنابراين طبيعتاً هر نگاهي وجود دارد؛ به صورت ذاتي با
زندگي من جلو ميآيد.
به زندگي خيلي نميشود نگاه كرد، زندگي ثابت كه نيست،
زندگي درجريان است، زندگي را نميشود فرم بندي كرد، هر لحظه، هر روز، هر
ساعت ديدگاه انسان نسبت به زندگي تغيير ميكند البته به جنس ديدگاه فكر
ميكنم، حداقل اين تغيير در نوع ديدگاه ايجاد ميشود. ولي اينكه من چگونه
به زندگي نگاه ميكنم ميتوانم اينگونه بگويم سعي ميكنم نيكي كنم و در
دجله بیندازم تا ايزدم يك روز در بيابان انشاءالله جوابم را بدهد.
بيشتر توجه دارم آدم خوبي باشم، براي همنوعهايم دردسر درست نكنم و فكر
ميكنم اگرهمه اينگونه زندگي كنيم، زندگي و كلاً دنيا جاي قشنگتري
ميشود.
ازعلاقهتان به ساز، آواز و گروه موسيقي تشكيل دادن بگوييد.
موسيقي به دليل تأثير مستقيم لحظهاي كه بر حس و روح بشر ميگذارد،
بيواسطهترين مديوم هنري شناخته ميشود، يعني در يك فيلم يا تئاتر، تا
لحظهاي كه موسيقي وارد نشده باشد، شما حال وهوايي ديگر داريد. پس با ورود
موسيقي به فضاي كار، دنياي ديگري
به وجود ميآيد.
اين حس را من از مادرم گرفتم، وقتي به دنيا ميآمدم، مادرم دائم موسيقي
گوش ميكرد شايد من هم همراه او به ترانههاي مورد علاقهاش گوش سپردهام.
بعد از تولد آنقدر حس موسيقايي قوي داشتم كه براي همه اطرافيان جلب توجه
ميكرد و تمايل عجيبي به خوانندگي داشتم. باز هم تحت هدايت و حمايت مادر
از پنج سالگي فراگيري ساز را با پيانو شروع كردم و تا تعلیم پيانو اين
علاقه مبحث جدي زندگيام شد، فضاي كلاسيك به خود گرفت و ناخودآگاه سليقه من
نيز دستخوش تغيير شد. بعدها وقتي وارد راهنمايي شدم، با دنياي موسيقي آشنا
شدم كه ناگهان مرا از آنچه تا آن زمان از موسيقي ميدانستم درآورد و چند
پله بالاتر برد.
دنياي شناختهاي جديد چه بود كه شما را در فضاي موسيقي دگرگون كرد؟
نميخواهم بگويم موسيقي سنتي ايران، دنياي محدودي دارد ولي بسته است و
قواعد دارد. آن زمان با آدمهايي در دنياي موسيقي جهان آشنا شدم كه مرا
مبهوت خلاقيتهاي خاص شان كردند، تازههايي از موسيقي كه نوايش گوشم را
درگير و فكرم را به سوي خود ميكشيد، همين باعث شد كه من دنياي موسيقي خود
را تغيير دادم. (گل! گل خورديد!)
بله؟!
( در حالي كه با دست به صفحه تلويزيون بيرون از كافه ايران نصب بود اشاره داشت با خنده): تيم فوتبال مورد علاقهتان گل خورد!...
سپس در حاليكه مبهوت اين تغيير ناگهاني كاراكتر يك مرد جدي به يك
مرد بازيگوش و دوباره كاملاً جدي بودم سخنانش را اينگونه ادامه داد:
خب! داشتم ميگفتم كه جاز و راك در آن مقطع زماني چنان مرا مجذوب خود
كرد كه از موسيقي كلاسيك فاصله گرفتم و هم اكنون هم فعاليت موسيقي در فضاي
موسيقي پاپ انجام ميدهم كه برگرفته از تغيير مسيرآن زمان بود، البته
موسيقي پاپ به معناي با كلام آن، زيرا كلام باعث ارتباط راحتتر مخاطب با
موسيقي است كه درنهايت كمي پاپيولارتر از موسيقي كلاسيك است.
بعد كه وارد
دانشگاه شدم، گيتار و سازدهني ياد گرفتم. همان زمان بود كه گروه موسيقي
(آپلون) را تشكيل داديم ولي مدتي طول نكشيد كه به دليل اختلاف دنياي تفكري
كه نسبت به موسيقي پيدا كرديم از هم جدا شديم و هر كدام مسير تازهاي را
در دنياي موسيقي مورد علاقهتر خود پيش گرفتيم. اولين مرتبهاي كه روي صحنه
براي اجراي موسيقي رفتم 19 ساله بودم.
حال و هواي اولين مرتبه روی صحنه رفتن را توضيح دهيد؟
هيچ حس خاصي نداشتم و برايم حس عجيبي نبود. اما الان سر اين ترانههاي
قديمي كه 7، 6 ترانه هم بيشتر نخواندم از دوساعت قبل شروع به تمرين ميكنم.
استرس ميگيرم كه كار را خراب نكنم، وقتي اين روزها به 20-19سالگيهايم
فكر ميكنم که روي صحنه اجرا ميكردم و خبري از استرس و هيجان نبود برايم
عجيب است، وقتي خيلي آگاهي نداري استرس كمتر است.
ë به نظر ميرسد هيجان را در زندگي دوست داريد و بيمحابا به سوي حادثه و اتفاق ميرويد؟
خب شور زندگي در آنهاست.
و احتياط و مراقب بودن!
احتياط هم لازم است، كلاً آدم خيلي پر دل و جرأتي نيستم، دوست دارم باشم ولي نميدانم تا چه حد به خواستهام نزديك هستم.
از اين بابت سؤال ميكنم كه در فيلمها اگر به بدلكار نياز بود، به جاي بدلكار نقشآفريني ميكنيد؟
خوب هيجان دارد، ولي خيلي از همكارانم ميگويند كه اشتباه ميكنم و
راست هم ميگويند به خاطر همين كارها الان ديسك گردن دارم و دو مرتبه نيز
سرصحنه فيلم پايم شكست.
چه فايده به جاي بدلكار، بازي كنيد و تازه صدمه هم ببينيد؟
مثل اين است كه به فضانوردی بگوييد چرا رفتي از بيرون لايه ازن خودت
را پرت كردي پايين و سقوط آزاد كردي، يك هيجاني در آن لحظات وجود دارد كه
خود آن آدم ميفهمد و نميشود توصيف كرد. اين مرد فضا نورد معلق در فضا
مدتهاست عكسش بر دسكتاپ موبايل من است. چه كسي ميتواند به اين فضا نورد
بگويد چرا اينكار را ميكني، براي او زندگي در همان لحظات معنا دارد من هم
زندگي بدون هيجان برايم بيروح است.
منظورم دنياي تضادهاي زندگيتان بود. حس هيجان در كنار موسيقي و تئاتر و آدمهاي ملايم و پراحساس توازن ندارد.
حتماً انسان چند شخصيتي هستم (با خنده). نميگويم آدم دمدمي هستم ولي زندگي ام پر از نقايض و علایق متضاد است.
اين فضاي آرام و در كنار آن دنياي پرهيجان را چگونه در زندگيتان هدايت ميكنيد؟
(خنده بلند) من تقريباً هيچ كنترلي بر آنها ندارم، يك روز اين فضا را
دوست دارم و روز ديگر فضايي ديگر، نه اينكه روز بعد كه اين را دوست دارم
از آن يكي بدم بيايد. زندگي هم به همين شكل است، تلخي دارد، شيريني دارد،
سختي دارد و در كنارش آرامش هم هست.
وقتي از خودت يك انسان بزرگتر از خود در ذهن نسازي روزگار برايت در
دنياي هنر راحتتر طي ميشود. وقتي خود را بزرگتر از آنچه هستيم تصور كنيم،
مسير را اشتباه ميرويم، همين شناخت اشتباه از خود دردسرساز خواهد شد.
( ناگهان صداي هياهو در فضا پيچيد، همكاران (قرمز) خوشحال بودند، به
تلويزيون نگاهي گذرا انداخت و با لحني توأم با خنده؛ چه تصاوير خوبي، نه
اين كه به تيم استقلال علاقه داشته باشم، نه! دوست دارم باختش را ببينم...)
هميشه كه نميشود برنده بود، (خنده) هر از چند گاهي هم ميبازي. مهم اين است كه در پس هر باخت ياد بگيري كه ديگر نبازي...
از آثار سينمايي گذشته، با موسيقي متن خود ماندگار شدهاند. چرا موسيقي در آثار سينمايي امروز كمرنگ است؟
تصور ميكنم سؤال درست طراحي نشد، يعني به نظرم نگاه درست به اين مبحث
بايد اينگونه باشد؛ اگر بخواهيم طبقه بندي كلان و كلي در مورد موسيقي فيلم
داشته باشيم، يكي موسيقي ملوديك است. اين موسيقي براي فيلمهاي كمدي و
ملودرام مورد استفاده قرار ميگيرد.
دسته ديگر موسيقي فضاساز است كه در
واقع تماشاگر را درگير فضاي فيلم ميكند، ملودي خاصي نيست كه در واقع حس
غم، شادي يا نوستالژيك تماشاگر را برانگيخته كند تا فيلم را دنبال كند. اين
نوع موسيقي براي فيلمهاي اكشن خيلي استفاده ميشود، در فيلمهايي كه
پايان قطعي ندارند يا به قول بعضي افراد سينماي معناگرا مورد توجه قرار
ميگيرد.
متأسفانه در اين چند سال متوجه شدم كه بسياري از كارگردانان ما در
مقوله موسيقي و اهميت آن در فضاي سينما آگاهي چنداني ندارند. معمولاً
نظرات اشتباه و دمدستي و بيشتر ضربه زننده دارند. با شما موافقم! اين
روزها فيلمهايي كه موسيقي ملوديك يا موسيقي هارمونيك ماندگارشان كند، كمتر
ساخته ميشود. شايد يك دسته از كارگردانان تصور ميكنند اين نوع موسيقي
فضا ساز ممكن است فيلم را سنگينتر و عميقتر نشان دهد.
ازديدگاه شما وجود موسيقي در فيلم چه اثراتی دارد؟
صددرصد بودنش خوب است، حتي آقاي كيارستمي كه به موسيقي در فيلم نه به
عنوان يك زائد در فيلم بلكه الحاقي به اثر نگاه ميكنند در فيلم «اي بيسي
آفريقا» از يك ترانه معروف استفاده كرده است.
تاثير اين ترانه در پايان فيلم، اثر را از لحاظ ارتباط حسي با تماشاگر
لاينفك ساخته است.آن هم در فيلمي كه هيچ استفادهاي از موسيقي در آن نشده
است. ناگهان در يك صحنه استفاده ميكند و آن يك صحنه اثرگذاري بينظيري
دارد. تأثير موسيقي در فيلم انكارنشدني است. وقتي كارگردانان شناخت كافي از
موسيقي و درك متقابل با آهنگسازي فيلم و اثر آن با موسيقيدانان داشته
باشند، به حتم فيلمي فاقد موسيقي نميسازند. در نهايت هم ميبينيم اين
شناخت و تأمل باعث ميشود نتيجه موسيقي فيلم شاهكار شود.
ميگويند وقتي كتاب ميخواني تفكر و ديدگاهت نسبت به كتابهايي كه خواندهاي شكل ميگيرد، موسيقي نيز تفكرساز باشد؟
طبيعتاً به خاطر اينكه موسيقي همچون جريان هستي براي فرد عمل ميكند
اثرگذار است، ميگويند موسيقي در رشد گياهان نيز مؤثر است، براي مادران
باردار گوش سپردن به موسيقي تجويز ميشود و معتقدند كه نوزاد با آهنگهايي
كه در دوران جنيني شنيده است شخصيت ميگيرد. نميخواهم بگويم موسيقي به فرد
جهان بيني ميدهد ولي حسي در آن وجود دارد كه در فضاي تفكر فرد تأثير
ميگذارد و تأكيد ميكنم بيشتر تأثير ايجاد ميكند تا تغيير البته اگر
موسيقي قوي باشد شايد حتي به تغيير فرد نيز بينجامد.
به صحنه نقب بزنيم. به دنياي تئاتري شما برويم.
يك مقوله كلان در تئاتر وجود دارد و آن مقوله گروه است. تئاتر را با
گروهي بودنش ميشناسند، تمام عوامل پشت صحنه همانقدر اهميت دارند كه
كارگردان و بازيگرهاي آن پراهميت هستند،درست است بازيگر بر صحنه است ولي
اگر شرايط پشتيباني، رواني و پشت صحنه كار نامناسب باشد، قاعدتاً در اجرا
نيز اثرگذار است. براي من گروه و حس گروهي بودن و فضايي كه كار ميكنم
اهميت زيادي دارد. اول كارگردان مهم است، بعد نقش و بعد هم بازي.
و اما گفت و گو با اشكان خطيبي با سوت پایان بازی فوتبال مصادف شد.
هرچند هم علاقهمند به يك تيم ورزشي نبودیم ولي هر دو فارغ از هر تك رنگ
ميدانستيم رسيدن روزي كه دنياي هنر و ادب و فرهنگ كشور پر شود از
رنگينكمان رنگهاي شگفتانگيز، آرزويمان است و بس...
/ایران